یار


بیا از صحبت اغیار بگذر...

بیا از هر چه جز از یار بگذر...

گذر



از سود و زيان گذر، كه بايد گذرى

از هر دو جهان گذر، كه بايد گذرى

"خود" را چه كنى؟ كه رهزنِ توست، "خود"يت

از رهزنِ جان گذر كه بايد گذرى

الهى

الهى

توانگران را به ديدنِ خانه خوانده‌اى، و درويشان را به ديدارِ خداوندِ خانه،

آنان سنگ و گل دارند و اينان جان و دل،

آنان سرگرم در صورتند و اينان محو در معنى،

خوشا آن توانگرى كه درويش است!

سیره ی بزرکان در برخورد با والدین


 


شیخ مرتضی انصاری(ره)

شیخ اعظم، فقیه بزرگ، مادرش را تا نزدیك حمّام به دوش مى گرفت و او را به زن حمامى سپرده، مى ایستاد، تا بعد از پایان كار او را به خانه برگرداند.

 هر شب به دست بوسى مادر مى آمد، و صبح با اجازه او از خانه بیرون مى رفت.

پس از مرگ مادر به شدت مى گریست فرمود گریه ام براى این است كه از نعمت بسیار مهمى چون خدمت به مادر محروم شدم، شیخ پس از مرگ مادر با كثرت كار و تدریس و مراجعات تمام نمازهاى واجب عمر مادرش را خواند، با آنكه مادر از متدیّنه هاى روزگار بود.

 

حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره)

 ایشان زمانی که می‌خواستند از عراق و کربلا به ایران هجرت کنند از دار دنیا فقط یک منزل مسکونی در کربلا داشتند و آن را به سیدی تملیک نمودند و بهای آن را یک سال نمازقضا در حرم مطهر امام حسین(ع) به نیابت از مرحوم پدرشان قرار دادند.

 

آیت الله خوئی(ره)

 ایشان نسبت به والدین خویش کمال احترام را داشتند حتی در راه رفتن، وقتی که ایشان برای دیدن طلاب از نجف به قم به مدرسه فیضیه آمدند با وجود مقامی که داشتند جلوی در ایستادند تا پدرشان که یک روحانی ساده بود اول داخل شود.

 

آیت‌الله العظمی بروجردی(ره)

در زندگی ایشان نوشته‌اند که در سال 1314هـ .ق كه ایشان بیست و دومین بهار عمرش را پشت سر می‌گذاشت، پدرش نامه‌ای به وی نوشت و او را از اصفهان به بروجرد احضار كرد.

 

آیت‌الله بروجردی گمان می‌كرد پدرش می‌خواهد او را برای ادامه تحصیل، به نجف اشرف، كه بزرگ‌ترین حوزه علمیه شیعه بود، بفرستد؛ ولی پس از دیدار پدر و بستگان، مشاهده می‌كند كه برخلاف انتظار وی، آنها مقدمات ازدواجش را فراهم كرده‌اند.

 

از این موضوع، اندوهگین می‌شود و چون پدرش علت اندوه و تأثر او را می‌پرسد، می‌گوید من با خاطر آسوده و جدیت بسیار، سرگرم دانش‌آموزی بودم، ولی اكنون بیم آن دارم كه تأهل، میان من و مقصودم فاصله اندازد و مرا از تعقیب مقصود و رسیدن به هدفم بازدارد.

 

پدر می‌گوید: فرزندم! این را بدان كه اگر به دستور پدرت عمل كنی، امید است كه خداوند به تو توفیق دهد تا به پیشرفت‌های مهمی كه در نظر داری، برسی.

 

این احتمال را هم بده كه اگر به این آرزوی پدر ترتیب اثر ندهی؛ با همه جدیتی كه در تحصیل داری، به جایی نرسی! گفته پدر در وی اثر می‌بخشد و تردید او را برطرف می‌سازد. سرانجام پس از ازدواج، دوباره به اصفهان برمی‌گردد سال‌ها به تحصیل و تدریس علوم و فنون مختلف اهتمام می‌ورزد.

 

آیت‌الله مرعشی نجفی(ره)

 زمانی كه در نجف بودیم، یك روز مادرم گفتند: «پدرت را صدا بزن تا تشریف بیاورد برای نهار.» حقیر رفتم طبقه فوقانی؛ پدرم در حال مطالعه خوابش برده بود.

ماندم چه كنم، خدایا امر مادرم را اطاعت كنم؟ از طرفی می‌ترسیدم با بیدار كردن ایشان، باعث رنجش خاطر مباركشان شوم.

 خم شدم و لب‌هایم را كف پاهای پدر گذاشتم و چندین بوسه زدم تا اینكه[پدرم] به خاطر قلقلك پا بیدار شد و دید من هستم. پدرم، سیدمحمود مرعشی، وقتی این علاقه و ادب و احترام را از من دید، فرمود: شهاب‌الدین تو هستی؟! عرض كردم: بله آقا.


دستش را به‌سوی آسمان بلند كرد و فرمود: «پسرم، خدا عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت علیهم السلام قرار دهد». آیت‌الله شهاب الدین مرعشی نجفی می‌فرمود: هرچه دارم از بركت دعای پدرم است.

 

علامه طباطبایی(ره)


 علامه طباطبائی فرمودند:«آقای ادیب ( نام ایشان آقای شیخ محمد علی ارتقائی ملقب به ادیب العلماء است) که از شاگردان برادر من آقا سید محمد حسن بود، چون روح مرحوم قاضی (ره) را حاضر کرده بود و از رفتار من سۆال کرده بود، فرموده بود:

روش او بسیار پسندیده است؛ فقط عیبی که دارد آن است که پدرش از او ناراضی است و می گوید: در ثواب تفسیری که نوشته است مرا سهیم نکرده است!چون این مطلب را برادرم از تبریز به من نوشت، من با خود گفتم: من برای خودم در این تفسیر ثوابی نمی دیدم، تا آنکه آن را هدیه به پدرم کنم.

 خداوندا، اگر تو برای این تفسیر ثوابی مقدر فرموده ای، همه آن را به والدین من عنایت کن. و ما همه را به آنها اهداء می کنیم!پس از یکی دو روز کاغذ دیگری از برادرم آمد، و در آن نوشته بود که: چون روح مرحوم قاضی را احضار کرد، مرحوم قاضی فرموده بودند: اینک پدر از سید محمد حسین راضی شده و به واسطه شرکت در ثواب بسیار مسرور است. و از این اهداء ثواب هم هیچ کس خبر نداشت!

 

شیخ حسین زاهد(ره)

یکی از آشنایان ایشان می‌گوید: شیخ حسین مادر پیرى داشتند كه شیخ مراقبت ایشان را بر عهده داشت. مادر به حدى پیر بود كه نمى توانست براى قضاى حاجت به دستشویى برود؛ لذا آقا هنگام قضاى حاجت براى مادر لگنى قرار مى داد .وقتى مادر چند ضربه به لگن مى زد، یعنى وقت برداشتن لگن است .


روزى به در منزل آقا رفتم ، آقا در را باز نكرد؛ خیلى طول كشید تا آقا بیاید. وقتى آقا در را باز كرد، دیدم لباسشان خیس است . از آقا سۆ ال كردم چرا لباستان خیس است ؟

 فرمود: موقعى كه مادرم ضربه به لگن زده بود، من متوجه نشدم و كمى دیر رفتم ، همین كه نزد مادر رفتم ، از عصبانیت لگدى به لگن زد و لباس من نجس شد .

 
گفتم : مادرتان چیزى نگفت .

آقا فرمود: چرا، وقتى مادرم دید كه لباس مرا نجس كرده است گفت : ننه ، حسین ، نجست كردم ، جواب دادم ، مادر چیزى نگفتید؛ حالا هم چیزى نشده ؛ این همه من شما را در كودكى نجس كردم ، شما چیزى نگفتید؛ حالا هم چیزى نشده و عیبى ندارد.

 

استاد شهید مطهری(ره)

استاد شهید مرتضی مطهری می‌فرمود: گه‌گاه كه به اسرار وجودی خود و كارهایم می‌اندیشم، احساس می‌كنم یكی از مسائلی كه باعث خیر و بركت در زندگی‌ام شده و همواره لطف و عنایت الهی را شامل حال من كرده است، احترام و نیكی فراوانی بوده كه به والدین خود كرده‌ام؛ به‌ویژه در دوران بیماری.

 علاوه بر توجه عاطفی، تا آنجا كه توانایی‌ام اجازه می‌داد، از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان كمك كرده‌ام. آیت‌الله خامنه‌ای درباره احترام استاد مطهری به والدینشان می‌فرماید: پدرشان یك روحانی محترمی بود در فریمان كه مرحوم مطهری احترام زیادی برای ایشان قائل بودند و خضوع ایشان در مقابل پدر، زبانزد بود.

وقتی علت را از استاد سۆال می‌كردیم؛ ایشان می‌گفتند: اول كسی كه مرا به مسائل معنوی و حال عبادت هدایت كرد، پدرم بود و از دوران كودكی و جوانی مرا به قرآن خواندن وادار می‌كرد.


پ . ن : 

1 - منبع دارالارشاد


. . .

یا هو

مدتی در گیر بودم که بلطف خدا و دعای خیر شما  دوستان تقریبا کارها سر و سامانی گرفته است .

انشاء الله سری مطالب جدیدی در حال آمده شدن است که به فضل الهی بزودی پست میکنم .

بنده را از دعای خیر خود فراموش نکنید . . .


یا علی

برسی و نقد فرقه ی انحرافی شیخیه


مقدمه

مکتب شیخیه (کشفیه - پایین سری) در اوایل قرن 13 ه .ق به وسیله احمد بن زین الدین معروف به «شیخ احمد احسایی » (1166- 1241 ق) پدید آمد. مکتبی که نه تنها خود دستخوش تحولات زیاد گردید; بلکه باعث به وجود آمدن تحولات بسیار دینی و اجتماعی و حتی نظامی در کشور ایران شد و بذر بابیت و بهائیت پاشیده گردید.
شیخ احمد احسایی، گرچه در حوزه های علوم دینی حضور داشت; اما کمتر به درس اساتید حاضر می شد و مدعی بود که در فراگیری علوم، شاگرد کسی نبوده و تنها آنچه را می داند از راه خواب به دست آورده است. شاگردان او نیز این ادعا را درباره استاد خود تصدیق می کردند. (1)
این نکته به رغم آن که حکایت از نوعی بلوغ و رشد فکری دارد، می تواند نشانگر نقطه ضعفی نیز باشد; زیرا برخی از علوم و معارف، چیزی نیستند که در قالب الفاظ و مفاهیم قرار گرفته و هر کسی بتواند بدون استاد آنها را به دست آورد. همان طور که در مورد فلسفه و عرفان همیشه تذکر داده اند که خواندن این درس ها، بدون استاد موجب زحمت برای خود و دیگران می گردد. پیروان شیخیه، چنان در حق شیخ احمد مبالغه کرده که ادعا نموده اند: «شیخ خدمت حضرت حجت (عج) رسیده است. (2)
این در حالی است که حتی برخی از بزرگان، به انحراف و بلکه تکفیر شیخ احمد، حکم داده اند.

بدن هور قلیایی

یکی از مهم ترین اندیشه های شیخ احمد احسایی «بدن هور قلیایی » است که این بدن در شهر «جابلقا و جابرسا» قرار دارد. او به گمان خود، با این نظریه سه مساله مهم دینی و عمیق فلسفی را تحلیل نموده است; یعنی، معراج جسمانی رسول خدا صلی الله علیه و آله، حیات امام زمان علیه السلام در طول بیش از ده قرن و معاد جسمانی را با این عقیده تفسیر کرده و هر سه را از یک باب می داند. او نه تنها زمین محشر را «هور قلیایی » می داند; (3) بلکه معتقد است که امام زمان علیه السلام نیز با بدنی غیر عنصری و تنها هور قلیایی و در شهر «جابلقا و جابرسا» زندگی می کند. برای روشن شدن بحث لازم است در ابتدا این واژگان نامانوس و ماخذ آنها را توضیح دهیم; سپس دیدگاه شیخیه را نقل کرده، آن گاه به نقد و بررسی آن بپردازیم.

واژه شناسی

عبدالکریم صفی پور می گوید: «جابلص (بفتح باء و لام یا به سکون لام) شهری است به مغرب و لیس و راءه انسی، و جابلق شهری است به مشرق برادر جابلص » . (4)
اما وی اشاره ای به هورقلیا ننموده است. در پاورقی برهان قاطع آمده است: «هورقلیا ظاهرا از کلمه عبری «هبل » به معنای هوای گرم، تنفس و بخار و «قرنئیم » به معنای درخشش و شعاع است، و کلمه مرکب به معنای تشعشع بخار است » . (5)
خلف تبریزی گوید: «جابلسا (بضم بای ابجد و سکون لام و سین بی نقطه بالف کشیده) نام شهری است در جانب مغرب. گویند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشسته اند. برخی به جای «لام » ، رای قرشت آورده گویند شهری است به طرف مغرب; لیکن در عالم مثال، چنان که گفته اند: «جابلقا و جابرسا و همامدینتان فی عالم المثل » و به اعتقاد محققان «منزل آخر سالک است در سعی وصول قید به اطلاق و مرکز به محیط » . (6)
و سپس گوید «جابلقا» منزل اول سالک باشد.
شیخ احمد احسایی معتقد است که «هورقلیایی » ، لغتی سریانی و از زبان صابئین گرفته شده است. (7)
به احتمال قوی، شیخ احمد سه واژه «هورقلیایی » ، «جابلقا» و «جابرسا» را از شیخ اشراق گرفته باشد (8) البته این کلمات در بعضی از روایات نیز به کار رفته است و شیخ احمد - که گرایش اخباری گری داشته و برخی از اصطلاحات فلسفی را مطالعه کرده بود - به تلفیق و ترکیب آنها پرداخت. او از اندیشه های باطنی مذهب اسماعیلیه نیز کمک گرفت و از مجموع آنها مذهب «کشفیه » را بنا نهاد. در مذهب اسماعیلیه و حتی اندیشه های مسیح نیز نوعی گرایش به «جسم لطیف » یا «جسم پاک » و... وجود دارد; مثلا «هانری کربن » معتقد است: «ارض ملکوت هورقلیا، ارض نورانی آیین مانوی در عالم ملموس اما ورای حس است و با عضوی که خاص چنین ادراکی باشد، شناخته می شود. و به نوعی از مسیحیت و اندیشه مسیحیان درباره جسم لطیف داشتن عیسی متاثر است » . (9)
ظاهرا اولین کسی که اصطلاح «عالم هورقلیایی » را در جهان اسلام مطرح کرد، سهروردی است.
وی در فلسفه اشراق (در بحث از «احوال سالکین ») پس از توضیح انوار قاهره و انوار معلقه، می گوید: «آنچه ذکر شد احکام اقلیم هشتم است که جابلق و جابرص و هورقلیای شگفت در آن قرار دارد» . (10)
در «مطارحات » آمده است: «جمیع سالکان از امم انبیای سابق نیز، از وجود این اصوات خبر داده و گفته اند که این اصوات در مقام جابرقا و جابرصا نیست; بلکه در مقام هورقلیا است که از بلاد افلاک عالم مثالی است » . (11)
در این عبارت بین دو شهر «جابلقا و جابرصا» ، با عالم «هورقلیا» تفاوت گذاشته شده و مقامی بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است. «شهر زوری » نیز همین گونه ادعا کرده است. (12)
مقصود از آن که «هورقلیا» را اقلیم هشتم شمرده اند، این است که تمام عالم جسمانی، به هفت اقلیم تقسیم می شود و عالمی که مقدار داشته و خارج از این عالم باشد، اقلیم هشتم است. خود آن اقلیم نیز، به هفت اقلیم قابل تقسیم است; اما چون آگاهی و دانش ما از آن اقلیم اندک است، آن را تنها یک اقلیم قرار داده اند.(13)
قطب الدین شیرازی، تفاوت جابلقا و جابرسا را این گونه بیان می کند: «جابلقا و جابرصا نام دو شهر از شهرهای عالم «عناصر مثل » است و هورقلیا از جنس «افلاک مثل » است. پس هورقلیا بالاتر است » . پس از آن می گوید: «این نام ها را رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان کرده است و هیچ کس حتی انبیا و اولیا علیهم السلام با بدن عنصری، نمی توانند وارد این عالم شوند» . (14)
عارف بزرگ محمد لاهیجی در شرح این بیت شبستری که:

بیا بنما که جابلقا کدام است        جهان شهر جابلسا کدام است

گفته است: «در قصص و تواریخ مذکور است که جابلقا شهری است در غایت بزرگی در مشرق، و جابلسا نیز شهری است به غایت بزرگ و عظیم در مغرب - در مقابل جابلقا - و ارباب تاویل در این باب سخنان بسیار گفته اند. و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گرفته، بی تقلید غیری به طریق اشاره دو چیز است: یکی آن که جابلقا عالم مثالی است که در جانب مشرق ارواح واقع است که برزخ است میان غیب و شهادت، و مشتمل است بر صور عالم. پس هر آینه شهری باشد در غایت بزرگی، و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد از مفارقت «نشاه دنیویه » در آن جا باشند و صور جمیع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سیئه که در نشاه دنیا کسب کرده اند - چنانچه در احادیث و آیات وارد است - در آن جا باشند. و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آینه شهری است در غایت بزرگی و در مقابل جابلقا است. خلق شهر جابلقا الطف و اصفایند; زیرا که خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق ردیه - که در نشاه دنیویه کسب کرده اند - بیشتر آن است که مصور به صور مظلمه باشند. و اکثر خلایق را تصور آن است که این هر دو برزخ یکی است. فاما باید دانست که برزخی که بعد از مفارقت نشاه دنیا، ارواح در آن خواهند بود، غیر از برزخی است که میان ارواح مجرده و اجسام واقع است; زیرا که مراتب تنزلات وجود و معارج او «دوری » است; چون اتصال نقطه اخیر به نقطه اول، جز در حرکت دوری متصور نیست.
و آن برزخی که قبل از نشاه دنیوی است، از مراتب تنزلات او است و او را نسبت با نشاه دنیا اولیت است و آن برزخی که بعد از نشاه دنیویه است، از مراتب معارج است و او را نسبت با نشاه دنیوی آخریت است... و معنای دوم آن که شهر جابلقا مرتبه الهیه - که مجمع البحرین وجوب و امکان است - باشد که صور اعیان جمیع اشیاء از مراتب کلیه و جزویه و لطایف و کثایف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در او است و محیط است «بما کان و ما یکون » ، و در مشرق است; زیرا که در یلی مرتبه ذات است و فاصله بینهما نیست، و شموس و اقمار و نجوم اسما و صفات و اعیان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشته اند و شهر جابلسا نشاه انسانی است که مجلای جمیع حقایق اسمای الهیه و حقایق کونیه است. هر چه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعین انسانی غروب نموده و در صورت او مخفی گشته است. (15)
با توجه به آنچه گذشت، روشن می شود که مراد از عالم «هورقلیایی » ، همان عالم مثال است و چون «عالم مثال » بر دو قسم اول و آخر است، گفته اند: این عالم دارای دو شهر جابلقا و جابرسا است. عالم مثال یا خیال منفصل یا برزخ بین عالم عقول و عالم ماده، چیزی است که عارفان و فیلسوفان اشراق به آن معتقداند و فلاسفه مشاء آن را نپذیرفته اند.
اشراقیان، عالم عقول مجرده را «انوار قاهره » گویند، و عالم مثال را «انوار مدبره » می نامند، و عالم اجسام و مادیات را «برزخ » ، «ظلمت » یا «میت » می نامند.
عالم مثال دارای دو مرحله است:
اول مثال در قوس نزول که بین غیب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد. این عالم را برزخ قبل از دنیا می نامند و به وسیله قاعده امکان اشرف، اثبات می گردد. این مثال را «جابلقا» گویند.
دوم مثال در قوس صعود است که بین دنیا و آخرت قرار دارد و «کما بداکم تعودون » و پس از افول و غروب نفس ناطقه از این بدن ظلمانی، نفس وارد عالم برزخ شده و از آن جا به قیامت کبری می رود. این مثال را «جابرسا» گویند. (16)
در برزخ اول، صورت هایی که وجود دارند، با قلم اول تعیین شده و مصداق «السعید سعید فی بطن امه » می باشند. این صور تقدیرات و مقدراتی است که «قلم این جا برسید سر بشکست » . و در برزخ دوم صورت هایی که وجود دارند، صور اعمال و نتایج اخلاق و افعال انسانی است.
صورت هایی که در برزخ اول وجود دارند، از غیب به شهادت می رسند و صورت هایی که در برزخ دوم هستند، از شهادت به غیب و از دنیا به آخرت رفته و تنها در قیامت کبری ظهور و بروز می یابند.
مکاشفات عارفان نیز به برزخ اول تعلق می گیرد; نه به برزخ دوم. و لذا خواجه عبدالله می گوید: «مردم از روز آخر می ترسند و من از روز اول » .
اما احتمال آن که مراد از «جابلقا» عالم اعیان ثابته و محل صور مرتسمه در ذات و مجمع البحرین وجوب و امکان باشد و جابلسا به معنای حضرت کون جامع (انسان) باشد، بسیار بعید است و با احکامی که درباره این دو شهر گفته شده، سازگاری ندارد.

دیدگاه شیخیه درباره حیات حضرت مهدی (عج)

اکنون که مراد و مقصود از «عالم هورقلیا» روشن گردید، به نقل و بررسی دیدگاه شیخیه در مورد کیفیت حیات و بقای حضرت مهدی علیه السلام می پردازیم:
شیخ احمد احسایی، امام زمان علیه السلام را زنده و در عالم هورقلیا می داند. وی می گوید: «هورقلیا ملک آخر است که دارای دو شهر جابرسا - که در مغرب قرار دارد - و جابلقا - که در مشرق واقع است - می باشد. پس حضرت قائم علیه السلام در دنیا در عالم مثال نیست; اما تصرفش به گونه ای است که به صورت هیکل عنصری می باشد و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام، و با نفس خود در نفوس، و با روحش در ارواح است » . (17)
امام زمان علیه السلام، هنگام غیبت در عالم هورقلیا است و هرگاه بخواهد به «اقالیم سبعه » تشریف بیاورد، صورتی از صورت های اهل این اقالیم را می پوشد و کسی او را نمی شناسد. جسم و زمان و مکان ایشان لطیف تر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال است. (18)
او در جواب ملا محمد حسین اناری - که از لفظ هورقلیا سؤال کرده بود - گفت: «هورقلیا به معنای ملک دیگر است که حد وسط بین عالم دنیا و ملکوت بوده و در اقلیم هشتم قرار دارد. و دارای افلاک و کواکبی مخصوص به خود است که به آنها جابلقا و جابرصا می گویند» . (19)
سید کاظم رشتی، مهم ترین شاگرد شیخ احمد نیز گفته است: «جابلقا و جابرسا در سفر اول - که سفر از خلق به حق است - قرار دارد. این سفر (بلکه این شهر)، دارای محله های متعددی است که محله نوزدهم آن «حظیرة القدس » و محل پرندگان سبز و صور مثالیه است. جابلقا و جابرسا دو محله از این شهر می باشند که هر کدام از آنها دارای هفتاد هزار درب است و در کنار هر دری هفتاد هزار امت وجود دارد که به هفتاد هزار زبان با یکدیگر صحبت می کنند و هر زبانی با زبان دیگر هیچ مشابهتی ندارد» . (20)
شیخیه معتقدند ما باید بین جسم و جسد فرق بگذاریم; اما جسم بر چهار قسم است:
1. جسم عنصری معروف;

2. جسم فلکی افلاک;

3. جسم برزخی که ماده ندارد; اما طول و عرض و عمق دارد. این جسم، جسم مثالی و هورقلیایی است که حضرت مهدی علیه السلام به نظر آنان با این جسم زندگی می کند;

4. جسم مجرد مفارق.

در عبارت بالا اشکال واضحی وجود دارد و آن این که مجرد مفارق، جسم ندارد و جمع کردن بین «جسم مجرد مفارق » اجتماع نقیضین است، و این همان اندیشه نادرستی است که برخی از اخباریان و محدثان شیعه نیز تمام ماسوی الله را مادی می دانند. برای رهایی از این اشکال، «حاج محمد کریم خان کرمانی » ، به اصلاح عقیده خود دست زده و با حذف قسم چهارم گفته است;
«نزد ما جسم و جسد بر سه قسم است:

1. جسد اول که جسد دنیایی است و از عناصر مادون فلک قمر تشکیل شده است;

2. جسد دوم که مرکب از عناصر هورقلیایی است و در اقلیم هشتم قرار دارد و به صورت مستدیر در قبر باقی می ماند;
3. جسد سوم که مرکب از عناصر اخروی است و عناصر آن در غیب عناصر جسد دوم است;

4. جسم اول که روح بخاری است و مثل افلاک لطیف است;

5. جسم دوم که روح حیوانی است و از عالم افلاک و هورقلیایی است;

6. جسم سوم که روح حیوانی فلکی اخروی است » . (21)

و در جای دیگر گفته است:

«هرانسانی دارای دو جسد و دو جسم است: جسد اول از عناصر اربعه تشکیل شده و سایر موجودات مادی نیز آن را دارند. این عناصر مادی، مانند لباس برای انسان است که می توان آن را از تن در آورد. این جسد چون لذت، درد، طاعت و معصیت ندارد، پس از مرگ متلاشی شده و در قبر باقی می ماند.
جسد دوم در غیب اول و از عالم هورقلیایی است که به صورت «طینت مستدیره » در قبر باقی می ماند که جسد دوم است و از اعراض پاک می گردد و در قیامت روح به این جسد برمی گردد; نه به جسد اول. جسد اخروی فساد و خراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنیوی. مرگ مربوط به این بدن است نه آن بدن.
جسم اول صورت برزخی است که بر نمی گردد و مانند چرک لباس است که جسم اول، وقتی به این دنیا نزول پیدا می کند، متحد با این بدن می شود.
جسم دوم یا جسم اصلی حامل نفس است و در واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است. و آنچه در قیامت می آید، جسد دوم و جسم دوم است » . (22)

 " نقد و بررسی "

یکم. با توجه به آنچه گذشت، روشن می شود که شیخ احمد، اصطلاحاتی را از فلسفه اشراق گرفته و بدون آن که به عمق آنها پی ببرد، آنها را به عنوان مشخصه های اصلی آیین و مذهب خود قرار داده است. پیروان مکتب او نیز در توجیه این کلمات، به تناقض گویی مبتلا شده اند. این تهافت گویی در کلمات شیخ احمد و رمز و تاویل و باطن گرایی در آنان، باعث شد که فرزندان او به نام های محمد و علی - که از عالمان و فرهیختگان بودند - به انکار روش پدر و بلکه گاهی استغفار بر او و گاهی به تکفیر او مشغول شوند. (23)
دوم. تحلیل این بدن هورقلیایی و اعتقاد به حیات امام زمان علیه السلام با بدن هورقلیایی، در واقع به معنای انکار حیات مادی امام زمان علیه السلام روی این زمین است; زیرا اگر مراد آن است که حضرت مهدی علیه السلام در عالم مثال و برزخ - چه برزخ اول یا برزخ دوم - زندگی می کند. آن چنان که قبر را آنان از عالم هورقلیا می دانند - پس آن حضرت حیات با بدن عنصری ندارد و حیات او مثل حیات مردگان، در عالم برزخ است و این با احادیثی که می گویند: «لولا الحجة لساخت الارض باهلها» و یا حدیث «لو لم یبق من عمر الدنیا...» ، هیچ سازگاری ندارد. و بلکه دلیل عقلی می گوید باید غایت و هدف خداوند از آفرینش انسان زمینی همیشه روی زمین وجود داشته باشد. علاوه بر آن که اعتقاد به این گونه حیات برای امام زمان علیه السلام، مثل اعتقاد به حیات تمام مردگان در عالم برزخ است و این عقیده، با عقیده به نفی حیات مادی هیچ منافاتی ندارد.
سوم. وقتی شیخ احمد، عالم هورقلیا را حدوسط بین دنیا و ملکوت معرفی می کند، معلوم می شود که هنوز ایشان معنای عالم ملکوت را - که همان عالم مثال است - نفهمیده و یا بین ملکوت و جبروت خلط نموده است. و باید از آنان پرسید: آیا بین عالم مادی و عالم مثال نیز برزخی وجود دارد؟ !
چهارم. این سخن که حضرت مهدی علیه السلام با بدن هورقلیایی زندگی می کند، صرفا یک ادعای بدون دلیل است و هیچ دلیل عقلی یا نقلی بر آن اقامه نشده است.
پنجم. شیخ احمد وقتی به شرح زیارت جامعه کبیره پرداخته است، چون نتوانسته جمله «ارواحکم فی الارواح و اجسادکم فی الاجساد و...» را به درستی تحلیل کند، دچار این اشتباهات فاحش گردیده است.
ششم. شیخ احمد احسایی، چون به معنای لذت و الم - که هر دو نوعی از ادراک هستند - توجه نکرده است و تنها لذت و الم را مادی پنداشته، خواسته است برای آخرت نیز عذاب و نعمت مادی فرض کند; از این رو گرفتار بدن هورقلیایی شده تا بتواند مشکل آخرت را حل کند. در حالی که اولا لذت و الم عقلانی، فوق حسی است و ثانیا لذت و الم عقلانی اخروی را باید با دلیل عقلی و لذت، و الم حسی را با دلیل نقلی اثبات نمود; نه با این ادعاهای واهی و بی دلیل.
هفتم. شیخ احمد، بر اساس یک اصول نادرستی که در فلسفه پی ریزی کرد (مثل اصالت وجود و ماهیت)، و نفهمیدن برخی دیگر از اصول (مثل معنای تجرد، غیب مطلق، مضاف و شهادت مطلق و مضاف و کیفیت تکامل برزخی) یک بنیان فکری را پی ریزی کرده است و چون قابل دفاع نیست، پیروان او همیشه با این حربه که سخنان او رمز و کنایه است، و می خواهند خود را رهایی بخشند.
هشتم. در قرن سیزدهم، گزاف گویی و به کار بردن واژه های نامانوس و الفاظ مهمل، بسیار رایج بوده و حتی عوام مردم اینها را نشانه علم و دانش می پنداشتند و بعید نیست شیخ احمد و نیز سید کاظم رشتی، به جهت خوشایند جاهلان و عوام، به این واژه ها و کلمات روی آورده باشند.
نهم. نتیجه سخنان شیخ احمد، پیدایش مذاهب ضاله بابیت و بهائیت و سرانجام بی دینی به اسم آیین پاک به وسیله کسروی بود و این میدان عمل و نتایج اسفبار سخنان شیخیه، خود محک و ملاک خوبی بر ضعف و سستی این سخنان است.


پی نوشت ها:

1 .  منابع در ادامه مطلب

2 . سایت ایت الله احمد عابدی

ادامه نوشته

نامه عرفانی آیت الله سعادت پرور(پهلوانی)


 


بسمه تعالی

به یکی از دوستان صمیمی و یاران طریقت نوشته شده است.

تصدّقت شوم!

نظر به محّبت دیرینه که با شما و دوستان هم طریق خود دارم ، لازم دانستم اموری که در سلوک الی الله به نفع سالک است ، تذکّر دهم؛ در صورت مراعات ره صد ساله ، یک ساله طی شود ان شاالله.

