داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

مشهدی اکبر نعل بر و طی الارض به کربلا به کمک آیت الله سید موسی


حضرت آیت الله حاج شیخ باقر ملکی به نقل از مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی می گفت:


مرحوم سید موسی زرآبادی طی الارض داشت. در روز تشییع جنازه ی مرحوم حضرت آیت الله سید موسی یکی از ارادتمندان به وی خیلی بی تابی می کرد، به سر و صورت خود می زد و در برابر این ضایعه جانکاه متاثر و محزون بود. بعد ها مرحوم حاج شیخ مجتبی از ایشان سبب ابن بی تابی را پرسیده بود، ایشان گفته بود:


یک روز من به خدمت آثقای زرآبادی عرض کردم آقا دعا بفرمایید خداوند زیارت جد بزرگوارتان امام حسین علیه السلام را برای مان قسمت کند. روز بعد که نماز صبح را در محضر ایشان خواندیم هنگامی که من خواستم از مسجد بیرون بروم (مسجد آقا سید علی)  به من اشاره فرمود که بنشین. تعقیبات ایشان که تمام شد از مسجد بیرون آمدیم به من فرمود مایل هستید به زیارت جدم مشرف شویم.


گفتم نهایت آرزوی من است ولی بابد کارهایم را ردیف کنم و وصیت نامه ام را بنویسم. آقا فرمودند: نیازی به این ها نیست.


آن گاه قدم زنان به یکی از نقاط دور افتاده قزوین رفتیم، در آن جا چیزهایی را زیر لب خواند، سپس به من فرمود چشمانت را ببند. بعد از مدتی کوتاه وقتی چشمهایم را باز کردم خود را در صحن مطهر امام حسین علیه السلام دیدم. هنگامی که از زیارت حضرت سید الشهداء و قمر بنی هاشم، حضرت علی اکبر و دیگر شهداء علیهم السلام اجمعین فارغ شدیم در صحن مطهر امام حسین علیه السلام به من فرمودند:


مایل هستید به زیارت جدم امیر مومنان علیه السلام مشرف شویم. اظهار اشتیاق نمودم. باز هم فرمودند: چشمانت زا ببند. بعد از اندکی هنگامی که چشمانم را باز نمودم خود را در صحن مطهر مولای متقیان علیه السلام یافتم. پس از زیارت امیر مومنان دست مرا گرفت و فرمود: چشم هایت را ببند. چون چشمهایم را باز کردم خود را در همان نقطه قزوین یافتم.


کسی که در محضر مرحوم سید موسی زرآبادی با طی الارض به عتبات عالات مشرف  شده بود مشهدی اکبر نعل بر نام داشت که در خیابان مولوی قزوین مغازه داشت.(۱)


پی نوشت:

(1)   واقف الاسرار الهی، صفحه 122 و 123




آیت الله سید موسی زرآبادی: به این بچه دل نبند، عمرش کوتاه است.


آقا سید خلیل زرآبادی می گفتند، آقا سید علی محمد تعریف می کردند:


یک مدتی وضع مالی ما خیلی بد شده بود و زندگی برایمان به سختی می گذشت. از آنجایی که ما با آقا سید موسی زرآبادی رفت و آمد زیادی داشتیم ایشان می فرمایند یک روز آقا سید موسی به طور اتفاقی به منزل ایشان رفته بودند. آقا سید علی می فرمایند: آقا بفرما داخل. آقا سید موسی می فرمایند نه آمدم یک چیز را بگویم و بروم. شما خیلی غصه نداری و بی چیزی را نخور. این بچه ای را که همسرت باردار می باشد پسر است، خیلی به این پسر دل نبند چون عمرش کوتاه است و زود از دنیا می رود. ولی قدم او برای تو خوب است و وضع مالی تو خوب می شود.


ایشان این را گفتند و رفتند. من پیش خود گفتم خوب حتماً آقا فهمیدن من وضع مالی خوبی ندارم و این ها را برای دلخوشی من گفتند.


مدتی بعد که خانم من می خواست وضع حمل کند ما فرستادیم دنبال ماما، در این هنگام یک نفر آمد و یک پول زیادی داد و گفت این را خرج کن.


ایشان می فرمایند بچه که به دنیا آمد انگار از در و دیوار، خدا به ما روزی می دهد و ما تا آن هنگام که وضع زندگی خوبی نداشتیم وضع تغییر کرد و اوضاع مالی خوب شد.


متاسفانه بچه 6 ماه بیشتر زنده نماند و ما فهمیدیم که آقا سید موسی زرآبادی آن روز واقعیت را گفته بودند.(1)





پی نوشت:


(1)   واقف الاسرار الهی، صفحه 80



تسبیح در و دیوار و آیت الله قاضی


از قول مرحوم آیت الله سید علی قاضی رحمه الله نقل شده که شبی در مسجد کوفه بودند. صبح که شد فرمودند:


دیشب از سر شب تا صبح ، تسبیح در و دیوار مسجد نگذاشت به خواب بروم.(1)





پی نوشت:


(1) حدیث دلتنگی ، صفحه 282

آیا خانواده را همراه بردی؟


یکی از آقایان (که نام او نزد اینجانب محفوظ است) گفت:

در تایخ 29 خرداد 81 مقارن ظهر به محضر نورانی آیت الله بهجت شرفیاب شدم. بعد از احوالپرسی پرسیدند: شما کجا بودید؟ من که تازه از سفر خارج از کشور برگشته بودم نخواستم بگویم خارج بودم بلکه گفتم در خدمتتان هستم!

اما ایشان فرمودند: آیا خانواده را هم برده بودید؟

گفتم: نه


خیلی ناراحت شدند و حرف را عوض کردند و این در حالی بود که در سفر مشکلی برایم پیش آمد  و آن اینکه دختری عاشق من شد و تلفن های مکرر داشت و تقاضای ازدواج می کرد و با آنکه من مخالفت می کردم اما به هر حال مشکل معنوی برایم ایجاد شده بود. و حضرت آقا در لفافه خبر از مشکل من و نیز از سفر من دادند و فهماندند که بردن خانواده به همراه خود در این گونه سفرها مانع پیش آمدن چنین مشکلاتی می شود.





پی نوشت:


(1)   حدیث دلتگی، صفحه 176



آیت الله بهجت و خبر از رحلت آیت الله سعادت پرور


آیت الله حاج شیخ علی پهلوانی تهرانی (سعادت پرور) در تاریخ 83/9/5 بعد از هشتاد سال عمر با برکت به دیار باقی شتافت.

یکی از نزدیکانشان در شب اول بعد از دفنشان فرمود :


چهار روز قبل از رحلتشان به دیدار و ملاقات آیت الله العظمی بهجت شتافت. در آن ملاقات عرض کرد که خواب دیده ام از دنیا رفته ام و جنازه ام را فرشتگان به آسمان بردند.


حضرت آقا پرسیدند: چند ملک جنازه را می بردند؟

عرضه داشت: چهار ملک.


حضرت آقا فرمودند: شما چهار روز دیگر از دنیا می روید!


و دقیقا همان طور شد و پس از چهار روز ، روح ملکوتی آن عارف وارسته به عالم قدس پر کشید.(1)



پی نوشت:


(1)   حدیث دلتنگی، صفحه 195



دستور عرفانی آیت الله بهجت به یکی از شاگردانش



به نقل از کتاب حدیث دلتنگی(سید مهدی شمس الدین):


یکی از بزرگان اهل معرفت که از دوستان بنده است در جلسه ای خصوصی که در منزل ما داشتیم گفت: 


یکی از دوستان که با هم نزد آیت الله بهجت تلمذ داشتیم گفت: استاد دستور دادند یک ذکر خاص را چهل هزار بار بگویم و سپس گفتند در پایان آن فرشته ای را میبینی. من یک روز از ایام ماه مبارک رمضان به خلوتی رفتم و از سحر تا دو ساعت بعد از اذان ظهر به گفتن آن ذکر پرداختم. چون چهل هزار بار تمام شد جوان بسیار زیبایی را دیدم که واقعا از شوق و  عشق او روحم نزدیک به مفارقت از بدن بود و گویا از اشتیاق او نزدیک بود بمیرم! به او گفتم کیستی؟ گفت: من همان ذکری هستم که می گفتی. گفتم: چگونه وارد خانه شدی؟ گفت: تو مرا دعوت کردی.او با من حرف می زد و می خندید. اما من دیدم که یک دستش لمس و شبیه فلج است! گفتم: چرا این گونه هستی؟

گفت: عمل یک روزه بهتر از این نمی شود! و اگر ادامه بدهی من کامل و سالم شده و نیز بیش از این به نزد تو خواهم آمد. جالب آن است که حضرت استاد گفته بود که اگر این ذکر را بگویی چنین صحنه ای را می بینی با همین خصوصیات و ...(1)


پی نوشت:


(1)   حدیث دلتنگی ، صفحه 114-115



اسم حی قیوم خداوند و آیت الله سعادت پرور


حاج آقا مجاهدی می گویند آیت الله سعادت پرور در یکی از جلسات فرمودند:


شبی از شب های آخر ماه رجب که گویا بیست و چهارم رجب بوده ساعت 3 نیمه شب مرا بیدار کردند و احساس کردم کسیدر می زند، رفتم در را باز کردم و دیدم کسی نیست، فهمیدم که می خواهند به من چیزی بدهند که مرا قبل از ساعت مقرر هر شب بیدار کرده اند.

برخاسته وضوء گرفتم و به اعمال عبادی خودم مشغول شدم و در آن شب معارفی از توحید به من اعطا کردند.


از جمله استاد فرمودند:

مرا به ادراک اسم (حی قیوم) خداوند راه دادند و در حقیقت این توفیق ادراک معرفتی و از جمله اسماء حسنایی است که مقام جامعیت دارد و صفات فراوانی را زیر خود دارد.


اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: آیت الکرسی سید الآیات است ظاهرا به دلیل وجود اسم (حی قیوم) در آیت الکرسی است که خداوند می فرماید: الله لا اله الا هو الحی القیوم



پی نوشت:


(1)   سایت فروغ توحید



تشرف اول قدرت الله لطیفی نسب خدمت حضرت ولی عصر


در آخرین سال اقامت ایشان در مشهد مقدس که قرین سرمای سخت زمستان و بارش فراوان برف بود به فقر مادی که خود از برخی امتحانات مومنان راستین و رهروان توحید است دچار می شوند به حدی که حتی برای خوردن چیزی نداشتند و با توسل به امام رئوف علی ابن موسی الرضا سه روز پی در پی فقط با آب روزه گرفتند. ایشان اینگونه نقل کردند:


در غروب روز سوم که از زیارت حرم ثامن الحجج برمی گشتم دیگر در خود توان حرکت نیافتم. خود را کشان کشان به مدرسه رسانده و به سختی به حجره سرد خود در طبقه فوقانی مدرسه داخل شدم و در روی پوست تختی که داشتم دراز کشیدم. دیگر نمی دانم چند ساعت گذشت که متوجه دق الباب شدم. در خود نیرویی یافتم از جا برخاستم و پرسیدم کیست؟


جواب آمد میهمان عرض کردم: میهمان حبیب خداست بفرمایید.

درب را گشودند و ابتدا کلید برق را که در درگاهی بود زدند. ناگاه با جمال عالم افروز قطب عالم امکان امام عصر علیه السلام مواجه شدم که همراه شخص دیگری به حجره من تشریف آوردند و روی پوست تخت من جلوس فرمودند. آنگاه فرمودند میهمان شما می شویم به شرط آنکه خودمان غذا بیاوریم. به سمع طاعت پذیرفتم و آن بزرگوار به ملازم خود فرمودند که در پی غذا برود. آنگاه خود با من به صحبت مشغول شدند و مطالب و اسرارس فرمودند و از آن جمله به یاد دارم که فرمودند:

در این تنگدستی و عسرت چرا از نماز جعفر طیار که کبریت احمر و اکسیر عظیم است غفلت کردی؟ و مطالب و اسراری را باز گشودند و عنایات خاص و ویژه ای فرمودند. همین تشرف دستمایه عنایات خاص و کمالات نفسانی و کسب معالم بسیار از وجود مبارک  صاح العصر و الزمان گردید. پس از مدتی آن شخص باز گردید و من سفره کرباسی داشتم آن را گشودم. آن آقایی که همراه آقا بود یک سینی نان و کباب و مقداری خرما آورده بود در سفره گذاشتند که حضرت به بنده فرمودند: شما ابتدا با خرما افطار کن و آنگاه مشغول تناول غذا شدیم طعامی که زبان از وصف آن عاجز است.


و بالاخره زمان وداع فرا رسید. حضرت توصیه فرمودند که اولا به عزم تاسیس مدرسه اسلامی رهسپار تهران شود و ثانیا از این غذا نباید به کسی بدهی مگر آنکه فردا میرزا مهدی غروی اصفهانی میهمان شما می شود به ایشان بدهید و یک مشت پول خورد از جیب مبارکشان به من دادند و من دو دستی گرفته و زیر پوست تختم ریختم و فرمودند: از این مصرف کن اما هیچ گاه آن را نشمار و حضرت قدم مبارک را از حجره من بیرون گذاشتند من با دیده مشتاق مولای خود را بدرقه کردم.


فردا صبح که شد دیدم مرحوم آیت الله میرزا مهدی اصفهانی رضوان الله علیه به حجره من تشریف آوردند و بعد از مصاحبه و معانقه مرا تعریف و تمجید نمودند و من هم از آن غذا به ایشان دادم و بعد فرمودند: از آن پولها هم یک عدد دو قرانی به من بدهید. من دادم و ایشان مبلغ 20 تومان به من دادند.




پی نوشت:


(1) راه وصال، صفحه 42-44




دید برزخی سید مرتضی کشمیری


آیت الله بهجت فرمودند:


آقا سید مرتضی کشمیری موقعی که از حرم امیرالمومنین علیه السلام برمی گشت عبایش را بر سر می کشید. شخصی که سالها همراهش بود (آقا شیخ حسین هندل) پرسید: چرا؟


گفت: کاری نداشته باش.

اصرار کرد و گفت: می گویند وقتی از حرم بر می گردید عده ای را به صورت حیوانات می بینید. و با اصرار از ایشان پرسید که مرا به چه صورتی می بینید؟


فرمود: به صورت حمار.(۱)(۲)


پی نوشت:


(1) خر

(2) زمزم عرفان صفحه 345



تاریخ رحلت آیت الله خمینی


آیت الله بهجت فرمودند:


هنگامی که آقای خمینی بیمارستان بود چند روز قبل از وفاتش پنج شنبه (1)بعد از نماز صبح در حالی که خواب نبودم دیدم ایشان زیبا خوش رو و با لبخند از جلوی من گذشت. چهره اش از عکس او زیباتر بود.

بعد از چند روز که خبر وفات ایشان منتشر شد (2) متوجه شدم که ایشان آمده از من خداحافظی کند(3). خوشحال بود برای این که کارش تا آخر درست بوده و از آنچه انجام داده پشیمان نیست بلکه کارش ناجح  بوده است. (4)



پی نوشت:


(1)   پنج شنبه 68/3/11 سه روز قبل از وفات

(2)   خبر رحلت آیت الله خمینی صبح روز 68/3/14 منتشر گردید.

(3)  با رجوع به کتب عرفانی مواردی از چنین مکاشفاتی به کرات دیده می شود که یک عالم فقید به محض اینکه از دنیا می رود اهل باطنی (عارفی)  او را بلافاصله پس از رحلت می بیند و متوجه رحلت او می شود.

با توجه به توضیح فوق شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که رحلت آیت الله خمینی در تاریخ 68/3/11 بوده و تاخیر سه روزه اعلام رحلت ایشان بنا به دلایل سیاسی و کنترل امور چندان خالی از وجه به نظر نمی رسد.

(4)   زمزم عرفان ، صفحه 184


 

خاطره ای از آیت الله سعادت پرور


آیت الله سعادت پرور در آخرین جلساتی که با شاگردان خاص خود داشتند فرموده بودند :

مردنم را به من نشان دادند واضح واضح ، و اکنون نیز آن زمان برایم مشهود است . دیدم که انبیاء و اولیاء الهی در تشییع جنازه ام شرکت کردند و این به خاطر آن است که بنده چهل سال در وقت سحر با توجه « صد بار قل هوالله احد » خوانده و به روح یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر  الهی هدیه کردم .

سرانجام در سحرگاه پنج شنبه دوازدهم شوال 1425 برابر 5 مرداد 1383 قلب مبارک ایشان از کار ایستاد و روح پر فتوحش در نزد پروردگار جای گرفت .

