یکی از آقایان (که نام او نزد اینجانب محفوظ است) گفت:
در تایخ 29 خرداد 81 مقارن ظهر به محضر نورانی آیت الله بهجت شرفیاب شدم. بعد از احوالپرسی پرسیدند: شما کجا بودید؟ من که تازه از سفر خارج از کشور برگشته بودم نخواستم بگویم خارج بودم بلکه گفتم در خدمتتان هستم!
اما ایشان فرمودند: آیا خانواده را هم برده بودید؟
گفتم: نه
خیلی ناراحت شدند و حرف را عوض کردند و این در حالی بود که در سفر مشکلی برایم پیش آمد و آن اینکه دختری عاشق من شد و تلفن های مکرر داشت و تقاضای ازدواج می کرد و با آنکه من مخالفت می کردم اما به هر حال مشکل معنوی برایم ایجاد شده بود. و حضرت آقا در لفافه خبر از مشکل من و نیز از سفر من دادند و فهماندند که بردن خانواده به همراه خود در این گونه سفرها مانع پیش آمدن چنین مشکلاتی می شود.
پی نوشت:
(1) حدیث دلتگی، صفحه 176
خوش به سعادتشون که به مقداری از اسرار محرم شدند