1- فعل واجبات و ترک محّرمات ، پس از آن انجام مستحبات را حتّی المقدور به جای آورد و ترک مکروهات کند . از مستحّبات ، نماز شب و بیداری قبل از اذان صبح را بسیار اهمیت دهد، همچنین نماز ائل وقت ، قرائت قرآن وتوسل به رسول – صلّی الله علیه و آله وسلّم – و اولادش – علیهم السّلام – را ترک نکند.

2- ملازمت استاد و عمل به گفتار ایشان ، و ذکر حالات و مقالات و مشاهداتی که پیش می آید؛ بلکه اگر خوابی هم باشد بگوید، و اظهار نظر نکردن در نظر استاد.

3- از افراط و تفریط در هر امری، احراز جوید.

4- از استماع سخن هایی که تفرقه حواس می آورد، همچنین از مراوده با اشخاص بی موالات در گفتار و رفتار – اگر چه سالک باشد-باید احراز جست.

5- مراوده با سالکِ مراقب، بسیار خوب است، ولی اگر صاحب عقايد خاصّ باشد، نسبت به امور سلوکی، نباید جز به آنکه استادش دستور می دهد،متوجه باشد؛ زیرا ایجاد تفرقه میکند.

6- با اهل دنیاو کسانی که جز همّ خوردن و خوابیدن و بهسر این و آن زدن همّی ندارند، مراوده مضِّر است مگر به قدر ضرورت.

7- سالک باید همّ خود را صرف خود کند و به خود بپردازد، عمر خود را به گفتار در عقب این آن – اگرچه غیبت نباشد –نگذارند، از سخنان بی فایده احراز جوید.

8- سکوت را شعار خود قرار دهد مگر به قدر احتیاج؛ زیرا بیشتر لغزش ها، سببش زبان است.

9- از خواهش های نفسانی – حتّیالمقدور و مع التشخیص – احتراز جوید، در هر امری و با سرکشی نفس استخاره کند که لااقل مرجّحی برای فعلش پیدا شود.

10- داخل هر کار و عملی ، بدون تامل – اگر چه مدّتی طول کشد- نشود، و مشورت با استاد و دوستان سالک هم بسیار لازم است.

11- اموری که برای سالک پیش می آید، از گفتن به غیر استاد، باید احتراز کند تا زمانی که نفس او به مرحله اطمینان نرسده است.

12- از بدبینی نسبت به عبد خدا باید احتراز جست و به فکر اصلاح خود افتاد، و موشکاف در خود شد تا عیوب دیگران، در نظر نیاید. البته مساله ی امر به معروف و نهی از منکر مطلب دیگری است . 13- چون تمام مجاهدات و زحمات برای آن است که روح تقویت شود و نفس از این عالم طبیعت انقطاع پیدا کند؛ لذا در تقویت آن باید کوشیدو تقویتش آن است که به امور مذکوره اهمیت داده شود، به قدر امکان ، و از تقویت جهات مادّی،بیش از مایحتاج، بپرهیزد.


منبع : کتاب رسائل عرفانی - آیت الله حاج شیخ علی سعادت پرور

افطار حقیقی


حاج اسماعیل دولابی ( ره ) :

شب های ماه رمضان است ، اغلب شما جوان هستید . وضو بگیرید. نماز بخوانید. کم حرف بزنید. کم قصه بگویید. این چیزهایی که در تلویزیون نشان می دهند برای تفریح است یا برای بچه ها شما که روزه دارید کمتر این و آن را گوش دهید . کمی به کارهایتان برسید . نیم ساعت یا یک ساعت بعد از نماز در سجاده بنشینید و خدا را یاد کنید . افطار که کردید ، بدنتان که آرام گرفت ، به دعایی، به ثنایی یک دقیقه خدا را یاد کنید . با خودتان خلوت کنید . به قرآن نگاه کنید . این خیلی قیمتی است . آدم افطار حقیقی را با خدا می کند. افطار حقیقی که خوردن نیست . ابعث حیا، آن افطار است .

مناجات

الهى

آزمودم تا شكم دائر است دل بائر است

بیاور جامی  . . .


زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهاده‌ست به هر مجلس وعظی دامی
گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است
که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دردآشامی
حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد
کام دشوار به دست آوری از خودکامی

جواهر وجود . . .



ما می خواهیم همه‌اش نماز بخوانیم. نه بابا بشین یک گوشه یک مقدار فکر کن ببین کی هستی؟ بگو من کی هستم؟ اصلا خودت را پیدا کن. بگرد در آشغال ها یک جواهر را پیدا کن. یک وقت یک جواهر قیمتی قاطی آشغال ها افتاده. برده‌اند ریخته اند در خاک روبه‌ها ولی چون قیمتی است می روی چهار ساعت پنج ساعت، خاک ها را عقب می زنی پیدایش می کنی.


ما هم جواهریم که در این آشغال های دنیا گیر کرده‌ایم. باید بگردیم پیدا کنیم. عجیب است که انسان ها دنبال گم شده شان می گردند، اما دنبال خودشان نمی گردند. بگرد خودت را پیدا کن. خودت به خودت بگو من کی‌ام؟ وضو بگیر یک گوشه بشین صد مرتبه این ذکر را بگو. من که هستم کجا بودم؟ از کجا امده ام؟ کجا می خواهم بروم؟ اینقدر بگو تا خودت را پیدا کنی. وقتی خودت را پیدا کنی ها اینقدر لذت دارد، بفهمی کی هستی. «أتحسب أنّک جرمٌ صغیر؟» تو خیال می کنی که یک آدم دومتر و نیمی هستی؟ «و فیک انطوی العالم الاکبر». در تو عالم بزرگ است. تو خیلی مهمی بشر؟ تو خیلی می توانی ترقی کنی. از ملائکه هم بیشتر.

چه کنیم ؟؟

از ما، عمل چندانی نخواسته اند!
مهم تر از عمل کردن، "عمل نکردن" است!
تقوا یعنی "عمل گناه را مرتکب نشدن!
همه میپرسند چه کار کنیم؟
من میگویم: بگویید چه کار نکنیم؟
و پاسخ اینست:

گــــــــنــــــــــــاه نــــکــنــیــد


یا ابوفاضل





ای امیر بی نظیر کائنات / ای ذلال اشک تو آب حیات

مادرت گفته به تو الماس من / جان تو جان حسین، عباس من

من تمام عمر نامت برده ام / روزی از خوان کرامت خورده ام

معرفت پیش تو قد خم می کند / سجده بر سالار عالم می کند

سرو والاقامت ام البنین / در میان نیزه های آتشین

ای به پای مهربانی سوخته / عالمی را درس عشق آموخته

ماه زیبای بنی هاشم ببین / گشته ام آواره ای خلوت نشین

ای امید لحظه های ناگذیر / ساقی بی دست دستم را بگیر

دست بی دستان گرفتن کار توست / دست گیرم بودی از روز نخست

با که گویم شوق و شور من توای / مهربان، سنگ صبور من توای

ساقی لب تشنه تا روز ابد / آب از رویت خجالت می کشد

ای که دل در دام عشقت شد اسیر / ساقی بی دست دستم را بگیر


التماس دعا
یا علی

این مرکب بدن تازیانه می خواهد

روزی اقتصاد خواه مدیر مدرسه، برای بازرسی به كلاس رفت و به همه بچه‌ها گفت: دفترهای مشقتان را روی میز بگذارید. آقای مدیر وقتی دفتر مشق محمد تقی را دید، آن را برداشت و با ناراحتی پرسید: جعفری! این چه خطی است كه تو داری؟! محمد تقی با خونسردی پاسخ داد: من ایرادی در خطم نمی‌بینم. خیلی خوب است! آقای اقتصاد خواه با تعجب گفت: پس خودت می‌نویسی و خودت هم آن را تأیید می‌كنی؟! بیا بیرون ببینم! سپس با تركه قرمز رنگ درخت آلبالو بر كف دست محمد تقی زد و گفت: این خط از نظر من خیلی هم بد است. باید از همین امروز یاد بگیری كه خوش خط‌تر بنویسی! فهمیدی؟! محمد تقی كه دستش از شدت درد می‌سوخت، اندكی رنجید؛ ولی وقتی بیشتر در خط خود دقت كرد، به آقای مدیر حق داد و از آن به بعد تصمیم گرفت خواناتر و بهتر بنویسد.



ده‌ها سال بعد (حدود سالهای 1340 ـ 1350) روزی دانشگاه مشهد، استاد محمد تقی جعفری را دعوت كرد تا در آنجا سخنرانی كند. جمعیت بسیاری جمع شده و منتظر آمدن ایشان بودند؛ همه صندلی‌ها پر شده و عده فراوانی نیز ایستاده بودند. محمد تقی كه دیگر «علامه جعفری» نامیده می‌شد و اسلام شناس و صاحب نظری مشهور شده بود؛ پشت میكروفون قرار گرفت. در بین نگاه‌های مشتاق، چشمش به یك پیر دانا خیره شد و حدود یك دقیقه به سكوت گذشت. بعد از اتمام سخنرانی، آن استاد كهن سال كه كسی جز آقای جواد اقتصاد خواه، مدیر مدرسه اعتماد تبریز نبود، جلو آمد و در حلقه كسانی در آمد كه بعد از سخنرانی به دور علامه جعفری جمع شده بودند. علامه جعفری بعد از سلام و احترام، پرسید: یادتان هست با آن تركه آلبالوی قرمز رنگ مرا زدید؟ آقای اقتصاد خواه سر به زیر انداخت، امّا علامه جعفری با احترام و مهربانی گفت: كاش خیلی از آن چوب‌ها به من می‌زدید. این مركب بدن، تازیانه می‌خواهد تا روح را حركت بدهد و جلو ببرد. علامه جعفری به گرمی دست استاد پیرش را گرفت و فشرد1


پ . ن :

1. ر.ك: علامه جعفری، ص 14 و 15و ص، 46 ـ 48.

یادی از شهید مطهری ( ره )




 انسان کامل یعنی انسانی که قهرمان همه ارزشهای انسانی است

در همه میدانهای انسانیت قهرمان است

برسی موانع نماز شب  



عوامل سلب توفیق از نماز صبح و همچنین نماز شب به دو گروه عمده دسته بندی می شود :


الف : عوامل مادی

که برخی از این عوامل شامل موارد ذیل می باشد

1- فقدان برنامه ریزی و نظم در زندگی

از مهمترین عوامل مادی که مانع از توفیق درک نماز صبح می گردد فقدان برنامه ریزی و نظم در زندگی می باشد مانند فقدان برنامه ای منظم برای خواب و یا ایجاد مشغله های پراکنده و فراتر از توانایی های خود که نتیجه ای جز ایجاد خستگی مفرط ندارد .

2- پرخوری در شب

علتی دیگر خواب طولانی و سنگین پرخوری در شب می باشد. حضرت عیسی (علی نبینا و آله و علیه السلام ) خطاب به بنی اسرائیل فرمود: « ای بنی اسرائیل ! خوردن خود را زیاد نکنید، زیرا هر کس بر خوردن خود بیفزاید، بر خوابیدن خود هم می افزاید و هر کس که بر خواب خود بیفزاید، از نماز کم می گذارد (و در نتیجه) در زمره غافلان نوشته می شود». 1

3- کسلی و تنبلی افراد

4- غرق شدن در مسائل مادی و دنیویی

حضرت عیسی (علی نبینا و آله علیه السلام ) نقش دنیا زدگی را در بی حوصلگی افراد نسبت به عبادات اینچنین ترسیم می نماید که : همچنان که بیمار بر غذاى لذیذ نگاه می کند و بدلیل شدت درد لذّت آن را نمى‏چشد، همچنان فرد دنیادار نیز همراه با عشق به مال نه لذّتى از عبادت مى‏برد و نه شیرینى و حلاوتش را مى‏چشد. 2

5- خوردن غذاهای نامناسب در شب

برخی از غذاها بگونه ای می باشند که اعصاب و بدن را سست می نمایند . لذا اگر شب ها از ماست ، دوغ ، کشک و مانند آن استفاده شود خواب بر انسان چیره شود ؛ و یا خوردن غذاهای چرب و سنگین موجب سنگینی خواب می گردد و این امور باعث می شود انسان برای بیدار شدن از خواب دچار مشکل گردد .

ب : عوامل معنوی

1- ضعف در خداشناسی


یکی از مهمترین عوامل معنوی که موجب می شود تا انسان نسبت به نماز صبح به سختی از خواب بیدار گردد ، عدم معرفت و شناخت نسبت به خداوند متعال و الطاف وی می باشد .

فرض کنید اگر با یکی از مسئولین که حل مشکل تان در دست اوست قراری گذاشته اید . و یقین دارید که وی در همان ساعت مقرر منتظر شما است . آیا واقعا شب به راحتی می خوابید و دیر بر سر قرار حاضر شده و یا با کسلی با وی مواجه می شوید؟

وضو گرفتن ، خواندن سوره های توحید و معوذتین ، ذکر صلوات و تسبیحات اربعه و تسبیح حضرت زهرا ( سلام الله علیها ) ، آیة الکرسی ، بخصوص خواندن آیه ی آخر سوره ی کهف و نیز توسل به امام زمان برای محروم نماندن از فیض نماز اول وقت و ... از جمله اموری است که خواب مؤمن را همراه با هدف و انگیزه می کند و این توجه و هدفمندی در بیداری صبح تأثیرگذار خواهد بود .

اگر انسان واقعا نسبت به الطاف الهی کمترین معرفتی داشته باشد و بداند که کسی که قرار است به هنگام نماز با وی صحبت کند همانی است که ما را از نیستی به دنیا آورده و تمامی نعمت های خود را نیز بر ما ارزانی داشته تا به نهایت کمال و درجات بالای بهشتی دست پیدا کند . او همانیست که اختیار کمی و زیادی روزی ما را دارد ؛ همانی است که مرگ و زندگی ما در ید قدرت اوست و ... با این حال آیا نسبت به نماز با بی حالی برخورد خواهیم کرد و یا آنکه سر از پا نشناخته و با تمام وجود به اقامه نماز عاشقانه خواهیم پرداخت .

2- گناه

اعمال و رفتاری که انسان در طی روز انجام می دهد نقش بسیار مهمی در توفیق انسان نسبت به عبادات دارد یعنی هر چه در طی روز کارهای شایسته از انسان سر بزند توفیقات انسان نیز برای اعمال خوب دیگر بیشتر فراهم می شود و هر چه به گناه آلوده شود توفیق اعمال خوب از وی سلب می گردد ؛ لذا باید نسبت به این مسأله بسیار حساس بود تا بواسطه گناه درک لذت سحرخیزی را از دست نداد

بعضی از گناهان که معمولا دامنگیر جوانان می باشد از قرار ذیل است .

- دیدن صحنه های و تصاویر غیر اخلاقی از طریق اینترنت ، ماهواره ، تلفن همراه و ...

- چشم چرانی - برقراری روابط نامشروع با جنس مخالف - استفاده از غذاهایی که حلال نیستند.

- استفاده از غذاهایی که پاک نیستند.- دروغ گفتن - استهزاء و تحقیر دیگران - ایجاد مزاحمت و آزار همکلاسی ها و یا هم خوابگاهی ها

3- ضعف اراده


سحرخیزی اراده و عزم می خواهد. دوست داشتن تنها کافی نیست ، باید با تصمیم جدی خوابید. ضعف اراده از مهم ترین عوامل محروم ماندن از سحرخیزی می باشد. باید با این ضعف و سستی اراده مبارزه کرد. امام علی (ع )می فرمایند: « ضادوا التوانی بالعزم»؛ « به وسیله عزم ، با سستی مبارزه کنید».

 

با توجه به آنچه گفته شد راهکارهایی حل این مشکل در هفت محور قابل ارائه می باشد:




اول : فعالیت های روزانه


1- تنظیم برنامه ای منسجم و منظم جهت جلوگیری از خستگی مفرط

2- انتقال فعالیت های شبانه به بعد از نماز صبح چراکه که معمولا اینگونه فعالیت ها تا پاسی از شب به طول می انجامد و باعث خواب ماندن از نماز صبح می شود اما با انتقال این فعالیت ها به بعد از نماز صبح علاوه بر از دست ندادن نماز ، بازدهی بیشتری نیز نسبت به فعالیت های خود کسب می نمائیم

3- از سیستم مراقبه ، مشارطه ، محاسبه استفاده کنید، یعنی با خود شرط نمائید که گناهی انجام ندهید سپس در طول روز مراقب اعمال خویش باشید (چه در زمان حضور در کلاس و کتابخانه و خوابگاه و ... ) و شب هنگام محاسبه کنید تا ببینید تقوی را رعایت نموده اید و در طول روز آیا گناهی مرتکب شده اید و در صورتی که تقوی را رعایت ننموده اید توبه نموده و با خود شرطی را بگذارید تا دیگر مرتکب آن گناه نشوید .

4- تماشاى صحنه و فیلم هاى مبتذل و آلوده به گناه و همین طور رفتن به محیط هاى نامناسب را ترک نمائید .

5- از گفتگو با جنس مخالف، نگاه کردن به آنها، خندیدن در منظر نامحرم جدا خودداری کنید.

6- از آنجا که ممکن است ارتکاب برخی از گناهان به دلیل عدم اطلاع از آنها باشد ، لذا جهت فراگیری واجبات و محرمات دینی مطالعه بیشتری نموده و به کتابهای ذیل مراجعه فرمائید :

- مطالعه رساله عملیه مرجع تقلید خود

- پرسش و پاسخ دانشجویی شماره 18 (احکام نگاه و پوشش )

- کتاب واجبات و محرمات در شرع اسلام / آیت الله مشکینی / دفتر نشر الهادی / 1378 ش

- گناهان کبیره شهید دستغیب (ره)



دوم : خوراک شبانه


در خصوص خوراک شبانه نکات زیر را رعایت فرمائید :

1- شام را در ابتدای شب بخورید زیرا هر چه وقت خوردن شام به اول شب نزدیک تر بوده و با وقت خواب فاصله داشته باشد هم خواب راحت تری خواهید داشت و هم برای نماز صبح با مشکل کمتری مواجه خواهید شد .

2- بلافاصله قبل از خواب چیزی نخورید:

اگر در فاصله ی زمانی کمتر از دو ساعت به خوابیدن، چیزی بخورید وبعد به رختخواب بروید بدن شما درگیر هضم غذا خواهد بود و این امر می تواند در خواب شما اختلال ایجاد کند و یا اصلا زمان به خواب رفتنتان را طولانی کند.

3- سعی کنید زود بخوابید ، زیرا تحقیقات نشان داده است که خواب یک سوم ابتدای شب کاملتر و با آرامش تر می باشد و لذا خستگی را از تن انسان، بهتر خارج می کند.

4- پر خوری نکنید : باید از افراط و تفریط در خوردن پرهیز شود. کم خوری غیر از نخوردن یا بد خوردن است . میزان کم خوری را رسول اکرم (ص ) چنین می فرمایند: کُلْ وَ أَنْتَ تَشْتَهِی وَ أَمْسِکْ وَ أَنْتَ تَشْتَهِی در حالی که اشتها داری ، بخور و در حالی که (هنوز) اشتها داری ، از خوردن دست بکش.4

5- غذای مناسبی میل نمائید : کیفیت غذا جوری باشد که اعصاب و بدن سست نشود. شب ها از ماست ، دوغ ، کشک و مانند آن استفاده نشود یا در کنار آن ها چند دانه خرما یا کشمش یا مویز و مانند آن تناول شود. هر کس باید با توجه به مزاج خود، برنامه غذایی مناسبی برای خود داشته باشد. دقت کنید چه غذاهایی قوت می بخشد، چه غذاهایی سستی و نسبت به چه غذاهایی حساسیت دارید. مثلا خرما برای بعضی مزاج ها سازگار نیست ، زیرا موجب جوش صورت و دمل می شود.

6- از خوردن مال حرام پرهیز نمائید .

یکی از مهمترین عوامل معنوی که موجب می شود تا انسان نسبت به نماز صبح به سختی از خواب بیدار گردد ، عدم معرفت و شناخت نسبت به خداوند متعال و الطاف وی می باشد .

سوم: چگونگی خواب و استراحت برای بیدار شدن در سحر

1- زود بخوابید : بگونه ای برنامه ریزی نمائید که حداکثر تا ساعت ده شب در رختخواب خود باشید . ( البته بنا به شرایط )

2- خواب قیلوله و قبل از ظهر - که استحباب شرعی هم دارد - ترک نشود. این خواب مختصر، ولی بسیار مفید است . اگر قبل از ظهر میسر نیست با فاصله ای بعد از ناهار انجام گیرد. اگر اصلا خواب روز میسر نیست ، حداقل باید دقایقی دراز کشید.

پیامبر گرامی اسلام فرمود: از خوردن غذاى سحر براى روزه‏ى روز کمک بگیرید و از خواب قیلوله براى بیدارى یارى بخواهید.

3- محل استراحت خود را طورى طراحى و انتخاب کنید که مُشرف به پنجره و فضاى باز باشد تا تغییرات جوّى (رنگ آسمان و تغییرات نور هوا) براى شما ملموس باشد.

4- اگر اطرافیان شما دیر مى‏خوابند، شما سعى کنید محل خواب خود را در جائى که سر و صداى کمترى دارد و مزاحمتى براى شما نیست انتخاب کنید و هر چقدر زودتر بخوابید و هرچه خواب شما با آسودگى و در محیطى آرام صورت گیرد، بالطّبع برخاستن شما براى کارهاى صبح، بهتر و و مقدورتر خواهد شد. یکى از عللى که سبب خواب ماندن در صبح‏ها مى‏شود این است که روح و جسم انسان از لحاظ کمى و کیفى استراحت کافى برخوردار نیست. حداقل 6 ساعت خواب براى یک انسان مورد نیاز است در این مدت زمان بدن باید طورى به خواب برود که استراحت عمیق احساس شود. اگر انسان بعد از این نوع استراحت، خودانگیز از خواب بیدار شد این نشانگر خواب و استراحت به میزان مطلوب است.

5- محیط خوابتان را برای بیدار شدن مساعد کنید:

جایی که در آن می خوابید و صبح قرار است در آن بیدار شوید خودش می تواند یک عامل برای سحر خیزی باشد. هر چند این عامل در افراد مختلف متغیر است اما مثلا داشتن یک اتاق خواب منظم و مرتب و تمیز می تواند بسیار در سحرخیز بودن شما موثر باشد و نظم این اتاق سبب شود که شما احساس کنید، سر زمانی که با خود قرار گذاشته اید باید از خواب بیدار شوید.

6- به اندازه کافی بخوابید: این یکی از عوامل اصلی است که سبب می شود افراد با زود از خواب بیدار شدن مشکل داشته باشند، در اصل داشتن خواب کافی ، زود بیدار شدن از خواب را چندین بار آسان تر میکند.

7- بر تمرین دادن بدن اصرار داشته باشید: سعی کنید همیشه رأس یک ساعت خاص از خواب بیدار شوید بیدار شدن از خواب در یک ساعت خاص می تواند سبب ایجاد عادت برای بیداری در آن ساعت در بدن شود و فراموش نکنید سحرخیزی تنها یک عادت است.

8- به بدن خود گوش دهید: بدن شما خیلی خوب می تواند احتیاجاتش را به شما اطلاع دهد، اگر هنگامی که صبح از خواب بیدار می شوید هنوز احساس خستگی میکنید سعی کنید شبها زودتر به رختخواب بروید بدن شما کم کم یک الگوی معین برای خوابیدن و بیدار شدن پیدا میکند و کاملا بر آن منطبق خواهد بود.

9- آداب خواب را رعایت کنید ،از جمله :

وضو گرفتن ،

خواندن سوره های توحید و معوذتین ،

ذکر صلوات و تسبیحات اربعه و تسبیح حضرت زهرا ( سلام الله علیها ) ،

آیة الکرسی ،

بخصوص خواندن آیه ی آخر سوره ی کهف

نیز توسل به امام زمان برای محروم نماندن از فیض نماز اول وقت و ... از جمله اموری است که خواب مؤمن را همراه با هدف و انگیزه می کند و این توجه و هدفمندی در بیداری صبح تأثیرگذار خواهد بود . البته اگر بجا آوردن همه ی آداب خواب برایتان سخت است ، به هر میزان که مقدورتان می باشد انجام دهید .


پ . ن :

1 - منبع سایت دارالارشاد

2 - برای بنده هم دعا کنید . . . یا علی

قلب شکسته (در محضر استاد 3 )





فرمود:«أنا عند المنكسرة قلوبهم»من كنار دل‌هاي شكسته‌ام خب خداي سبحان همه‌ جا حضور دارد «أقرب إلينا من حبل الوريد»است،﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ است.امّا اگر دلي شكست و هيچ كس در آن دل راه پيدا نكرد خدا آنجا حاضر است چون وقتي دل بشكند هر چه غير خداست مي‌ريزد؛اين كاسه كه پر از آب‌هاي آلوده است، وقتي شكست همه آب‌ها مي‌ريزد و كسي در آ‌نجا جا مي‌گيرد كه جا نخواهد! فرمود: «أنا عند المنكسرة قلوبهم» وقتي اين قلب شكست انسان در حال اضطراب مي‌بيند به هيچ كس توجّه ندارد چون مي‌داند از همه اينها بريده است و كاري از احدي ساخته نيست. اين قلبِ شكسته جا براي مهماني خداي سبحان است.

شرح حدیث 7







روی عن حسین بن علی علیهما السلام فی دعائه:

«اللَّهُمَّ لَا تَسْتَدْرِجْنِي بِالْإِحْسَانِ وَ لَا تُؤَدِّبْنِي بِالْبَلَاءِ.»


در دعایی از امام حسین«صلوات‌الله‌علیه» منقول است که حضرت ‌فرمودند: «اللَّهُمَّ لَا تَسْتَدْرِجْنِي بِالْإِحْسَانِ»، خدایا! من را با احسان کردن آزمایش نکن. روش خدا این است که با اعطاء نعمت و احسان، بندگان را امتحان می‌کند. خدا این‌طوری است که هم وقتی نعمت می‌دهد و هم هنگامی‌که نعمت را می‌گیرد، در حال امتحان است. در هر دو خدا امتحان می‌کند. یکی از معانی استدراج همین است.

 در روایتی از امام زین العابدین«صلوات‌الله‌علیه» منقول است که حضرت در را بطه با استدراج فرمودند:  اگر خداوند نعمتی را بدهد و تو شکر نعمتش را فراموش کنی، برای مرتبة دوم به تو نعمت می‌دهد و امتحانت می‌کند تا ببیند آیا شکرش می‌کنی یا باز هم فراموش می‌کنی. اگر باز هم سپاس نگویی، برای مرتبة سوم، یک نعمت دیگر می‌دهد. اگر شکر نکردی یکی دیگر می‌دهد. عجب امتحانی است! خدا این‌طوری امتحان می‌کند. این استدراج این‌گونه است: نعمت دادن، فراموشی و غفلت از شکر .
در این دعایی امام حسین«علیه‌السلام»  می‌فرمایند: خدایا من را با استدراج امتحان نکن؛ یعنی خدایا! نعمتی که از شکرش غفلت خواهم کرد را ‌نمی‌خواهم. این دعا خیلی مهم است! نعمتی که همراهش غفلت از شکر است را نمی‌خواهم.

بخش دوم دعا: «وَ لَا تُؤَدِّبْنِي بِالْبَلَاءِ»، اگر از امتحان باصطلاح رفوضه درآمدی، خدا باید با تو چه ‌کار کند؟ اگر بچّه کار اشتباهی کند با او چه می‌کنند؟ ادبش می‌کنند. باید گوشش را بگیری بمالی. حضرت می‌فرمایند: خدایا، من را با بلا ادب نکن! اگر من خطا کردم، من را این‌طوری ادب نکن! چون تحمّل بلای تو بسیار مشکل است.

پ . ن :

بحارالانوار ج75 ص127


تطهیرقلب، شرط تاثیر طاعات


مرحوم نراقی(قدس سره) می­فرماید: اخلاق ناپسند در قلب، مزرعه معاصی است. هرکس قلبش را از این اخلاق مذمومه پاک نکند، طاعت­های ظاهری برای وی اثری نخواهد داشت. چنین فردی نماز می­خواند اما پاسخی از جانب خداوند نمی­آید، روزه می­گیرد اما اثری در حال او ندارد. چرا؟ چون اساس، تطهیر قلب است. یکی از علمای اخلاقی می­فرماید: اگر می خواهید درب تمام خیرها را به روی خودتان ببندید متکبر شوید و اگر می خواهید درب تمام خیرها را به روی خودتان باز کنید متواضع شوید. چه تعبیر زیبایی است.


امام صادق علیه السلام فرمودند: «مَن تواضَعَ لِلّه رَفَعَهُ اللّه و مَنْ تَکَبَّرَ وَضَعَهُ اللّه »1؛ هر کسی برای خدا فروتنی کند، حق تعالی او را بلند گرداند و هر که تکبّر کند، خداوند او را پست کند!

اگر طاعاتی که خداوند برای تطهیر انسان قرار داده است انسان را از ناپاکی تمیز کرد، انسان سال به سال پاکتر می شود. امسال کمی پاک می شود سال بعد هم کمی تطهیر می­شود و هر روز نسبت به دیروز پاک­تر می­شود. در روایت است هرکس یک عیب خود را برطرف کند، خداوند ده عیب او را به او نشان می­دهد و اگر ده عیب خود را اصلاح کند، خداوند صد عیب او را به او نشان می­دهد تا اصلاح کند. حضرت می فرمایند: مواظب باش دو روزت مساوی نباشد. اگر تو حرکت کنی خداوند هم حرکت خواهد کرد. در روایت هست که خداوند می فرماید: «من يتقرب الى شبرا اتقرب اليه ذراعا، و من تقرب الى ذراعا اتقرب اليه باعا، و من اتانى بمشى اتيته هرولة»2 اگر تو به سوی من یک وجب حرکت کنی من یک ذراع به سوی تو خواهم آمد. و اگر یک ذراع بیایی من یک باع3 به سوی تو خواهم آمد و هرکس با راه رفتن عادی به سوی من بیاید من با هروله به­سوی او خواهم آمد.

یکی از علما می گوید: در نجف، در حرم حضرت کشفی به من دست داد. دیدم شخصی دستش را دراز کرده به حضرت می گوید: بِده! و ایشان می دهند. باز هم می­گوید: بِده! بازهم حضرت می­دهد. به کم قانع نبود.

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان      هزار باده ناخورده در رگ تاک است4


آن­قدر آن مرد از حضرت علی علیه السلام خواست تا اینکه حضرت دست او را گرفت و در آن طرف ضریح کنار حوض کوثر نشاند.

به حضرت علی علیه السلام گفتند: آیا تو ساقی کوثر هستی؟ حضرت فرمودند: من در دنیا هم، ساقی هستم.

 
پ . ن :
 
1 - اصول کافی ج 2 ص 122 همچنین این حدیث در نهج الفصاحه از پیامبر اکرم 6 نیز روایت شده است.

2 - مستدرک الوسائل ص297 و همچنین صحيح بخارى ج 9 ص 148 كتاب توحيد/ صحيح مسلم ج 8 ص 67 كتاب الذكر/ سنن ابن ماجه ج 2 ص 1255 كتاب ادب

3 - در لغت نامه مجمع البحرین معنای کلمه باع این چنین بیان شده: قَدرُ مَدِّ الیَدَینِ یعنی به اندازه دو دست باز

4- اقبال لاهوری 

5 - منبع سایت دارالارشاد

"" نقد عرفان های نوظهور 5 "


توصیه، دستورالعمل و برنامه در عرفان کاذب و اسلامی

در عرفان اسلامی و عرفانهای نوظهور، بحث توصیه، دستورالعمل  و برنامه وجود دارد، ولی باهم متفاوتند.
مرحوم ممقانی یک وصیت نامه دارد که دستورالعمل است  برای طلبه ها، یا سید بن طاووس دستور العمل دارد، علامه حلی در آخر کتاب قواعد دستورالعملی دارد، ‌ابن ابی جمهور احسائی یک دستورالعملی زیبا دارد که شیخ عباس قمی در سفینه البحار نقل کرده است. وصیت نامه حضرت امام و آیت الله مرعشی و دستورالعمل های علامه طباطبائی و...

وقتی دستورالعمل ها را کنار هم می گذارید اختلاف در میان آنها زیاد است.

مثلاً یک دستورالعمل این است: می گوید:من سفارش می کنم به سحر و سهر ، شب بیداری و قبل از نماز صبح چقدر خوب است .

یکی از بزرگواران نیز  در دستورالعملش نوشته : ضرورتی ندارد مستحبات انجام دهید  و واجبات را درست انجام دهید کافی است.

دستورالعمل ها چرا متفاوتند:

 کسی می گوید بهترین چیز قرآن خواندن است و کسی دیگر می گوید اصول کافی خواندن است. علت این اختلاف ها در دستورالعمل های عرفان اسلامی چیست؟ وقتی دو نفر خدمت ایت الله بهجت می رفتند و دستورالعمل می خواستند،‌ایشان به هرکدام یک دستورالعمل می داد.

بعضی ها می گویند اینها نسبی بودن است و  آن آقا  و بزرگ هر چه میلش باشد بگوید. همین که آن آقا بگوید ملاک است ولی چنین چیزی ملاک نیست. شواهدی را ذکر می کنند مثلاً یک وقت کسی به آیت الله بهحت گفت آقا ذکری بفرمائید. آیت الله بهجت فرمودند صلوات بفرست. شخص بی ادب بود و گفت این را خودم بلد بودم،‌ آیت  الله بهجت فرمود ملاک این است که که به تو بگوید صلوات بفرست یعنی اگر من بگویم و صلوات بفرستی خوب است و اگر من نگویم و صلوات بفرستی خوب است ولی دیگر، ان اثر را ندارد. و می گویند ملاک گوینده است.

ولی جواب اینها این است که اینها نسبی گرایی نیست مسئله این نیست که آن آقا هرچه بگوید و به هر که بگوید. ملاک اینهایی است که عرض می کنم:

1- بستگی به جایگاه و درجه دارد

اولاً قرآن فرموده  و ما منا الا له مقام معلوم هرکسی از فرشتگان در یک جایگاه و درجه ای است. این آقا در یک درجه است و آن آقا در درجه ای دیگری است. اگر می بینید این دستورالعمل ها مختلف است بخاطر این است که :

-  گاهی گوینده در درجات مختلف است.

-  گاهی شنونده در درجات مختلف است.

-  یکی در یک سطح به او یک چیز گویند.

-  کسی دیگر در سطح دیگر و به او چیز دیگر می گویند.

-  خود استاد اخلاق و عرفان با آن استاد اخلاق و عرفان متفاوت است. این در یک سطح است و آن در یک سطح دیگر.

-  گاهی یک آدم خودش نیز در شرایط مختلف است یک وقت در حال قبض است، یک مرتبه در حال بسط است و باعث می شود دستورالعمل مختلف بدهند، حسنات الابرار سیئات المقربین.

2-  بستگی به قابلیتها، ظرفیت ها و استعدادهای مردم است.

 یک آدم ظرفیتش کم است و یک کسی ظرفیتش بالاست. اینگونه نیست که یک آقایی می گوید: همه اخلاق و همه عرفان توضیح المسائل است. همه اخلاق توضیح المسائل نیست. قسمتی از آن است چیزهای دیگر نیزممکن است وجود داشته باشد. اخلاق و عرفان و احکام و فقه اینها باهم متفاوتند. یک شخصی روشش این است که می گوید کل عرفان این است که به توضیح المسائل عمل کنید.  بله این در صورتی خوب است که شما بروید در روستایی و برای مردمی که اهل کلک و دغل و این حرفها نیستند و با مشکلات اخلاقی و فرهنگی مواجه نیستند بگویید کل عرفان اسلامی توضیح المسائل است. او بیشتر از این نیز ظرفیت ندارد. اما در روستا که نمی شود بگویید اخباط یعنی چه تبتل یعنی چه فنا فی الله یعنی چه؟ این سبک درست نیست که شما بگویید معراج السعاده برای همه، یا رساله لقا الله میرزا جواد اقا ملکی تبریزی برای همه، اینها درست نیست. پس قابلیت ها و ظرفیت ها و استعدادهای مردم متفاوت است.

تاکنون فکر کرده اید که قطب شمال که خیلی هوا سرد است و همیشه آدم در آن بوده (از نظر تاریخی معلوم است که از زمان حضرت نوح آدم در آنجا بوده است) ولی هیچ وقت پیغمبری آنجا نبوده است، هیچ وقت اولیای خدا آنجا نبوده است. اینکه در سرمای شدید و در گرمای شدید ولی خدا درست نمی شود اعتدال آب و هوا و اعتدال محیط و جغرافیا، اعتدال غذا، تاثیر می گذارد و در مسائل اخلاقی انسان از مسلمات است و در آن نمی شود شک کرد. چون بدن مرکب روح است و اگر معتدل نباشد روح نیز معتدل نیست. اینکه بدن پیامبران علیهم السلام نیز نباید هیچ عیبی داشته باشد. و هیچ نقصی نداشته باشد.

3-  گاهی برای خواص، گاهی برای خاص الخاص و گاهی برای عامه مردم است و اینگونه دستورالعمل ها را نمی شود کنار هم گذاشت, ابن فهد حلی کتابی دارد به نام التحسین که برای همه نیست و فقط افراد خاصی باید بخوانند و به آن عمل کنند زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خیلی در مسیحی ها متعارف بود که افرادی بودند و به آنها می گفتند پدران صحرا، این پدران صحرا افراد خاصی بودند که همیشه در بیابان اهل عبادت و رهبانیت و امثال اینها بودند. اینها متفاوت است یک آدمی باید گوشه نشین باشد، ازلت برای افرادی خوب است، کسی که می داند بیاید در جامعه آلوده به گناه می شود، بهتر این است که در جامعه نباشد. پس علت دیگر این اختلاف ها این است که دستورالعملی برای خواص است یا برای عوام است و یا برای خاص الخواص است .

اگر من دیدم یک دستورالعملی از بزرگی است این را نمی توانم عمل کنم مگر اینکه برای من نوشته شده باشد.

انسان شناسی و معرفت نفس

نکته ای دیگر بحث انسان شناسی و معرفت نفس است اینکه در غررالحکم این است که افضل المعارف معرفه النفس و شیخ بهائی رضوان الله علیه در کشکول وقتی حدیث من عرف نفسه فقد عرفه ربه را مطرح می کند می گوید معنای این حدیث این است که همانطور که معرفت رب محال است معرفت نفس نیز محال است  و من عرف نفسهتعلیق به محال است و اگر توانستید خودتان را بشناسید خدا را می شناسید و چون نمی توانید خود را بشناسید پس خدا را هم نمی توانید بشناسید.

این نظر ایشان است شاید آدم بگوید این نظر معلوم نیست صد درصد درست باشد ولی بهرحال معنای این حدیث این است که معرفت نفس مشکل است و مشکل ترین معرفت نیز معرفت نفس است.

چرا معرفت نفس مشکل است بحث فلسفی است و ما کار نداریم ولی بهرحال از فقه و اصول مشکل تر این است که انسان خودش را بشناسد.

اینکه چطور می شود انسان با مطالعه عالم شود و چطور می شود انسان سر کلاس درسی برود و عالم بشود اینها تحلیلش بسیار بسیار مشکل است .

چطور یک حرف که بگوش انسان می خورد برای انسان علم می شود؟ و این غذای جان می شود؟ می گفتند روح انسان از راه گوش فربه شود و بدن انسان از راه دهان و لذا کسی که دروغی را و یا غیبتی را می شنود روحش خراب می شود کسی که بخواهد اینها را تحلیل کند که یعنی چه؟

اینکه حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است ابداء بنفسک از خود آغاز کن.

مثنوی مولوی، هیجده بیت اولش فهرست معنوی است و کلمه به کلمه  آن رمز است و تاویل دارد.مراد مثنوی چیست؟ کل مثنوی مولوی درباره انسان شناسی است.

داستان ابسال و سلامان داستان انسان شناسی است. شاهی بود بچه ای داشت  می خواستد ولیعهد بشود و در آینده شاه شود. کم کم ولیعهد عاشق مادر خودش شد. مردم گفتند کار زشتی است و کار بدی است این کار را نکن ولی ولیعهد روز به روز عشقش به مادرش بیشتر می شد. آخر نیز یک روز فرار کردند و رفتند دربیابان و دنبال شهوترانی. دو سه روز در بیابان بودند و وقتی برگشتند آمدند همه تف و لعن و نفرینشان می کردند و تخت و تاج پادشاهی نیز برای همیشه ازبین رفت(کسی که با مادر خودش ازدواج کرده بود که در آینده شاه نمی شود) مادر انسان یعنی طبیعت و دنیا. آنطور که انسان در دامن مادر متولد می شود ما نیز در دامن دنیا متولد شدیم و خیلی زشت و بد است که انسان عاشق مادرش بشود و در آینده نیز تخت و تاج شاهی را از دست می دهد و همه لعن و نفرینش می کنند،  هرکه بزرگ شد و عاشق دنیا شد ، همه کمالات خودش را از دست می دهد و پیش مردم نیز منفور واقع می شود.

در ادبیات عرفانی اینطور چیزها بسیار زیاد داریم که مربوط به انسان شناسی است.

که متاسفانه الان در حوزه بسیار کم است. منطق الاطیر عطار کتاب درسی حوزه بوده است یعنی در حوزه ها می خواندند و تدریس می کردند مرصاد العباد همین طور، کشف المحجوب هجویری کتاب درسی بوده است

استفتائات میزای قمی را ببینید چقدر در آنها است که شعری را مثلاً شعر عطار را از مرجع تقلید سوال می کردند و تا بیست سی سال قبل این خیلی عادی بود که مردم همانطور که مسئله می پرسیدند شعر حافظ را از مرجع تقلید می پرسیدند که حضرت آقا درباره معنای شعر حافظ چه می فرماید و بزرگترین حافظ شناسان مراجع تقلید بودند مثل آیت الله علوی خوانسار هم مباحثه ای آقای گلپایگانی و امام، حافظ شناس بزرگتر از او وجود ندارد.

دیوان حافظ و منطق الطیر و مثنوی مولوی دیوان شمس کتابهای انسان شناسی است ، کسی اینها را نمی خواند لااقل روایات غرر الحکم یا خطبه های نهج البلاغه که درباره انسان است مثلاً حکمت شماره 147 نهج البلاغه که علامه مجلسی می گوید طلبه باید هرروز آن را بخواند. یا مثلاً خطبه های امیرالمومنین درباره نفس و حقیقت (خیلی اینگونه روایات زیاد است)

اینها همان بحث های انسان شناسی است و انسان  شناسی در عرفان اسلامی و اخلاق اسلامی خیلی زیاد است و معراج السعاده تا حدود صد صفحه اش بحث نفس است از اثبات نفس، تجرد نفس، قوای نفس و ... اخلاق ناصری نیز همینطور، تهذیب الاخلاق ابن مسکوی همینطور.

یعنی این علمای اخلاق و عرفان می خواهند بگویند سنگ بنای عرفان و اخلاق معرفت نفس است.

در عرفانهای نوظهور بحث قوای نفس و نیروهای درونی ما برایشان بسیار مهم است و اگر کسی این چیزها را در عرفان اسلامی نخوانده باشد و آنها را که بخواند خدای نکرده تحت تاثیر قرار می گیرد.


پ . ن :

منبع سایت آیت الله عابدی



هل اتی و صدیقه ی کبری ( س )

حضرت آیت الله سید حسن عاملی  :

در سوره «هل اتی » که سوره اهل بیت است و از امیرالمومنین علیه السلام و اهل بیت او تعظیم شده است.

خداوند از هرگونه نعمت­های بهشتی یاد می کند اما از میان این همه پاداش اخروی اصلاً حرفی از حورالعین پیش

نمی کشد. از درختهای میوه دار، از نهرهای پرآب، از دست­بندهای نقره، از تختهای زیبا و از کودکان مخلّد وهمچون

لؤلؤ غلطان در آنجا، حرف می زند، اما حرفی از حورالعین پیش نمی کشد. اما در سوره های دیگر این­گونه نیست در

هرجا که ذکری از نعمتهای بهشتی شده از حور العین و اوصاف آن­ها بیان شده است سوال این است که چرا

سوره هل اتی اینگونه نیست؟ سرّ این امر عجیب چیست؟


مفسری است از اهل سنت به­ نام آلوسی می گوید علت این کار این است :  

 « رعایة لحرمة البتول و قرة عین الرسول ...»[1] چون از پاداش امیر المومنین علیه السلام واهل بیت او

 صحبت  می­کند، با وجود حضرت زهرا سلام الله علیها حرفی از حور العین پیش نکشیده است. و رعایت حرمت

حضرت زهرا سلام الله علیها  را نموده است. این نمونه­ ای از ادب قرآنی و الهی است.


 

پ . ن :

1 - تفسیر روح المعانی ج۲۹ص۱۵۸

2 - منبع : سایت دارالارشاد


 

آزادی و بندگی


حقیقتا بنده در وبلاگ کم میشود از محور موضوعات خارج شوم ولی برخی از حکایات هست که دل انسان را می لرزاند خوب است به  حکایات کوتاه و پندهای ظریفی که عرفا و بزرگان به اطرافیان خود میدادند توجه کنیم مانند متن زیر ، متن شاید کوتاه باشد اما دریایی از بحث است و چشیدن آن کجا و گفتن آن کجا ؟! خوشا به حال کسانی که چشیدند و رسیدند ! به حق حضرت زهرا ( س ) انشاء الله ما مورد عنایت این خاندان قرار بگیریم .


 شیخ ابوسعید ابولخیر را درویشی پرسید: یا شیخ ، بندگی چیست؟

شیخ گفت: خدایت آزاد آفریده ، آزاد باش.

گفت: یا شیخ، سوال از بندگی است؟

شیخ گفت:" ندانی که تا آزاد نگردی از دو دنیا ، بنده نگردی "


مزرعه دل


علامه حسن زاده ی آملی :

بدان كه بايد تخم و ريشه سعادت را در اين نشأه، در مزرعه دلت بكارى و غرس كنى، اينجا را درياب، اينجا جاى تجارت و كسب و كار است، و وقت هم خيلى كم است، وقت خيلى كم است و ابد در پيش داريم، اين جمله را از امير المؤمنين عليه السلام عرض كنم، ... فرمود: «ردوهم ورود الهيم العطاش» يعنى شتران تشنه را مى‌بينيد كه وقتى چشمشان به نهر آب افتاد، چگونه مى‌كوشند و مى‌شتابند و از يكديگر سبقت مى‌گيرند، كه خودشان را به نهر آب برسانند، شما هم با قرآن و عترت پيغمبر و جوامع روائى كه كنوز رحمان‌اند اينچنين بوده باشيد. بيائيد بسوى اين منبع آب حيات كه قرآن و عترت است. وقت خيلى كم است و ما خيلى كار داريم، امروز و فردا نكنيد، امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر پرده برداشته شود و شما آن سوى را ببينيد، خواهيد ديد كه اكثر مردم به علت تسويف، مبتلاى به كيفر اعمال بد اينجاى خودشان شده‌اند.» تسويف يعنى سوف سوف كردن، يعنى امروز و فردا كردن، بهار و تابستان كردن، امسال و سال ديگر كردن .