بدن مبارک ایشان را پس از غسل و کفن و خواندن نماز به امامت حضرت آیت الله بهجت در حرم مطهر حضرت معصومه -
س-  در مسجد شهید مطهری در نزدیکی مرقد مرحوم علامه طباطبایی به خاک سپردند .(1)





پی نوشت:


(1) سایت فروغ توحید




پیش بینی آیت الله بهجت در مورد آینده انقلاب

محمدی ری شهری می گوید:

در دیداری که اواخر سال 86 با ایشان (آیت الله بهجت) داشتم فرمودند: آقای خمینی را خواب دیدم که جلوی من نشسته ولی ضعیف و رنجور. ناگهان سکته کرد و از دنیا رفت.

این بدان معناست که نهضت ایشان تاکنون بوده ولی دچار مشکل می شود. برای پیشگیری از آسیب دیدن نهضت به آقای خامنه ای پیغام دادم که من برای پیشگیری از آسیب ها اقداماتی انجام داده ام لیکن خود ایشان هم باید کارهایی را انجام دهد. نمی دانم انجام داده یا نه. بعد ایشان آقای حجازی را فرستاد و توضیح خواست.

در ادامه آیت الله بهجت خطاب به این جانب فرمودند:

شما هم کاری بکنید.

گفتم: غیر از دعا و ذکر چه می توان کرد؟

فرمودند: قربانی و صدقه موثر است.(2)



پی نوشت:



(2) زمزم عرفان صفحه 185





حکایتی عرفانی


آیت الله اراکی فرمودند که آقای رازی(۱) نقل کردند که به آقا سید نصرالله بنی صدر گفتم : شما یک چیز تازه ای ندارید ؟ می خواهم در کتابم بنویسم.

گفت: من هم در کربلا به یک دوستی که در  حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام برایش سجاده می انداختند و نماز جماعت می خواند رسیدم. سیدی بود. از او همین سوال را کردم. گفتم: شما چیز تازه ای ندیده اید؟ 


گفت یک تازه تازگی دیده ام که مرا به خود مشغول کرده است. شب و روز مشغول او هستم. گفتم: چی؟

گفت یک روز نشسته بودم توی حرم. یک شخص عادی با لباس متحدالشکل(نه لباس آخوندی) آمد پیش من و اسم مرا برد. گفت یک منزل نداری که ما زواریم؟ برویم منزل کنیم؟ من  پیش خودم گفتم مگر من دلالم که آمده ای پیش من؟ 


گفتم: یک زنی هست در همسایگی ما یک بالا خانه ای دارد بعضی وقت ها به زوار می دهد. بیا برویم ببینیم خالی هست یا نه. رفتیم دیدیم اتفاقا خالی است. آن جا منزل کرد. بعد از یک روز آمد پیش من. 


گفت که میل داری برویم زیارت حضرت حر (که یک فرسخی کربلاست و آن جا گنبد و بارگاه و صحن و سرا دارد)؟ گفتم عیبی ندارد. بیا برویم. دو راه است. یک راه توی باغ و یک راه از غیر از باغ. 


گفت بیا از توی باغ برویم. همانطور که رفتیم از توی باغ دیدیم یک اژدهای بزرگی (2)از دور پیدا شد. من ترس و لرز گرفتم رنگ باختم. آن شخص گفت: چرا این جوری شدی؟ گفتم مگر نمیبینی اژدها را ؟ گفت: این چیزی نیست. گفتم : چطور؟ دارد به سمت ما می آید. گفت: ای مار بمیر به اذن خدا. مار افتاد. گفتم: یعنی چه؟ مار مثل چوب خشک افتاده است. 


از آنجا رد شدیم. رفتیم به یک جوبی رسیدیم. او گفت: شما وضوء داری؟ گفتم: نه. گفتم از این آب وضوء بگیر. من پاهایم نعلین بود. اطرافش هم گل بود. این طرف و آن طرف می رفتم. دیدم رفت روی آب با کفش گلی و ایستاد آنجا و بنا کرد وضوء گرفتن. آب باید فرو برود نمیرود. رفتیم و زیارت کردیم و برگشتیم. 


