داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

قدرت الله لطیفی نسب و کام نگرفتن از دوشیزه ای وجیهه


از زبان حاج قدرت الله لطیفی نسب نقل می کنند:


من در قم در محله سیدان در منزلی قدیمی سکنی گزیدم. در همسایگی من پیرزنی زندگی می کرد که با من رفت و آمد پیدا کرد و گاهی برای من غذا می آورد تا این که یک روز این موضوع را مطرح کرد که شما جوانی و چرا ازدواج نمی کنید؟ من نیز دلایلی آوردم تا او را متقاعد کنم، ولی او اصرار می کرد. چند روز پیاپی این مطلب را دنبال کرد و سماجت به خرج می داد و من چون هدفم چیز دیگری بود آمادگی ازدواج به هیچ صورت دیگری نداشتم و با حالات روحی خودم مانعی حس می کردم و قبول نمی کردم تا این که گفت:


بیا به خاطر این که تنها هستی و به خاطر کارهای شخصی خودت ازدواج موقت نما و من خانم بیوه و فقیری را سراغ دارم. من باز بهانه آوردم و زیر بار نمی رفتم. آنقدر اصرار ورزید تا نتوانستم قبول نکنم و همان شب دیدم با خانمی آمد. من بدون اینکه به او نگاه و توجهی کنم اجازه گرفتم و صیغه عقد را جاری ساختم و پیرزن رفت و ما را تنها گذاشت. وقتی من به صورت آن زن نگاه کردم او را وجیهه یافتم و با کمال تعجب متوجه شدم ایشان دوشیزه می باشد.


ناراحت شدم و گفتم: شما مگر قبلا شوهر نکردید؟ گفت: خیر

گفتم: مگر شما نمی دانید دوشیزه اجازه پدر لازم دارد؟

گفت: پدرم اجازه داده است. آقا به خدا خیلی فقیر هستیم و الان برادران و خواهرانم گرسنه هستند، من بدین وسیله می خواهم پولی به آنها برسانم.


من گفتم: خیر این کار را من انجام نمی دهم و تو باید شوهر کنی و آینده خودت را ضایع کنی. بلند شو الان بریم منزلتان تا من با پدرت صحبت کنم.

او قبول نمی کرد، آنقدر التماس و گریه کرد و هر چه کرد و هر برنامه ای پیاده کرد زیر بار نرفتم و گفتم:


باقیمانده مدت را بخشیده و همان جا مهر او را که حدود بیست تومان آن زمان بود پرداخت کردم و با تندی او را وادار به رفتن کردم. وقتی به درب منزلشان رسیدیم به پدرش گفتم:


این دختر شما صحیح و سالم تحویل بگیرید و به او گفتم که تا آخر همین هفته ان شاء الله به عنایت مولایم شوهری نصیب او می گردد و همین طور هم شد.

با توسلاتی که داشتم به لطف خدا و عنایات امام عصر ارواحنا فداه تا آخر همان هفته شوهر کرد.(1)




پی نوشت:


(1)   راه وصال، صفحه 39-41



دستور عرفانی آیت الله بهجت به یکی از شاگردانش



به نقل از کتاب حدیث دلتنگی(سید مهدی شمس الدین):


یکی از بزرگان اهل معرفت که از دوستان بنده است در جلسه ای خصوصی که در منزل ما داشتیم گفت: 


یکی از دوستان که با هم نزد آیت الله بهجت تلمذ داشتیم گفت: استاد دستور دادند یک ذکر خاص را چهل هزار بار بگویم و سپس گفتند در پایان آن فرشته ای را میبینی. من یک روز از ایام ماه مبارک رمضان به خلوتی رفتم و از سحر تا دو ساعت بعد از اذان ظهر به گفتن آن ذکر پرداختم. چون چهل هزار بار تمام شد جوان بسیار زیبایی را دیدم که واقعا از شوق و  عشق او روحم نزدیک به مفارقت از بدن بود و گویا از اشتیاق او نزدیک بود بمیرم! به او گفتم کیستی؟ گفت: من همان ذکری هستم که می گفتی. گفتم: چگونه وارد خانه شدی؟ گفت: تو مرا دعوت کردی.او با من حرف می زد و می خندید. اما من دیدم که یک دستش لمس و شبیه فلج است! گفتم: چرا این گونه هستی؟

گفت: عمل یک روزه بهتر از این نمی شود! و اگر ادامه بدهی من کامل و سالم شده و نیز بیش از این به نزد تو خواهم آمد. جالب آن است که حضرت استاد گفته بود که اگر این ذکر را بگویی چنین صحنه ای را می بینی با همین خصوصیات و ...(1)


پی نوشت:


(1)   حدیث دلتنگی ، صفحه 114-115



اسم حی قیوم خداوند و آیت الله سعادت پرور


حاج آقا مجاهدی می گویند آیت الله سعادت پرور در یکی از جلسات فرمودند:


شبی از شب های آخر ماه رجب که گویا بیست و چهارم رجب بوده ساعت 3 نیمه شب مرا بیدار کردند و احساس کردم کسیدر می زند، رفتم در را باز کردم و دیدم کسی نیست، فهمیدم که می خواهند به من چیزی بدهند که مرا قبل از ساعت مقرر هر شب بیدار کرده اند.

برخاسته وضوء گرفتم و به اعمال عبادی خودم مشغول شدم و در آن شب معارفی از توحید به من اعطا کردند.


از جمله استاد فرمودند:

مرا به ادراک اسم (حی قیوم) خداوند راه دادند و در حقیقت این توفیق ادراک معرفتی و از جمله اسماء حسنایی است که مقام جامعیت دارد و صفات فراوانی را زیر خود دارد.


اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: آیت الکرسی سید الآیات است ظاهرا به دلیل وجود اسم (حی قیوم) در آیت الکرسی است که خداوند می فرماید: الله لا اله الا هو الحی القیوم



پی نوشت:


(1)   سایت فروغ توحید



مرحوم حافظیان و راه رفتن روی آب


حاج شیخ عبدالقائم شوشتری فرمودند:


از شخص موثقی شنیدم زمانی که مرحوم حافظیان هند بودند به جنگل صوفی پوره که محل ریاضت مرتاضان هند است تشریف برده بودند. این مکان مقدس در ساحل رود سند است. ایشان از این طرف رودخانه به آن طرف از روی آب آمدند، مرتاضان کارهای عبادی خود را رها کردند به تماشای ایشان پرداختند و به ایشان گفتند آیا تو تسخیر آب داری؟


یک روز بنده همین جریان را از خود آقا سوال کردم.

آقا (مرحوم حافظیان) فرمودند:

مبالغه کرده اند من یک رقم شنا بلدم که ایستاده شنا می کنم آنها چون ندیده بودند تعجب می کردند.(1)




پی نوشت:


(1)   مظهر وصف خدا، صفحه 106-107



تشرف اول قدرت الله لطیفی نسب خدمت حضرت ولی عصر


در آخرین سال اقامت ایشان در مشهد مقدس که قرین سرمای سخت زمستان و بارش فراوان برف بود به فقر مادی که خود از برخی امتحانات مومنان راستین و رهروان توحید است دچار می شوند به حدی که حتی برای خوردن چیزی نداشتند و با توسل به امام رئوف علی ابن موسی الرضا سه روز پی در پی فقط با آب روزه گرفتند. ایشان اینگونه نقل کردند:


در غروب روز سوم که از زیارت حرم ثامن الحجج برمی گشتم دیگر در خود توان حرکت نیافتم. خود را کشان کشان به مدرسه رسانده و به سختی به حجره سرد خود در طبقه فوقانی مدرسه داخل شدم و در روی پوست تختی که داشتم دراز کشیدم. دیگر نمی دانم چند ساعت گذشت که متوجه دق الباب شدم. در خود نیرویی یافتم از جا برخاستم و پرسیدم کیست؟


جواب آمد میهمان عرض کردم: میهمان حبیب خداست بفرمایید.

درب را گشودند و ابتدا کلید برق را که در درگاهی بود زدند. ناگاه با جمال عالم افروز قطب عالم امکان امام عصر علیه السلام مواجه شدم که همراه شخص دیگری به حجره من تشریف آوردند و روی پوست تخت من جلوس فرمودند. آنگاه فرمودند میهمان شما می شویم به شرط آنکه خودمان غذا بیاوریم. به سمع طاعت پذیرفتم و آن بزرگوار به ملازم خود فرمودند که در پی غذا برود. آنگاه خود با من به صحبت مشغول شدند و مطالب و اسرارس فرمودند و از آن جمله به یاد دارم که فرمودند:

در این تنگدستی و عسرت چرا از نماز جعفر طیار که کبریت احمر و اکسیر عظیم است غفلت کردی؟ و مطالب و اسراری را باز گشودند و عنایات خاص و ویژه ای فرمودند. همین تشرف دستمایه عنایات خاص و کمالات نفسانی و کسب معالم بسیار از وجود مبارک  صاح العصر و الزمان گردید. پس از مدتی آن شخص باز گردید و من سفره کرباسی داشتم آن را گشودم. آن آقایی که همراه آقا بود یک سینی نان و کباب و مقداری خرما آورده بود در سفره گذاشتند که حضرت به بنده فرمودند: شما ابتدا با خرما افطار کن و آنگاه مشغول تناول غذا شدیم طعامی که زبان از وصف آن عاجز است.


و بالاخره زمان وداع فرا رسید. حضرت توصیه فرمودند که اولا به عزم تاسیس مدرسه اسلامی رهسپار تهران شود و ثانیا از این غذا نباید به کسی بدهی مگر آنکه فردا میرزا مهدی غروی اصفهانی میهمان شما می شود به ایشان بدهید و یک مشت پول خورد از جیب مبارکشان به من دادند و من دو دستی گرفته و زیر پوست تختم ریختم و فرمودند: از این مصرف کن اما هیچ گاه آن را نشمار و حضرت قدم مبارک را از حجره من بیرون گذاشتند من با دیده مشتاق مولای خود را بدرقه کردم.


فردا صبح که شد دیدم مرحوم آیت الله میرزا مهدی اصفهانی رضوان الله علیه به حجره من تشریف آوردند و بعد از مصاحبه و معانقه مرا تعریف و تمجید نمودند و من هم از آن غذا به ایشان دادم و بعد فرمودند: از آن پولها هم یک عدد دو قرانی به من بدهید. من دادم و ایشان مبلغ 20 تومان به من دادند.




پی نوشت:


(1) راه وصال، صفحه 42-44




گفتگوی آیت الله اصفهانی با رضا شاه در مورد روحانیت


آیت الله بهجت فرمودند:


آقای خمینی از پدر مرحوم آقا سید مرتضی برقعی (واعظ معروف قم) نقل کرد که: وقتی آقا سید ابوالحسن اصفهانی و میرزای نائینی و عده ای دیگر از علمای نجف را به قم تبعید کرده بودند،(1) رضا شاه به دیدن سید ابوالحسن آمد. من (برقعی) در فاصله اندکی با آنها صحبت هایشان را می شنیدم.

سید خطاب به رضا شاه می گفت: برای شما میمنت ندارد که با روحانیت مخالفت کنید!


رضا شاه در پاسخ گفت: عزیزم! با خوب هایشان خوبم!(2)


پی نوشت:


(1)   این تبعید مربوط به سال 1302 هجری شمسی است 9 اتومبیل علمای نجف را به قم آوردند و آنها حدود شش ماه در قم تبعید بودند.

(2)   زمزم عرفان صفحه 307




دید برزخی سید مرتضی کشمیری


آیت الله بهجت فرمودند:


آقا سید مرتضی کشمیری موقعی که از حرم امیرالمومنین علیه السلام برمی گشت عبایش را بر سر می کشید. شخصی که سالها همراهش بود (آقا شیخ حسین هندل) پرسید: چرا؟


گفت: کاری نداشته باش.

اصرار کرد و گفت: می گویند وقتی از حرم بر می گردید عده ای را به صورت حیوانات می بینید. و با اصرار از ایشان پرسید که مرا به چه صورتی می بینید؟


فرمود: به صورت حمار.(۱)(۲)


پی نوشت:


(1) خر

(2) زمزم عرفان صفحه 345



تاریخ رحلت آیت الله خمینی


آیت الله بهجت فرمودند:


هنگامی که آقای خمینی بیمارستان بود چند روز قبل از وفاتش پنج شنبه (1)بعد از نماز صبح در حالی که خواب نبودم دیدم ایشان زیبا خوش رو و با لبخند از جلوی من گذشت. چهره اش از عکس او زیباتر بود.

بعد از چند روز که خبر وفات ایشان منتشر شد (2) متوجه شدم که ایشان آمده از من خداحافظی کند(3). خوشحال بود برای این که کارش تا آخر درست بوده و از آنچه انجام داده پشیمان نیست بلکه کارش ناجح  بوده است. (4)



پی نوشت:


(1)   پنج شنبه 68/3/11 سه روز قبل از وفات

(2)   خبر رحلت آیت الله خمینی صبح روز 68/3/14 منتشر گردید.

(3)  با رجوع به کتب عرفانی مواردی از چنین مکاشفاتی به کرات دیده می شود که یک عالم فقید به محض اینکه از دنیا می رود اهل باطنی (عارفی)  او را بلافاصله پس از رحلت می بیند و متوجه رحلت او می شود.

با توجه به توضیح فوق شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که رحلت آیت الله خمینی در تاریخ 68/3/11 بوده و تاخیر سه روزه اعلام رحلت ایشان بنا به دلایل سیاسی و کنترل امور چندان خالی از وجه به نظر نمی رسد.

(4)   زمزم عرفان ، صفحه 184


 

خاطره ای از آیت الله سعادت پرور


آیت الله سعادت پرور در آخرین جلساتی که با شاگردان خاص خود داشتند فرموده بودند :

مردنم را به من نشان دادند واضح واضح ، و اکنون نیز آن زمان برایم مشهود است . دیدم که انبیاء و اولیاء الهی در تشییع جنازه ام شرکت کردند و این به خاطر آن است که بنده چهل سال در وقت سحر با توجه « صد بار قل هوالله احد » خوانده و به روح یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر  الهی هدیه کردم .

سرانجام در سحرگاه پنج شنبه دوازدهم شوال 1425 برابر 5 مرداد 1383 قلب مبارک ایشان از کار ایستاد و روح پر فتوحش در نزد پروردگار جای گرفت .

بدن مبارک ایشان را پس از غسل و کفن و خواندن نماز به امامت حضرت آیت الله بهجت در حرم مطهر حضرت معصومه -
س-  در مسجد شهید مطهری در نزدیکی مرقد مرحوم علامه طباطبایی به خاک سپردند .(1)





پی نوشت:


(1) سایت فروغ توحید




بوسه راه برگشت طلاق رجعی - بدون عقد


امام رضا علیه السلام فرمودند:


کمترین کار برای اعلام انصراف از طلاق [رجعی] ( در ایام عده رجعیه) این است که مرد همسرش را ببوسد. (که پس از بوسه زن و مرد طلاق گرفته دوباره با هم محرم می شوند. بدون اینکه نیاز به عقد ازدواج باشد)(1)



پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

اگر مردی همسرش را ببوسد خداوند برایش یکصد حسنه می نویسد و یکصد خطا را از او برطرف می کند.(2)


پی نوشت:


(1) در طلاق رجعی مرد به دو شکل می‎تواند به زن خود رجوع کند و از طلاق اعلام انصراف نماید:


الف - حرفی بزند که معنایش این باشد از طلاق منصرف شده و او را دوباره همسر خود قرار داده است .

ب - به قصد رجوع کاری انجام دهد که بفهمند رجوع کرده است، مثل اینکه با او نزدیکی کند یا او را ببوسد.


(2) کتاب احادیثی در مورد بوسه - داوود احمدی



احادیثی در مورد بوسه


حضرت علی علیه السلام فرمودند:


بوسیدن فرزند رحمت  

بوسیدن همسر شهوت

بوسیدن والدین عبادت 

و بوسیدن برادر ایمانی دین است.



از امام موسی کاظم  علیه السلام پرسیدند:


مردی فرج (شرمگاه) همسرش را می بوسد؟[آیا جایز است؟]

امام علیه السلام فرمودند: اشکالی ندارد.



ابی بصیر گوید:

به امام صادق علیه السلام عرض کردم:


آیا روزه دار می تواند همسرش را ببوسد؟

امام علیه السلام فرمودند: بله و حتی می تواند زبانش را برای مکیدن در دهانش قرار دهد.(1)


پی نوشت:


(1)   کتاب احادیثی در مورد بوسه - داوود احمدی







پیشنهاد حکومت ایران به میرزا کوچک جنگلی از طرف انگلیس

آیت الله بهجت فرمودند:

برای آقای خمینی نقل کردم از شخصی که حضور داشته در جلسه ای که سفیر انگلیس نزد میرزا کوچک خان بوده و از میرزا می خواسته با آنها همکاری کند تا او را به حکومت برسانند.

میرزا می گوید : حکومتی که شما شالوده اش را بریزید پایدار نمی ماند. (آقای خمینی از این سخن میرزا خوشش آمد) (1)

سفیر انگلیس گفت: ما طمع ارضی به کشور شما نداریم ولی طمع در منافع داریم. اگر قبول نکردی دیگری که رذل ترین مردم است بر شما مسلط می کنیم.  و ادامه داد تا چند روز دیگر من در کرمانشاه بصره و هندوستان هستم. تا چهارده روز فرصت دارید پاسخ دهید تا کار را به دست شما بدهیم.


دیگری نقل کرد از فرمانداری که با میرزا ارتباط داشته که بعد از این ماجرا میرزا را میبیند. میرزا گریه میکند و می گوید کدام شیر ناپاک خورده ای را برای حکومت ایران پیدا می کنند؟!(2)



پی نوشت:


(1) ما هم به عنوان یک ایرانی خوشمون اومد.

(2) زمزم عرفان صفحه 202

(۳) عکس فوق که میرزا کوچک جنگلی و دکتر حشمت را کنار هم نشان می دهد مربوط به تاریخ ۱۱ آذر ۱۳۰۰ هجری شمسی است.



پیش بینی آیت الله بهجت در مورد آینده انقلاب

محمدی ری شهری می گوید:

در دیداری که اواخر سال 86 با ایشان (آیت الله بهجت) داشتم فرمودند: آقای خمینی را خواب دیدم که جلوی من نشسته ولی ضعیف و رنجور. ناگهان سکته کرد و از دنیا رفت.

این بدان معناست که نهضت ایشان تاکنون بوده ولی دچار مشکل می شود. برای پیشگیری از آسیب دیدن نهضت به آقای خامنه ای پیغام دادم که من برای پیشگیری از آسیب ها اقداماتی انجام داده ام لیکن خود ایشان هم باید کارهایی را انجام دهد. نمی دانم انجام داده یا نه. بعد ایشان آقای حجازی را فرستاد و توضیح خواست.

در ادامه آیت الله بهجت خطاب به این جانب فرمودند:

شما هم کاری بکنید.

گفتم: غیر از دعا و ذکر چه می توان کرد؟

فرمودند: قربانی و صدقه موثر است.(2)



پی نوشت:



(2) زمزم عرفان صفحه 185





حکایتی عرفانی


آیت الله اراکی فرمودند که آقای رازی(۱) نقل کردند که به آقا سید نصرالله بنی صدر گفتم : شما یک چیز تازه ای ندارید ؟ می خواهم در کتابم بنویسم.

گفت: من هم در کربلا به یک دوستی که در  حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام برایش سجاده می انداختند و نماز جماعت می خواند رسیدم. سیدی بود. از او همین سوال را کردم. گفتم: شما چیز تازه ای ندیده اید؟ 


گفت یک تازه تازگی دیده ام که مرا به خود مشغول کرده است. شب و روز مشغول او هستم. گفتم: چی؟

گفت یک روز نشسته بودم توی حرم. یک شخص عادی با لباس متحدالشکل(نه لباس آخوندی) آمد پیش من و اسم مرا برد. گفت یک منزل نداری که ما زواریم؟ برویم منزل کنیم؟ من  پیش خودم گفتم مگر من دلالم که آمده ای پیش من؟ 


گفتم: یک زنی هست در همسایگی ما یک بالا خانه ای دارد بعضی وقت ها به زوار می دهد. بیا برویم ببینیم خالی هست یا نه. رفتیم دیدیم اتفاقا خالی است. آن جا منزل کرد. بعد از یک روز آمد پیش من. 


گفت که میل داری برویم زیارت حضرت حر (که یک فرسخی کربلاست و آن جا گنبد و بارگاه و صحن و سرا دارد)؟ گفتم عیبی ندارد. بیا برویم. دو راه است. یک راه توی باغ و یک راه از غیر از باغ. 


گفت بیا از توی باغ برویم. همانطور که رفتیم از توی باغ دیدیم یک اژدهای بزرگی (2)از دور پیدا شد. من ترس و لرز گرفتم رنگ باختم. آن شخص گفت: چرا این جوری شدی؟ گفتم مگر نمیبینی اژدها را ؟ گفت: این چیزی نیست. گفتم : چطور؟ دارد به سمت ما می آید. گفت: ای مار بمیر به اذن خدا. مار افتاد. گفتم: یعنی چه؟ مار مثل چوب خشک افتاده است. 


از آنجا رد شدیم. رفتیم به یک جوبی رسیدیم. او گفت: شما وضوء داری؟ گفتم: نه. گفتم از این آب وضوء بگیر. من پاهایم نعلین بود. اطرافش هم گل بود. این طرف و آن طرف می رفتم. دیدم رفت روی آب با کفش گلی و ایستاد آنجا و بنا کرد وضوء گرفتن. آب باید فرو برود نمیرود. رفتیم و زیارت کردیم و برگشتیم. 


بعد گفت میل داری برویم به وادی السلام نجف؟گفتم: برویم. گفت: چشمت را هم بگذار.  دیدم وادی السلام هستم. آن جا را هم زیارت کردیم . گفت : صحیح است که زیارت وادی السلام برویم و زیارت حضرت امیر علیه السلام نرویم. گفتم که آخر من آدم نشناسی نیستم. شناسایم. وقتی می رویم از من میپرسند با چه وسیله ای آمدی؟ چه جواب بدهم.؟گفت: نترس. کسی ما را نمیبیند. رفتیم زیارت حضرت امیر علیه السلام مشرف شدیم. باز دوباره همین طور به طی الارض آمدیم به کربلا.


بعد یک روز به او گفتم: تو را به خدا بگو ببینم: به چه وسیله ای به این مقام رسیدی؟ گفت: هیچ چیز همانی که شما به ما یاد دادید. ترک محرمات عمل به واجبات.(3)


پی نوشت:

(1) صاحب تالیفات متعدد

(2) مار افعی بزرگ

(3) زمزم عرفان - صفحه 148 و 149 






کرامتی از شیخ مجتبی قزوینی با استفاده از آیات قرآن


آیت الله سید جعفر سیدان نقل می کنند:


« در ایام تحصیل در مشهد غده ای پشت گردنم در آمده بود که مختصری درد می کرد. نزد دکتر شاملو (پدر پروفسور شاملو) برای معالجه رفتم و در همان ایام ، در درس اشارات آقا شیخ مجتبی قزوینی که در منزل تدریس می کرد شرکت می کردم. روزی سر درس به دلیل دردی که آن غده داشت مرتب به آن دست می کشیدم. پس از پایان درس ایشان فرمود: بنشین کارت دارم...! فرمود:چیه؟ چرا مرتب دست به گردنت می کشی؟ جریان را گفتم. ایشان انگشت خود را به اطراف آن غده گذاشت و گفت:


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم   ام ابرموا امرا فانا مبرمون(1)


جمله ای(2) هم اضافه کرد که نفهمیدم. از منزل ایشان که بیرون آمدم هیچ اثری از آن غده نبود.




کرامتی دیگر با استفاده از قرآن

همچنین از شخصی که به صداقت او ایمان دارم (3)شنیدم که فردی را می شناسد که هرگاه بخواهد با مرده ای سخن بگوید آیه خاصی را سر قبر او می خواند و با او صحبت می کند.(3)


پی نوشت:

(1)   سوره زخرف   آیه 79 - بلکه میثاقی را محکم کردند. ما نیز اراده محکمی [درباره آنها] داریم.

(2)   شبیه هو

(3)   راوی محمد محمدی ری شهری است

(4)   زمزم عرفان ، صفحه 40