"" نقد عرفان های نوظهور 4 "


جدا نمودن دین و اعتقادات از عرفان


یکی از مشترکات در همه فرقه های عرفان های نوظهور‌ این است که میگویند ما با باور، اعتقاد و عقیده کار نداریم. یعنی می گویند شخص، می خواهد مسلمان باشد، یا یهودی و یا اصلاً بی دین باشد ما فقط مسائل اخلاقی و عرفانی را مطرح می کنیم. صرفاً بحث از تقویت روح، تقویت اراده، ‌زنده کردن قوای درونی انسان و یا دور کردن مردم از گناه را مطرح می کنند.(در آینده خواهیم گفت هرکدام گناه را چگونه تفسیر می کنند) و  مدعی هستند که کاری به دین مردم ندارند. اما این فقط یک ادعا است.

-  قبلاً عرض شد که معنویت بدون اعتقاد به خدا معنا ندارد.

-  ثانیاً امکان ندارد یک انسانی در برابر مسائل اعتقادی و جهان بینی موضع نداشته باشد. یعنی کسی که یک عرفان کاذب را ترویج می کند یا معتقد است این جهان خالق دارد یا ندارد و نمی شود بی تفاوت باشد. اگر در چین یا ژاپن، صنعتی اختراع شد من می توانم بگویم می خواهم مثل عصر حجر زندگی کنم و کاری با این چیزها ندارم، این شدنی است. می توانم بگویم از ماشین نمی خواهم استفاده کنم ولی مثلاً یک چینی یا ژاپنی نمی تواند بگوید که با بهشت و جهنم کاری ندارم می خواهد باشد یا نباشد و درباره آن بی تفاوت باشد یا باید بهشت را قبول داشته باشد و برای آن کار کند، یا باید بگوید قبول دارم که بهشت وجود ندارد. و نمی شود کسی بگوید من کار ندارم بهشتی هست یا نیست. این شدنی نیست چون بهشت سرنوشت خود شماست. یعنی هر انسانی دربرابر مسائل اعتقادی باید موضع داشته باشد

-  از طرفی دیگر ایدئولوژی، ‌اعتقادات و باورها از نوع نگرش انسان به جهان پدید می آید ، چگونگی نگاه شما به دنیا، نشان دهنده ی اعتقاد شماست. اگر کسی دنیا را ممکن نداند اعتقاد به خدا ندارد. ولی کسی بگوید جهان ممکن است اعتقاد به خدا دارد. و نگرش به جهان چیزی است که در هر انسانی وجود دارد.

-  در ظاهر می گویند اعتقادات را قبول نداریم، ولی در عمل کار دارند. مثلاً خیلی از عرفانهای نوظهور در ظاهر می گویند ما هیچ پیغمبری را قبول نداریم و کاری با آنها نداریم ولی خود بنیانگذار همان عرفان کاذب مثل پیغمبر برایشان می ماند. حرف هایش را بی قید و شرط  می پذیرند، تقدیسش می کنند و علم غیب برایش غائلند، اینها همان نبوت می شود.

کنار گذاشتن عقل

یکی دیگر از ویژگی های، همه این (فرقه های) عرفانهای نوظهور این است که بلا استثنا، مدعی کنار گذاشتن عقل هستند و می گویند هرکه می خواهد وارد این فرقه ها بشود باید با عقل خداحافظی کند و مدعی اند که عقل مانع کمال بشر است. و اگر مردم نمی توانند از نیروهای درونی خودشان استفاده کنند بخاطر این است که سراغ عقل رفته اند. و بعضی از آنها نیز می گویند شبیه این حرفها در خود عرفانهای اسلامی نیز وجود دارد و  غالباً عرفای اسلامی نیز دل خوشی با عقل ندارند.

این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است

در خلوت مستان نه منی است و نه مائی

مثلاً از مثنوی مولوی که پر است از مذمت عقل و کتابهای دیگر شاهد می آورند، و می گویند همانطور که عرفان اسلامی مخالف با عقل است ما نیز مخالف با عقل هستیم.

آیا عرفان اسلامی مخالف با عقل است؟

جواب این است که اولاً  عقلی که در عرفانی اسلامی مزمت می شود با عقلی که اینها مذمت می کنند دو چیز است و تفاوت ماهوی دارد. در عرفانهای نوظهور کلاً عقل حتی عقل به معنای عقلائی بودن مذمت می شود، یعنی کار عقلائی را نیز قبول ندارند تا چه برسد به کار عقلی. استدلال،‌ ریاضیات، منطق و کلاً این مسائل را با آن مخالفند. فلسفه و... که خیلی روشن است. البته فکر خوبی نیز کرده اند. برای اینکه حرفهای باطل و حرفهای نادرست خودشان را مردم بپذیرند، می گویند شرط پذیرفتن پائولو، ‌اکنکار، ‌اوشو، ‌این است که عقل را کنار گذاشته و اگر چیزی خلاف عقل گفتیم بپذیرید.

مسیحیت نیز همینطور است، مسیحیت از اول می گوید که دین غیر از عقل است. َاب و ِابن و روح القدس می شود توحید!، می گویید این که سه تا است. می گویند بهر حال عقل می گوید این سه تا است ولی دین می گوید توحید است. و یکی است. مسیحیت نیز چاشنی همین عرفانهای نوظهور است و این عرفانها در مسیحیت بیشتر رشد می کنند.

اما آن چیزی که در عرفان اسلامی گفته می شود این است، کسی که می خواهد عرفان اسلامی بخواند باید منطق و فلسفه را بخواند و بعداً برود سراغ عرفان. یعنی در عرفان اسلامی مذمت عقل به معنی استدلال و این حرفها نیست. و شرط ورود به عرفان این است که انسان از نظر عقلی خیلی رشد کرده باشد. مثلاً ‌مرحوم آقای آیت الله قاضی استاد آیت الله بهجت و علامه طباطبائی می فرموده است: هرکس می خواهد وارد عرفان شود حداقل باید اجتهاد در فقه و اصول داشته باشد (حداقل اجتهاد)، اینکه می بینید مولوی، یا امام یا دیگران عقل را نکوهش می کنند چند علت دارد:

- گاهی مراد عقل جزئی است  آنرا مذمت می کنند.

-  گاهی مرادشان عقل مصلحت اندیش است و آنرا مذمت می کنند، جندة بن عبدالله، فضائل امیر المومنین علیه السلام را می گفت، کسی به او گفت : چیزی بگو که الان بدرد بخورد(فایده داشته باشد) و خودش نیز می گوید من فضائل امیرالمومنین را می گفتم تا وقتی که افتادم زندان و از آن به بعد تاکنون هیچ چیزی نگفته ام. این عقل مصلحت اندیش است که عرفا نکوهش می کنند، عقلی که  می گوید به فکر دنیا باش، در مورد حضرت علی علیه السلام چیزی نگو، اگر حرفی بزنی زندانی ات می کنند و ...

-  بعضی از عرفا وقتی عقل را مذمت می کنند مرادشان این است: مثلاً چاقو دسته ی خودش را نمی برد یا مثلاً اگر شما بگویید دیوار موش و موش گوش دارد دلیل آوردید که عقل قابل اعتماد نیست ولی آنکه پیروز شده است عقل است چون با دلیل به این نتیجه رسیده اید.

- عرفای مسلمان مرادشان این است که تصور نکنید همه چیز عقلی است، بعضی چیزها عقلی است و باید سراغ عقل رفت و بعضی چیزها نیز عقلی نیست.

-  مراد عرفای مسلمان این است که عقل می گوید دینی هست، خدا و پیامبری هست و پیامبر نیز ایشان است، دست آدم را عقل می گیرد و می گذارد در دست پیامبر و از آنجا به بعد پیامبر راهنمائی میکند. مثلاً شما در هنر و یا زبان شناسی نباید عقل را وارد کنید ولی در ریاضیات جای عقل است و جای چیز دیگری نیست.

- اینکه خدایی وجود دارد و باید پرستیده شود، کار عقل است و اینکه چگونه بپرستیم کار عقل نیست.

پس عقلی که در عرفان اسلامی مذمت می شود غیراز عقلی است که در عرفانهای نوظهور مذمت می شود و صرفاً یک اشتراک لفظی است.

 

دم زدن از عشق


یکی دیگر از مسائلی که در عرفانهای نوظهور مطرح می کنند بحث عشق و محبت است، فراوان دم از عشق می زنند. می گویند انسان چیزهایی را با عشق یا با محبت می فهمند که دیگران نمی فهمند. عقل را کنار می گذارند و بجایش عشق و محبت را مطرح می کنند، عشق همان بحث ذوق است. فکر کردن و مجالست درباره هر چیزی محبت ایجاد می کند کسی که اول یک آدم را ببیند هیچ علاقه ای ندارد ولی وقتی ده بار با او نشست و برخاست کرد به او علاقه پیدا می کند. این فرقه ها می گویند مثلاً دستت را بگذار روی سینه و به خلاء فکر کن نسبت به خیلی چیزها علاقه پیدا می کنی و ابتدا آدم از اینها نفرت دارد و خود به خود علاقه نسبت به آنها ایجاد می شود.

فرق دین ما و مسیحیت

اساس مسیحیت نیز بر همین حرفهاست و دین مسیحیت اساسش بر محبت است و عشق و .... و دین ما اساسش بر معرفت، علم و دانش است. مسیحی می گوید از راه محبت به معرفت باید رسید. مسلمان می گوید از راه معرفت باید به محبت رسید. یعنی اگر روی منبر، از اول تا آخر درباره ی محبت اهل بیت حرف بزنیم، روح این حرفها مسیحیت است گرچه اسم امام حسین علیه السلام و یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها را بکار ببریم. ولی اگر روی منبر، معرفت نسبت به اهل بیت را مطرح کردیم، که اگر  مردم اهل بیت علیهم السلام را بشناسند محبت نیز پیدا می کنند، دین اسلام این می شود.

معرفت زائیده ی محبت نیست ولی محبت زائیده ی معرفت است.

و درست این است که محبت و عشق یک معرفتهایی ایجاد میکند ولی اگر علم و عقل را از آن جداکنیم ممکن است به هر چیزی عشق پیدا کند. مثلاً یک انگشتری را وقتی مدتی دستتان باشد، به آن علاقه پیدا می کنید و  چون چند وقت با شما همنشین بوده، اعتقاداتی به آن پیدا میکنید و  می گوئید این چنین است و چنان و... .  اینکه در روایات است اگر سنگی را دوست داشته باشید روز قیامت با او محشور می شوند(مؤید همین مساله است).

وقتی محبت را از عقل و استدلال جدا کنیم هر خرافه ای را ممکن است انسان به آن محبت پیدا کند و معارفی در آن پیدا کند یعنی اعتقادات و باورهایی با همین عشق غلط درست می شود. یعنی عشق، ضابطه و ملاک ندارد.

عشق غلط انسان را از حقیقت دور می کند

بعضی ها به غلط ادعا می کنند که یک عشق حقیقی داریم و یک عشق مجازی و باید به سراغ عشق مجازی رفت تا به عشق حقیقی رسید. جواب این است: عشقهایی هستند که نه حقیقی اند و نه مجاز، بلکه عشقهای غلط هستند مثل عشقهایی که در شرع حرام است، مثل انسانی که عادت به سیگار کشیدن دارد،‌ سیگار تلخ است ولی چون به این چیز تلخ عادت کرده ، آنقدر خلاف کرده که بد برایش خوب و خوب برایش بد می شود، اینکه کسی همیشه یک چیز تلخ را بخورد عشق است و برای آن آدم شیرین می شود.

این صوفی ها و دراویش اشتباهشان همین است مثلاً کتاب رساله رفع شبهات،‌ یا خورشید تابنده و دیگر کتابهای صوفیها اشتباهشان این است که می گویند بروید سراغ فلان گناه، که مجاز است و شما را به حقیقت می رساند، این عشق غلط است که هیچ وقت آدم را به حقیقت نمی رساند، بلکه دور می کند. یک عشق مجاز این است که شما عاشق زیارت باشید. عشق به اهل بیت مجاز است و انسان را عاشق خدا می کند.

پ . ن :

1 - منبع سایت آِت الله عابدی


ایام نوروز . . .




آیت الله محمد علی جاودان (حفظه الله) :


الان ایام نوروز در پیش است. این تعطیلات برای دبیرستانی­ها و دانشگاهیان حدود 20 یا 25 روز است و انسان برای اینکه تمام سرمایه عمرش را در این مدت به باد دهد فرصت دارد. وسائلش هم معمولا آماده است. در 20 مجلس شرکت می­کنیم و بعضا در هر کدام 20 یا 30 غیبت می­شنویم یا غیبت می­کنیم که این برای نابودی سرمایه تمام عمر کافی است. بیشتر هم هست. این یکی از مشکلاتی است که ممکن است به وجود بیاید. ممکن است در برخی برخوردها و معاشرت­ها زمینه معاشرت حرام فراهم شود. این هم عاملی است که باعث می­شود انسان همه چیزش را از دست بدهد. این دو مورد بالخصوص برای جوانان و نوجوانان دو امتحان بزرگ است. پدران و مادران عزیز دست بچه­هایشان را می­گیرند و با هم به جهنم می­روند. خب پدرها و مادرها چرا زور می­آورند؟ امروز یک آقای دانشجویی آمد و همین سوال را از من داشت. گفت آقا پدر و مادر فشار می­آورند. من گفتم خب بنشینید و فکر کنید و راهی برای حفظ دینتان پیدا کنید. یک وقت انسان باید در دسترس آنها نباشد. برای حفظ دینتان فن به کار برید. جایی که انسان می­داند دینش در خطر است شوخی بردار نیست. بنده تا به حال این مطالب را با این وضوح عرض نمی­کردم. اما چه کار می­توان کرد؟ برخی پدر مادرها بچه را نابود می­کنند. به چه دلیل زور می­گویند و فشار می­آورند؟ به چه دلیل می­گویند حتما باید به فلان مجلس بیایی ؟ برای شما پدر و مادر مشکلی به وجود نمی­آید اما برای جوانتان هزار مشکل به وجود می­آید. جوان­ها! فکر کنید و راه پیدا کنید. راهی بیابید که پدر و مادر هم دلگیر نشوند. زیرا دلگیر شدن آنها نیز خوب نیست. خدا راضی نیست. راهی بیابید که آنها دلگیر نشوند و شما هم گرفتار گناه نشوید. اگر انسان فکر کند و برای دینش غصه بخورد انشاء الله راهی پیدا می­شود. در هرصورت صله رحمی که انسان در آن گرفتار گناه شود اصلا جایز نیست. نه اینکه واجب باشد. اصلا جایز نیست. من به مجلسی بروم گرفتار چند غیبت و تهمت بشوم اصلا جایز نیست. ببینید صله رحم جزء واجبات درجه اول است و قطع رحم جزء گناهان بسیار بزرگ است. با این حال اگر من به آنجا بروم گرفتار گناهی می­شوم و ممکن است دین مرا به باد دهد، جایز نیست. اگر خدایی نکرده، خدایی نکرده، پدر و مادری در چنین شرایطی ناراضی شدند، اطاعت از آنها لازم نیست. زمانی که دین در خطر باشد اطاعت از پدر و مادر لازم نیست.



