داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

عید قربان مبارک


دل خوش از آنیم که حج می رویم

غافل از آنیم که کج می رویم


کعبه به دیدار خدا می رویم

او که همین جاست کجا می رویم


حج به خدا جز به دل پاک نیست

شستن غم از دل غمناک نیست



آن نقش به دیوار بماند


نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل


خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند



اوقات خوش


اوقات خوش آن بود که با دوست بسر شد

باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

توکل


چون توکل نیست کار ما به دست مردم است

خواجه ما را منتظر ما ناز دربان می کشیم



زشتیم!!!


خرما نتوان چید از این نخل که کشتیم

دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم


گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت

باید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم