داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

آیت الله بهجت و اجازه از حضرت ولی عصر عج جهت پذیرش مرجعیت


حجت الاسلام ناصری نقل می کنند:


یکی از رفقای ما که گاهی خدمت آقا بود نقل می کرد: وقتی که قضیه رساله آیت الله بهجت مطرح شد دروناْ از این قضیه ناراحت بودم و باطناْ اعتراض داشتم. یک روز صبح برای اعتراض خدمت ایشان رفتم.

همین که نشستم فرمودند:

این طور ها هم نبوده است آقا، بعضی از اساتید ما برای ورود به مرجعیت از حضرت حجت (عج) اذن می گرفتند.فقط این یک جمله را گرفتند، رفته بودم که بگویم:آقا چرا وارد این قضایا شدید؟ دور خودتان را شلوغ می کنید ولی با گفتن همین یک جمله دیگر چیزی نگفتم.

آیت الله ملکی تبریزی و خبر از رحلت خود


مرحوم آیت الله آقا شیخ محمد حسین بهاری رضوان الله علیه می گوید:


روزی آیت الله ملکی تبریزی در میان درس رو به من کرد و پرسید: اهل کجایی؟ عرض کردم: اهل همدان. فرمود : از خود همدان هستی یا از اطرافش؟ عرض کردم: از اطرافش. فرمود: از بهار همدان هستی؟ عرض کردم: بلی. فرمود: قبر آقا شیخ محمد [بهاری همدانی] مزار شده یا نه؟


سپس در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود فرمود: این پنج شنبه مهمانش هستم.


یکی از شاگردان درسش که طلبه ای شیرازی بود با شنیدن این سخن بسیار منقلب شده و خیلی گریه می کرد. دوستانش به او گفتند: حالا آقا چیزی فرموده، معلوم نیست حتماً چنین باشد! گفت: شما ایشان را نمی شناسید، مطلبش حتمی است. پنج شنبه رحلت فرمودند.(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 141


سید مهدی قوام 2


در زمان طاغوت که فساد همه جا را گرفته بود، یک شب آقا سید مهدی قوام در بالاشهر تهران منبری می رود، به ایشان پاکتی پر از پول می دهند.در حال رفتن به منزل در مسیر یک زنی را می بیند، وضعیت نامناسبی داشته و و معلوم بود اهل فساد و فحشا است!


آقا سید مهدی به یک پیرمردی می گوید: برو آن زن را صدا کن بیاید! آن مرد تعلل می کند و می گوید: وضع آن زن و بی حجابیش مناسب نیست او را صدا بزنم. خلاصه با اصرار سید و با کراهت می رود و او را صدا می زند که آن آقا سید با شما کار دارند!


زن می آید! آقا سید مهدی از آن زن می پرسد: این موقع شب ابنجا چه می کنی؟ زن می گوید: احتیاج دارم ، مجبورم! سید آن پاکت پر از پول را از جیبش در می آورد و به آن زن می دهد و می گوید:


این پول مال امام حسین است، من هم نمی دانم چقدر است، تا این پول را داری از خانه بیرون نیا!


مدتی از این قضیه می گذرد، سید مشرف می شود کربلا. در آنجا زنی بسیار محجبه را می بیند با شوهرش ایستاده اند. شوهر می آید جلو و دست سید را می بوسد و می گوید: زنم می خواهد به شما سلامی عرض کند!


زن جلو می آید و سلام می کند و می گوید: آقا سید! من همان زنی هستم که آن پاکت پول را در آن شب به من دادید، ایشان هم شوهر من است که با هم مشرف شده ایم زیارت، من آدم شدم!(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 43





شیخ رجبعلی خیاط و زن و شوهر همسفر کربلا


آیت الله فاطمی نیا نقل کردند:


مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنها یک زن و شوهری بودند. یک روز که پس از زیارت از حرم بیرون آمده و برمیگشتند، این زن و شوهر با فاصله زیادی از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند، در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزاردهنده به وی می گوید.


هنگامی که همه وارد منزل و محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبول می گوید، به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین!


آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟ من این همه راه آمده ام کربلا، مگر من چکار کرده ام؟!

فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت!(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 121


سید مهدی قوام 1

آیت الله فاطمی نیا نقل می کنند:


آقا سید مهدی قوام رضوان الله تعالی علیه مرد بسیار یزرگ و با سعه صدری بود، اعجوبه ای بود! شبی دزدی وارد منزلش می شود همین که فرشی را جمع کرده و در حال بردن بود آقا سید مهدی بیدار می شود، با کمال خونسردی به او می گوید:


می خواهی این فرش را چه کنی؟ دزد می گوید: می خواهم آن را بفروشم.

آقا سید مهدی می گوید: اگر بفروشی آن را از تو خوب نمی خرند، من آن را به تو مباح کردم، حلالت باشد. برو آخر بازار عباس آباد، بگو سید مهدی  فرستاده! آن را بفروش و برو کاسب شو!


بعداً دیدند همان شخص، اهل عبادت و تقوی شده و از همان فرش کاسبی و مغازه راه انداخته است.(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 42



صورت باطنی غضب


آیت الله فاطمی نیا فرمودند:


علامه محمد تقی جعفری از صاحب دلی که چشم باطنش باز بود نقل کرد که:


در موضوعی داشتم با همسرم بحث و مشاجره می کردم و گمان می کردم که حق با من است، ولی در واقع حق با او بود، ناگهان صورت باطنی غضبم را به من نشان دادند، بسیار کریه و زشت بود! آن صورت آمد و به من نزدیک شد و در گوشم گفت: کثیف، ساکت شو!


همین که متنبه شدم، فوراً دست همسرم را بوسیدم و عذر خواستم، او که از قضیه خبر نداشت متحیر شد که چطور در وسط دعوی و مشاجره این کار را کردم!(1)


(1)   نکته ها از گفته ها ، صفحه 103، دفتر اول



آیت الله قاضی و ملکه شدن تجرد روح


آیت الله سید احمد فهری زنجانی نقل می کنند:


روزی آیت الله قاضی کسالت داشتند، به عیادتشان شرفیاب شدم، از وضع بیماری حضرتشان ناراحت شدم، ایشان فرمود:


من از خدای تعالی خواسته ام که تجرد را در من ملکه کند و سپس مرا از دنیا ببرد و این دعای من مستجاب شده و به حسب عادت اقلاً دو سال طول می کشد تا این ملکه در من حاصل شود.


و مان طور شد که تقریباً بعد از دو سال به جوار رحمت الهی انتقال یافت.(1)


پی نوشت:


(1)   فیض حضور، صفحه 187


استخاره آیت الله قاضی


سید محمد مهدی عبدالصاحب لنگرودی نقل می کنند:


در محضر مرحوم آیت الله قاضی رضوان الله تعالی علیه بودیم، عده ای می آمدند و استخاره می کردند و ایشان هم درست جواب همان مطلب را می دادند و ما تعجب می کردیم که خدایا این ها که در قرآن نیست، مثلاً فلان مساله ازدواج یا فلان معامله ویا .... .


در هر صورت روزی خودشان فرمودند:


ما وقتی طرف(شخص) از در می آید می دانیم چه می خواهد فقط قرآن را باز می کنیم تا باور کند.(1)


پی نوشت:


(1)   فیض حضور، صفحه 242


مرحوم بید آبادی و طلا کردن رودخانه


حاج محمد حسن شرکت نقل می کند:


از حضرت آیت الله بهجت شنیدم که یکی از بزرگان (ظاهراً سید بحرالعلوم) آمده بود خدمت مرحوم بیدآبادی و تقاضای علم کیمیا نموده بودند:


مرحوم بیدآبادی هم ایشان را کنار رودخانه ای برده بود و تصرفی کرده بودند ، به دنبال آن اشاره ای فرموده بودند، نگاه کن. آن عالم فرموده بودند که تمام رودخانه و اطراف آن طلا شده بود، بعد مرحوم میرزا فرموده بودند:


گیرم که داشتی آخر چه؟ اینها به درد نمی خورد!(1)


پی نوشت:


(1)   فیض حضور، صفحه 127و128



حاج عبدالزهراء و سید محمد کاظم قزوینی


آیت الله میرزا احمد سیبویه فرمودند:


در جلسه روضه هفتگی منزلمان در کربلا یک هفته مرحوم حاج عبدالزهراء و مرحوم آیت الله سید محمد کاظم قزوینی با هم به جلسه روضه آمدند، مرحوم حاج عبدالزهراء رحمه الله که قرار بود منبر بروند به مرحوم آیت الله قزوینی رحمه الله تعارف منبر کردند، در این حال مرحوم قزوینی به مرحوم حاج عبدالزهراء گفتند:


مگر دیشب مادرم زهراء سلام الله علیها شما را امر به منبر امروز نکردند؟


بعد معلوم شد هر دو بزرگوار ارتباطی معنوی با بی بی حضرت زهراء دارند.(۱)


پی نوشت:


(1)   فیض حضور، صفحه 115





میرزا محمد اسماعیل دولابی و کلاس تار


یکی از رفقا می گفت:


کلاس سه تار می رفتم و کسی هم اطلاع نداشت. هر هقته دوشنبه ها از شهرستان می آمدم و به جلسه منزل آقای نبوی می رسیدم، یک هفته قبل از اینکه حاج آقا دولابی تشریف ببرند به بنده فرمودند:


خوب است تو حال به ساز بدهی، نه ساز به تو حال بدهد.