پ .ن :

1 -  جلسه سخنرانی پنجشنبه۱۹/۱۲/۱۳۸۹

2 - منبع : mohannad.ir

اخلاق و عرفان در متون دعایی 3

یکی از اساتید اخلاق به نقل از یکی از علمایی که از نجف آمده بود، می فرمود: زمانی که ما در نجف بودیم، شبها ما را صدا می زدند و می گفتند: "آقای شیخ پاشو! آقای شیخ پاشو!" درست سر وقت مرا برای نماز شب بیدار می کردند، گاهی نیز می گفتند: "آقا پاشو! شیخ پاشو ا پاشو!"

من تعجب می کردم چرا بعضی مواقع محترمانه مرا صدا می زنند و می گویند " آقای شیخ پاشو!" اما گاهی محترمانه نیست و می گویند: "شیخ پاشو! پاشو!" بعد از تأمل متوجه شدم آن روزی که مراقبت من دقیق است، شب "آقا" هستم و به من می گویند: "آقا پاشو! آقای شیخ پاشو!".

آقای بروجردی می گوید: "زمانی که من در بروجرد بودم، یک چیزهایی به ما می گفتند و یک چیزهایی می شنیدیم، مرجعیت همه اش را از دست ما گرفت!" این را یکی از بزرگان که در حضور آقا کتاب می نوشت، از ایشان نقل می کرد که من با چشم خودم دیده بودم که آقا می نشست و مثل بچه می گریست!

وقتی می گفتیم آقا چرا گریه می کنید؟ شروع می کردند به گفتن این مطالب که همه اینها را مرجعیت از دستم گرفت، می گفت من نمی توانم به خودم توجه کنم. هفته ای دو روز آن مرجع بزرگ می آمد و صورتش را بر ضریح مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها می گذاشت؛ حتی روزهای پنج شنبه دفترش را تعطیل می کرد و می گفت بروید زیارت. آن مرجع بزرگ صورتش را بر ضریح می گذاشت و شروع می کرد "یا فاطمة إشفعی لي في الجنة ..."

توجه به خود این است! و یا شاگردان شیخ انصاری که منتظر (شیخ) بودند تا به کلاس بیاید و درس را شروع کند، بعد از مدتی استاد را در حالی که زادالعماد را در زیر بغل داشت می بینند که از مسجد کوفه می آید. می پرسند: آقا کجا بودید؟ می گوید:"رفته بودم خلوتی با خدا بکنم و با او حرف بزنم".

چگونه حرف بزنیم؟ اگر این جلسه رسیدیم، رسیدیم. نرسیدیم فردا شب چگونه حرف زدن را بحث خواهیم کرد، ان شاء الله با تعبیراتی لطیف که حضرات فرموده اند. پس خدای متعال قبول می کند.

آقا قسم به جان عزیزت، خدای متعال چنان عنایتی دارد به شخصی که مراقب باشد. شهید ثانی می فرماید: "من عنایت هایی که دیده ام، اگر بنویسم ضخامت کتاب "بلغ ما یعلمه الله" یعنی به اندازه ای می رسد که خدا می داند.

مرحوم تنکابنی کتابی نوشته است به نام "قصص العلماء"؛ در آن کتاب در بیوگرافی پدرش می نویسد: یک شب صدایی مرا از خواب بیدار کرد، بیدار شدم و دیدم که پدرم سر نماز به شدت گریه می کند. گفتم پدر چرا گریه می کنی؟ علت را نگفت، اصرار کردم. او از من قول گرفت که تا قبل از مرگش به هیچ کس نگویم؛

گفت: من نماز می خواندم که یک لحظه از گوشه خانه صدایی بلند شد که می گفت: "أیّها العَالمُ العامِلُ". انسان عالم باشد آن هم عامل. چند سال پیش یک بسیجی به من حرفی زد، چنان این سخن در من تأثیر کرد که گفتم پروردگارا این از ما بیشتر عامل است! آمد با حجب و حیا به من گفت: "آقا من به بعضی از حرفهایی که شما می گویی نمی توانم عمل بکنم و شرمنده می شوم که به مجلس شما بیایم! به من اجازه می دهید بیایم؟" آقا در من این حیا نیست!

به دعاها نگاه کن که ائمه اطهار علیه السلام چقدر گریه کرده اند که خدایا ما را قبول فرما. امام سجاد علیه السلام در نماز وتر که معلوم است شب است و معلوم است که حالت عجیبی دارند دعایی دارند، شب در تحصیل کمالات، حسابی دیگر دارد آن هم نماز وتر.


آقایان این نماز وتر که یک رکعت است، آنچنان دارای عظمت است که شارع مقدس می گوید بعد از نماز عشاء دو رکعت نماز بخوانید آن دو رکعت را برای چه می خوانید؟ برای اینکه این دو رکعت عوض از یک رکعت نماز وتر است که یک وقتی شب اگر خواب ماندید این دو رکعت را قبلاً به عوض آن یک رکعت خوانده باشید.

به خاطر همین آقا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم این دو رکعت را گاهی می خواندند گاهی نمی خواندند؛ چرا؟ زیرا نماز شب بر حضرت واجب بود و می دانست حتماً آن یک رکعت را خواهد خواند. در آن یک رکعت عظمتی است. شرع می گوید قبلاً اول شب، آن دو رکعت نماز را بخوان که مبادا خواب بمانی و آن یک رکعت از دست برود.

در دعای نماز وتر امام سجاد علیه السلام می فرماید: پروردگارا " إلهی إن کُنتَ تَرحَمتَ مِثلي فَارحَمني" خدایا اگر به فردی مثل من رحم کرده ای به من هم رحم فرما – به بعدش توجه کن – "وَ إن کُنتَ قَبـِلتَ مِثلي" اگر فردی مثل مرا قبول کرده ای، شکسته ای مثل مرا قبول کرده ای"فـَاقبلني" خدایا مرا هم قبول فرما "یَا قـَابلَ السَّحَرةِ" ای خدایی که ساحران فرعون را قبول کردی "إقبلني" مرا هم قبول فرما.

سحره فرعون انسانهایی بودند که یک عمر به خدا کفر ورزیده بودند، اما یک سجده کردند، یک سجده! در عمرشان یک سجده بیشتر نکرده اند. اما من و تو یک عمر سجده کردیم و ... ! یک سجده گاهی "به آسمان رود و کار آفتاب کند" بعضی ها خیال می کنند که یک طرف عبادت، ناز است و یک طرف نیاز، بابا جان ناز کجا بود؟!
بر ضیافت خانه ی فیضِ نوالش منع نیست     در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته

سحره فرعون فقط یک سجده کرده اند و مقبول شده اند. گاهی لحظه ای انسان طوری به خدا نگاه می کند که آن یک لحظه کارش را می کند. این حدیث را شنیده اید که وقتی خداوند در آخرت عده ای را به جهنم می فرستد، یکی از آنها بر می گردد و یک نگاهی به خدا می کند، خداوند متعال می فرماید او را بیاورید، سؤال می کنند:

چرا آنگونه نگاه کردی! می گوید پروردگارا امید من این نبود! – یک لحظه به رحمت خدا نظر کرد یک لحظه! – من و تو یک عمر است آه و ناله می کنیم، او یک دفعه نگاه کرد و ما یک عمر است به رحمت خدا نظر داریم این چگونه است؟ یک سؤال بکن از خودت، این چگونه است؟

خدا روح جناب حاج محقق انصاری را شاد کند. ایشان از منبری های درجه یک قم بوده اند و منبرهای عارفانه ای داشتند، یک بار به منبر می رود و می فرماید: دختره سال دوازدهم را می خواند، رفوزه شده خودکشی کرده، من پنجاه سال است در کلاس اول رفوزه می شوم عین خیالم نیست! پنجاه سال است من در کلاس اول رفوزه می شوم! او سال دوازدهم را خوانده رفوزه شده و خودکشی کرده که چرا رفوزه شدم، من پنجاه سال است در کلاس اول رفوره می شوم! هیچ یک بار از خودم نپرسیده ام: چرا؟ یعنی عین خیالم نیست که چیز تازه یاد نگیرم، تحولی تازه پیدا نکنم و امروزم با دیروزم فرق نکند، همه اش کارها و افکار تکراری.

افسرده ام از کهنه خدایی که تو داری     هر لحظه مرا تازه خدای دگری هست

گاهی می دیدید که اجناس کوپنی می دهند، مردم از نصف شب می آیند و به نوبت می ایستند، من عده ای را می دیدم که به عنوان مثال وقتی گوشت یخ زده می دهند که نیازمند است می آید و از چه وقت شب، آن هم در زمستان می ایستد تا گوشت یخ زده بخرد و یا شب بیدار می ماند که به تجارت می روم. اما نماز شب را که دو دقیقه صحبت با خداست تجارت نمی داند!

مگر در دعای نماز شب نمی خوانی: "اللهمَّ ارزُقني مِنَ التِّجَارَةِ أوسَعَها رزقاً وَ أعظَمَها بَرکَةً وَ أتَمَّهَا عَاقِبَة (خداوندا! تجارتی به من بده که خیلی روزی داشته باشد، خیلی برکت داشته باشد و عاقبت خوبی هم داشته باشد)

با چند مطلب حرفم را امشب تمام می کنم. اصل صحبت من برای فردا ماند. جناب کاشف الغطاء شب هنگام وقتی یکی دو ساعت به اذان مانده به پسرش می گوید "پاشو برویم در حرم مولا علیه السلام نماز شب بخوانیم" پسرش می گوید: "آقا شما بروید من می آیم" می گویند: "نه" – درصدد این است که پسر را بیدار کند – عاقبت پسر پا می شود، اما به سختی پا می شود. دم در حرم می بینند گدایی آنجا نشسته است، از پسرش می پرسد: "پسرم این گدا در این وقت شب چرا اینجا نشسته است؟" پسر می گوید: "به امید اینکه یکی دو تومانی برایش پول بدهند" جناب شیخ کاشف الغطاء می گوید: "پسرم تو به خدایت این مقدار هم امید نداری؟" یعنی مقام خداوند این مقدار نیست؟

استادی داشتیم می گفت: دینداری را از اهل دنیا یاد بگیرید، در کنار حرم حضرت معصومه سلام الله علیها شب تا سحر بیدار می ماند که یک مسافری بیاید و او سوهانی به مسافر بفروشد. دینداری را از اهل دنیا یاد بگیرید. ببینید با چه سماجتی چهاردستی دنیا را چسبیده اند! اما ما آنطور نیستیم.

جناب حاج محقق انصاری در منبر می گوید که من پنجاه سال است در کلاس اول رفوزه می شوم، اما به خودم نگفته ام چرا؟ حالا که صحبت از مرحوم حاج محقق انصاری شد از کلمات قصار او می گویم شاید این سخنان زمانی از نوار، روی کاغذ پیاده شود و این سخنان ابدیت پیدا کند.

یکی آمد و گفت عصبانی شدم و از کوره در رفتم و در خانه با زن و فرزند دعوا کردم حالا چکار کنم؟ – آقا زبان بسیار شیرینی داشتند – آقا در جواب می گوید: چرا به کوره رفتی تا در بروی؟
به قم یک رئیس شهربانی داده بودند – قبلاً فردی را به ریاست شهربانی قم انتخاب می کردند که موجود خیلی شروری باشد – به حدی بازاریان را آزار داده بود که بازاریان قم جمع شدند و پیش آقای بروجردی رفتند و گفتند: این رئیس شهربانی جانمان را به لبمان رساند، شما به نحوی این رئیس شهربانی را معزول کنید. منشی آقای بروجردی در جواب می گوید: بروید دنبال کارتان، این رئیس شهربانی را آقای بروجردی سهل است، شاه هم نمی تواند عزل کند. یعنی این رئیس شهربانی را آمریکا اینجا نصب کرده است.

درست روزی که اقای بروجردی فوت کردند، صبح روز بعد این رئیس شهربانی را عزل کردند، یعنی دیگر مأموریت تمام شد. چنین موجودی بود، بلایی نمانده بود که بر سر طلبه ها نیاورده باشد. روزی عده ای طلبه را به مثلا کاشمر تبعید می کرد یا به جاهای کویری تبعید می کرد، سپس عبای نازکی به دوش می انداخت می آمد در صف اول نماز آقای بروجردی نماز می خواند، بعد می آمد می نشست در خانه آقای بروجردی و می گفت: آره چند تا طلبه ناراحت بودند فرستادیم ولایتشان!

آقای مصطفوی کتاب فروش می گفت: یک دفعه به مغازه من آمد گفت: من می خواهم برایم اقبال سید ابن طاووس را پیدا کنی، اقبال سید از کتب ادعیه است هر دعایی بخواهید در مفاتیح هست، اما چندتا دعا در کتاب اقبال هست که در مفاتیح نیست. آقا می خواهد از آن دعاها هم محروم نشود و آن دعاها را هم بخواند! معلوم می شود که عالی ترین کلاس شیطنت را خوانده بوده!

خلاصه یک روز آیت الله فیض پیش آقای بروجردی شهادت داد و گفت: من با چشمانم دیدم که این رئیس شهربانی در خیابان به دست دو طلبه دستبند زده و داده به دست یک پاسبان، آنطوری که حیوان را می کشند می کشیدند، تا این را گفتند آقا عصبانی شدند. همین که رئیس شهربانی به خانه آقای بروجردی وارد شد آقا گفتند برو، دیگر تو را نبینم.

او رفت و از ترس به مسجد اعظم هم نیامد، ولی رئیس شهربانی بود، انسان های بزرگ زیادی را واسطه انداخت که از آقا اجازه بگیرید که من بیایم در صف آخر بنشینم و ثواب نماز جماعت از دستم نرود! ببینید چه اعجوبه ای است! بلایی نماند که بر سر طلبه ها آورد. به پشت طلبه ها ساواک علامت می زد، هرکس مسأله ایجاد می کرد، پشت عبایش علامت می زد و مأمورانش او را می گرفتند. به مدرسه خان وارد شدند و طلبه ای را از طبقه بالا به پایین آوردند و سیخ را در بینی اش فرو بردند. افرادی این چنین را به قم مسؤل می دادند.

یک روزی آقای حاج محقق انصاری جلوی رئیس جدید شهربانی را می گیرد، می گوید: آقا تو نماز صبح می خوانی؟ می گوید: بلی می خوانم. می گوید: بعد از نماز صبح تسبیح به دستت می گیری و صد بار می گویی: اینجا قم است! اینجا قم است! ... اینجا عشّ آل محمد علیهم السلام است!

حضرت فرمود: علم در آخر الزمان در نجف غروب می کند و در قم طلوع می کند "وَ مِنهُ یَنتَشِرُ إلَی سَائر البُلدانِ" از آنجا به شهر های دیگر منتشر می شود. تو هم تسبیح به دستت بگیر و شروع کن با نفست صحبت کن. بگو: غیبت نکن! غیبت نکن! ... هی بگو: "غیبت بر سر آدم چه ها که نمی آورد؟!"

به نفس باید تلقین کرد چون "النَفسُ رَاغِبَةٌ إلَی مَا رََغِبَتهَا" به مرده چطور تلقین می دهید؟ همانطور به خودتان تلقین دهید. همانطوری که مستحب است که در قبر بروید و از شانه مرده بگیرید و محکم حرکت دهید و بعد بگویید "إسمَع إفهَم یَا عَبدَاللهِ" و شروع به تلقین کنید که "إذَا أتاکَ المَلِکَان المُقَرَّبان" زمانی که دو ملک آمدند "فَلا تَخَف" نترس و به آنها بگو ... .

آقا اگر انسان را در قبر تکان بدهید، فایده اکملی نمی دهد. البته فایده دارد که شرع گفته تکان بدهید. عمده این است که انسان در این جهان خودش را تکان دهد و یک خانه تکانی بکند، غبار روبی کند، هنگامی که یکی موعظه می کند، این سخن و موعظه به غبار زنگار نخورد، به نفس بخورد.