بعد گفت میل داری برویم به وادی السلام نجف؟گفتم: برویم. گفت: چشمت را هم بگذار.  دیدم وادی السلام هستم. آن جا را هم زیارت کردیم . گفت : صحیح است که زیارت وادی السلام برویم و زیارت حضرت امیر علیه السلام نرویم. گفتم که آخر من آدم نشناسی نیستم. شناسایم. وقتی می رویم از من میپرسند با چه وسیله ای آمدی؟ چه جواب بدهم.؟گفت: نترس. کسی ما را نمیبیند. رفتیم زیارت حضرت امیر علیه السلام مشرف شدیم. باز دوباره همین طور به طی الارض آمدیم به کربلا.


بعد یک روز به او گفتم: تو را به خدا بگو ببینم: به چه وسیله ای به این مقام رسیدی؟ گفت: هیچ چیز همانی که شما به ما یاد دادید. ترک محرمات عمل به واجبات.(3)


پی نوشت:

(1) صاحب تالیفات متعدد

(2) مار افعی بزرگ

(3) زمزم عرفان - صفحه 148 و 149 






کرامتی از شیخ مجتبی قزوینی با استفاده از آیات قرآن


آیت الله سید جعفر سیدان نقل می کنند:


« در ایام تحصیل در مشهد غده ای پشت گردنم در آمده بود که مختصری درد می کرد. نزد دکتر شاملو (پدر پروفسور شاملو) برای معالجه رفتم و در همان ایام ، در درس اشارات آقا شیخ مجتبی قزوینی که در منزل تدریس می کرد شرکت می کردم. روزی سر درس به دلیل دردی که آن غده داشت مرتب به آن دست می کشیدم. پس از پایان درس ایشان فرمود: بنشین کارت دارم...! فرمود:چیه؟ چرا مرتب دست به گردنت می کشی؟ جریان را گفتم. ایشان انگشت خود را به اطراف آن غده گذاشت و گفت:


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم   ام ابرموا امرا فانا مبرمون(1)


جمله ای(2) هم اضافه کرد که نفهمیدم. از منزل ایشان که بیرون آمدم هیچ اثری از آن غده نبود.




کرامتی دیگر با استفاده از قرآن

همچنین از شخصی که به صداقت او ایمان دارم (3)شنیدم که فردی را می شناسد که هرگاه بخواهد با مرده ای سخن بگوید آیه خاصی را سر قبر او می خواند و با او صحبت می کند.(3)


پی نوشت:

(1)   سوره زخرف   آیه 79 - بلکه میثاقی را محکم کردند. ما نیز اراده محکمی [درباره آنها] داریم.

(2)   شبیه هو

(3)   راوی محمد محمدی ری شهری است

(4)   زمزم عرفان ، صفحه 40



علامه طباطبایی و نظر در مورد فال حافظ


علامه حسینی طهرانی می گویند:


در یکی از روزها که خدمت علامه طباطبایی مشرف شدم ضمن بیان استخاره و تفال به قرآن کریم که فرمودند هر دو منصوص و در روایات وارد شده است فرمودند فال به دیوان حافظ به تجربه رسیده است که بسیار عجیب است و برای این موضوع دو مورد از تفال خود بیان کردند که یکی از این موارد به این شرح است.


در ایامی که در نجف اشرف برای تحصیل مشرف بودیم و بعضی از پنج شنبه ها به کوفه می رفتیم روزی با چند نفر از رفقا ودوستان در کوفه نشسته بودیم و دیوان حافظ را با خود داشتیم که ناگهان یکی از رفقا از راه رسیده و ایستاده گفت: فالی برای من بگیرید!


ما از دیوان حافظ برای او فالی گرفتیم این بیت آمد:

اگر زاینده رود آب حیاتست

ولی شیراز ما از اصفهان به


همین که این بیت را از غزل شنید مات و مبهوت و متحیر ماند به طوری که همه دوستان در تعجب افتادند! و ناچار علت تحیر و سکوت او را پرسیدند. در پاسخ گفت:

من میل دارم یک مخدره ای را متعه(1) کنم و برای تفحص از این منظور دو مخدره پیدا شده است. یکی اصفهانی و دیگری شیرازی است و من بین انتخاب هر یک از آن دو متحیر بودم و بالاخره بنا به فال خواجه حافظ گذاردم که چنین بیت معجزه آسا پاسخ مرا داد.(2)




پی نوشت:


   (1) صیغه

   (2) مطلع انوار  جلد اول صفحه 186-187