از این سخن ایشان فهمیدم این کلاس و آموزش موسیقی را تعطیل کنم و همین کار را کردم.(۱)





پی نوشت:


(1)   فیض حضور، صفحه 104



آیت الله بهجت و خبر از اتفاق ناگوار برای شیخ علی بهجت


حجه الاسلام و المسلمین علی آقای بهجت نقل می کنند:


چند روز قبل آقا (آیت الله بهجت) به من فرمودند: عمرت رو به اتمام است! فوراً نزد فلان آقا برو و بگو گوسفندی برایت قربانی کند و طبق دستور خاصی (که خودشان فرمودند) تمام آن را صدقه بده شاید بدائی حاصل شود و عمر دوباره پیدا کنی!!!


(در این هنگام علی آقا که بسیار شوخ طبع و مزاح است به شوخی گفت: لابد چون گفته ام دیگر بچه برایم کافی است مرگ خودم رسیده است!(1)




پی نوشت:


(1)   حدیث دلتنگی، صفحه 175



اطلاع سید خلیل زرآبادی از روزه ی میهمان


همراه یکی از دوستان (آقای محمود قصابترابی) برای اولین بار خدمت حاج آقا سید خلیل زرآبادی رسیدم، در همان بدو ورود مجذوب سادگی زندگی و عظمت و وقار آن بزرگوار شده بودم. پس از سلام و احوالپرسی و جلوس در خدمت حاج آقا، نوه ایشان 4 عدد چایی برای ما آورد.


دوستم گفت: رامین جان ما که سه نفریم، چرا 4 تا چایی آوردی؟


حاج آقا با اشاره به یکی از استکان ها فرمودند: صاحب این چایی پشت درب است، می آید، اگر صائم(1) نباشد چایی را میل می کند. پس از چند لحظه زنگ منزل به صدا درآمد و شخصی به داخل منزل راهنمایی شد. (ایشان یکی از همکلاسی های خودم در زمان مدرسه راهنمایی بود که پس از چند سال او را دوباره در آنجا دیدم) دوستم همان استکان را جلوی او گذاشت.


ساعتی بعد حاج اقا فرمودند: بفرمایید چاییتان سرد شد. آن شخص گفت: من روزه هستم. حاج آقا گفتند: در روزهای آخر ماه شعبان نزدیک اذان ظهر اگر کسی روزه مستحبی دیگری را افطار بدهد هر دو نفر ثواب می برند. آن شخص نیز قبول کرد و افطار نمود.(2)


پی نوشت:


(1)   روزه

(2)   واقف الاسرار الهی، صفحه 152




آیت الله شیخ علی اکبر الهیان و کولیان چنگ نواز


گروهی کولی و آوازه خوان با تار و چنگ، طبل و کرنا، با آیت الله الهیان در یک ماشینی به قصد رشت نشسته بودند و به هدف آزردنش شروع به نواختن نمودند وی با ملایمت و ملاطفت ابزار نواختن آنها را گرفت و دستی بر آنها کشیده و به آنها بازگردانید. کولیان هر چه خواستند چیزی بنوازند از هیچ یک صدایی در نیامد.(1)



پی نوشت:


(1)   واقف الاسرار الهی، صفحه 143



ملاقات یکی از علما با حضرت ولی عصر علیه السلام



مرتضی آقا تهرانی در مصاحبه با خبرگزاری فارس آورده است:


« وقتی که درس تمام می‌شد آنهایی که اهل اخلاق و عرفان بودند می‌نشستند. در یکی از جلسات به بحثی وارد شدند و داستان رحلت یکی از علمای معاصر را بیان کردند. آیت الله بهجت نقل می کردند:آن بزرگوار قبل از اینکه از دنیا بروند در لبنان خدمت آقا رسیدند که حضرت فرمودند شما یک هفته بیشتر در دنیا نمی‌مانید. آیت‌الله بهجت گلایه می‌کنند که قرار بود ما در زمان ظهور شما باشیم و آن حضرت می‌فرمایند که در زمان ظهور شما رجعت خواهید کرد.»(۱)





پی نوشت:


(1)   سایت فرارو، خبر