بر دلت زنگار بر زنگارها     جمع شد تا کور شد زاسرارها

فردا از آه و ناله های ائمه اطهار علیهم السلام به محضر شریفتنان عرض خواهم کرد که چقدر آه و ناله کرده اند که خدایا ما را بپذیر. با چه تعبیری ائمه اطهار علیهم السلام گفته اند خدایا ما را قبول کن. آن تعبیرها را فردا یاد می گیریم انشاءالله و اینکه چگونه با خدا صحبت کنیم تا خدا ما را قبول کند.

ای عاشقان ای عاشقان



ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او

شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دکان او ویران شود

بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او

در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود

آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او

جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد

ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او

عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو می‌کند

چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او

بس سینه‌ها را خست او بس خواب‌ها را بست او

بسته‌ست دست جادوان آن غمزه جادوی او

شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او

شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او


بنگر یکی بر آسمان بر قله روحانیان

چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او

شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بی‌طبل و دهل

بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او

ای ماه رویش دیده‌ای خوبی از او دزدیده‌ای

ای شب تو زلفش دیده‌ای نی نی و نی یک موی او

این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان

چون بیوه‌ای جامه سیه در خاک رفته شوی او

شب فعل و دستان می‌کند او عیش پنهان می‌کند

نی چشم بندد چشم او کژ می‌نهد ابروی او

ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری

چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او

آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد

بی‌پا و بی‌سر می‌دود چون دل به گرد کوی او

ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او

ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او

مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او

این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او

او هست از صورت بری کارش همه صورتگری

ای دل ز صورت نگذری زیرا نه‌ای یک توی او

داند دل هر پاک دل آواز دل ز آواز گل

غریدن شیر است این در صورت آهوی او

بافیده دست احد پیدا بود پیدا بود

از صنعت جولاهه‌ای وز دست وز ماکوی او

ای جان‌ها ماکوی او وی قبله ما کوی او

فراش این کو آسمان وین خاک کدبانوی او

سوزان دلم از رشک او گشته دو چشمم مشک او

کی ز آب چشم او تر شود ای بحر تا زانوی او

این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من

صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او


من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم

ای مرده جست و جوی من در پیش جست و جوی او

من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل

سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او



 :: . . . رفقا بنده را از دعای خیر خود فراموش نفرمایید . . . ::

اخلاق و عرفان در متون دعایی 2

بحث در دعاها بود. به این دعاها توجه کنید، ببینید این دعاها چگونه برای انسان روضه می خوانند و چگونه به دردهای انسانیش سوق می دهند که ما یک قسمت آن را شروع کرده ایم، بحث کنیم و امشب هم نشد فردا شب عرض خواهم کرد. دعا این است: "إلهی أنتَ دَعَوتَني إلیکَ" خدایا تو مرا دعوت کرده ای که بیا.

نکاتی در این مطلب نهفته است، نکته ای که امشب می خواهم بحث کنم این است که اگر انسان را خدا بخواند قبول هم می کند. خداوند متعال قبول می کند، "وَ لیسَ مِن صِفاتِکَ یَا سَیِّدي أن تأمُرَ بالسُّؤال وَ تَمنَعَ العَطیَّةَ" نمی شود که انسان را دعوت کند ولی در را باز نکند، در باز است.

این را در گوشه قلبمان ثبت کنیم که "خدایا در بسته نیست ما دست و پا بسته ایم" عارفی که این را گفته محشر کرده، در بسته نیست. خداوند که پنهان نشده است. حضرت سجاد علیه السلام در دعای ابو حمزه می فرماید: "إلهی وَ اعلَمُ ... انّکَ لا تَحتَجِبُ عَن خَلقِکَ". خدایا من یقین دارم تو پنهان نمی شوی جمال مطلق نمی تواند – از ضیق عبارت است – پنهان شود:
پریرو تاب مستوری ندارد     در ار بندی سر از روزن بر آرد

افاضه کننده پنهان نمی شود. آقا حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) جهت افاضه است و پنهان نمی شود. خواجه طوسی در شرح تجرید می فرماید : "وُجُودُه لطفٌ" وجود آقا لطف است "وَ تَصَرُّفُهُ لُطفٌ آخَر"، حکومتش هم لطف دیگر است "وَ عَدَمُهُ مِنّا" آقا اگر پیش ما نیست از ماست.

حضرت می فرماید : پروردگارا یقین دارم تو پنهان نمی شوی "إلاّ تَحجَبُهُم الأعمالُ دُونَکَ" این اعمال ماست که مثل "أکِنَّة" جلوی چشم ما را می گیرند. "وَ في قُـلُوبِهم أکنّةٌ أن یَفقَهُوهُ".

به دعای ابو حمزه نگاهی بکنید تا ببینید دلیلش همین اعمال ما است که نمی شود خدا را دید. علی علیه السلام از بازار کوفه عبور می کردند دیدند که یک نفر به یک بازاری قسم می خورد به خدایی که هفت آسمان را حجاب خود قرار داده است،

حضرت علیه السلام دستشان را روی شانه مرد زدند و گفتند: به چه کسی قسم می خوری این خدا نیست که به او قسم خوردی! خداوند حجاب ندارد. گفت یا علی پس کفاره بدهم. حضرت فرمود تو به خدا قسم نخوردی تا کفاره بدهی!

کسی از مولی علی پرسید بین آسمان و زمین چقدر فاصله است؟ خیال می کرد که خدا در آسمان است و دعا باید این مسیر را طی کند. حضرت فرمود: "مدّ البَصَر و دَعوةَ المَظلوم" یعنی اگر ظاهر را بخواهی فاصله همین قدر است که چشمت کار می کند ولی اگر واقع را بخواهی فاصله نیست. همچنان که بین دعای مظلوم و خداوند حجابی و فاصله ای نیست.

راوی می گوید: رفتم به خانه امام محمد باقر علیه السلام، دیدم کودکی مقابل دری که باز است نماز می خواند – نماز خواندن رو به در باز مکروه است – گفتم آقا شما فرموده اید نماز خواندن رو به در باز مکروه است پس چرا فرزندتان رو به در باز نماز می خواند. حضرت فرمود: از خودش بپرسید.

منتظر شدم تا آن کودک که همان حضرت امام صادق علیه السلام بود، نماز را تمام کند. بعد از اتمام نماز گفتم فدایت شوم در حالی که نماز خواندن رو به در باز مکروه است شما چرا اینطور نماز خواندید؟ به من فرمود: " آن خدایی که من برایش نماز می خوانم از این در باز به من نزدیکتر است".

خدا دور نیست خدا نزدیک است یک نکته ای به اهلش عرض می کنم. خدا به انسان نزدیک است ولی مسئله اینجاست که تو احساس کنی که به خدا نزدیک هستی. خدا نزدیک است عمده این است که انسان احساس کند که به خدا نزدیک است و گناه، این احساس را از انسان می کیرد.

هنگامی که انسان احساس کند به خدا نزدیک است بعد از آن، کارها درست می شوند، اما وقتی انسان از خودش متنفر است زیرا گناه کرده است، چون روسیاه است کار درست نمی شود مخصوصاً که خدا قبول نکند. " از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست " اگر تو از خدا برگشته ای کار خیلی آسان است دوباره بر می گردی می آیی به طرف خدا.

از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست     سخت کار ماست کز ما خدا برگشته است

یک دفعه این است که انسان از خدا برگشته است او می تواند به طرف خدا برگردد، اما یک دفعه این است که طبق حدیث اصول کافی خدا بفرماید: " به عزت و جلالم سوگند که دیگر تو را نخواهم بخشید" درد این است. بعد از آن هرچه سعی می کند توبه می کند اما باز موفق نمی شود چرا؟ چون سلب عنایت شده است.


دعای ابوحمزه را بخوانید " مَا لِي كُلَّمَا قُلْتُ قَدْ صَلُحَتْ سَرِيرَتِي وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوَّابِينَ مَجْلِسِي عَرَضَتْ لِي بَلِيَّةٌ أَزَالَتْ قَدَمِي وَ حَالَتْ بَيْنِي وَ بَيْنَ خِدْمَتِكَ سَيِّدِي" خدایا مرا چه شده است که هر وقت می گویم خدایا من دیگر اصلاح شدم و نزدیکم که به محفل دوستان تو وارد بشوم بلیه ای پیش می آید و مرا مانع می شود که در خدمت تو باشم؟!


بیاییم سر اصل مسئله، اینکه خدا می فرماید بیا. می گوییم خدایا خودت دعوت کرده ای و آمده ایم. خداوند در را نمی بندد "وَ بابُهُ مَفتوحٌ لِلرّاغِبینَ" در باز است و انسان را قبول می کند.

من بحث پیرامون قبولی اعمال نمی کنم، من بحثم این است که خدا خود انسان را قبول می کند و روایات و دعاهایی که نکته های لطیفی دارند، در این باب وارد شده اند: " إقبلني یا قابلَ السَّحَرةِ " ، "یا مَن لا یَردُّ سَائلَهَ " ای خدایی که هیچوقت در را باز نمی کنی که بگویی برو.

امام سجاد (علیه السلام) در دعاهایش عرض می کند: پروردگارا مگر می شود انسانی پیدا بشود و بگوید من به مهمانی خدا رفتم ولی خدا مرا به مهمانی قبول نکرد؟ "إلهي مَن الَّذي نَزَلَ بکَ مُلتَمِساً قـِراکَ فـَمَا قـَرَیتَهُ"

بعد از آن می فرماید: آیا کسی پیدا می شود که بگوید من رفتم در خانه خدا شترم را خواباندم، یعنی با چشم امید به درگاهش رفتم، اما مرا ناامید کرد؟ امام سجاد علیه السلام می فرماید: نمی شود! " الهی در بسته نیست، ما دست و پا بسته ایم"

در دعای کمیل می گویی: "وَ فُکَّني مِن شَدِّ وَثـَاقي" خدایا چنان دست و پایم را بسته ام که اصلاً نمی توانم حرکت بکنم، این را باز کن. "وَ قَعَدَت بي أغلالي" الهی کارهایم مرا محبوس و زندانی کرده، برایم غل و زنجیر که قدیم برای زندانی لازم بوده است درست کرده، خدایا این غلها مرا به زمین نشانده است.

انسان با چه چیزی دست و پای خود را می بندد؟ با گناه. یکی آمد پیش حضرت علی علیه السلام و گفت: یا امیر المؤمنین! من هر چه می خواهم نماز شب بخوانم، نمی توانم بخوانم چرا اینگونه ام؟ حضرت فرمود: "أَنْتَ رَجُلٌ قَدْ قَيَّدَتْكَ ذُنُوبُك" گناهانت دست و پایت را بسته و بدان جهت نمی توانی شب از بستر برخیزی.

آیا به زیارت امام رضا رفته ای؟ انسان اینقدر راه را از تبریز به مشهد با اتوبوس برود، آنقدر زجر بکشد، به تو باد می دهد که چه باید بخواهی، خواهش می کنم این را یاد بگیرید. می گویی: "یا ابا الحسن، إنَّ بَیني وَ بَینَ اللهِ ذُنُوباً قـَد أثقَلَت ظَهري" یا ابا الحسن گناهانم مرا پایین می کشد "قد اثقلت ظهری" یعنی مرا به پایین فشار می دهد دستم را بگیر.

خدا نصیب ما بکند باهم برویم کربلا، در اعمال صحن مطهر این دعا را با هم بخوانیم. به اهل بیت و به آقا اباعبدالله می گویی: " لا خَلّفَني اللهُ عَنکُم بذُنُوبي" خدا به خاطر گناهانم مرا از شما عقب نیندازد، از شما جدا نکند.

بلی؛ با گناه انسان از کاروان عقب می ماند، نمی تواند جلو برود. گاهی یک گناه انسان را از چشم ولی الله اعظم ساقط می کند و انسان پایین می رود. هیچ فکر کرده اید چرا به گناه "هوی" می گویند؟ هوی یعنی سقط، هاویه یعنی ساقطه، گناه کرد یعنی سقوط کرد.

به یک زناکار حد می زدند. حضرت یحیی علیه السلام فرمود: سنگ ها را نیندازید و صبر کنید. ایشان جلو آمدند، کسانی که از اطراف نگاه می کردند، منتظر بودند که ببینند حضرت چه کار خواهد کرد. ببینید به ما چه درس بلندی می دهد، درس عجیبی است! آمد و جلوی زناکاری که مقداری از بدنش را دفن کرده بودند با ادب نشست – قربان این معرفت، می دانید چه گفت؟

وقتی این سخن را انسان می گوید، لرزه بر جانش می افتد؛ فرمود: "عِظني" مرا موعظه کن! جلوی زناکار نشست و فرمود مرا موعظه کن. نگفت من کجا و او کجا؟!

آقا رسول الله به جبرئیل می فرمود: "عِظني" به ابن مسعود بارها می فرمود: "برای من قرآن بخوان ". امیرالمؤمنین به صعصعة بن صوحان گفت: "عِظني" مرا موعظه کن. این حرف ریشه قرآنی دارد. خداوند به حضرت موسی که جزو پیامبران اولوالعزم و مَبعُوث عَلی مَن في الأرض است، دستور می دهد تا به سوی پیامبر گمنامی که حضرت خضر باشد، شَدّ رحال کند و در مقابلش زانوی تعلم به زمین نهد.

حضرت یحیی جلوی مردی زناکار نشسته و می گوید: "عِظني" مرا موعظه کن. چه موعظه ای؟! موعظه ای عجیب از یک زناکار! گفت: "یا یحیی لا تُذنِب فإني أذنبتُ فَسَقَطتُ عِندَاللهِ" گفت: یا یحیی گناه مکن من گناه کردم و از نظر خداوند افتادم. گناه سقوط است، انسان را به پایین می کشد.

"الهی أنتَ دَعَوتَني إلیکَ"، اینکه خدای متعال انسان را به طرف خودش دعوت می کند، قبول هم می کند و انسان را رد نمی کند. نقض غرض می شود اگر رد کند. یکی از نام های خداوند شکور است، شکور یعنی زیاد تشکر کننده. اگر یک "لا إله إلّا الله" بگویی، تشکر می کند حتی یک ذره هم در این دنیا هدر نمی رود. این عالم، عالم حساب است، "کلُّ شیءٍ عِندَهُ بـِمِقدَار"

لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبين‏» (سباء:3). یک ذره هم در این عالم هدر نمی رود. یکی از نام های خداوند متعال شکور است، یعنی خیلی تشکر کننده. سخنی که بر زبان اهل بهشت به هنگام ورود به بهشت جاری می شود، این است: « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُور» (فاطر:34) حمد خدایی را که این اعمال ناقص و ناچیز ما را پرورش داده و به آن بهاء داده ما را به این مقام رسانده است.

یکی از نامهای خداوند "سریع الوفاء" است، او فوری وفا می کند که شما تکانی بخورید. حضرت می فرماید: هنوز کفن میت مؤمن در غسال خانه خشک نشده که با حورالعین معانقه می کند. خداوند اینگونه سریع الوفاست. حضرت فرمود: میان شما و بهشت یک مرگ فاصله است. چشم را بست و تمام شد.

خداوند سریع الوفاء است، نه تنها در آخرت بلکه در این دنیا هم این چنین است. خدا خودش در قرآن فرمود: «أوفُوا بعَهدي أوفِ بعَهدِکُم» (بقره:40) به عهد من وفا کنید تا به عهد شما وفا کنم، خدا چه قولی داده است؟

خداوند عهد کرده است که «الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت:69) خداوند در قرآن می فرماید: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُون‏» اگر بگویی خدا، بعد از اینکه گفتی خدا، استقامت و مداومت و تمرین و ممارست با مسائل عبودی داشتی، در آن صورت در این دنیا ملائکه بر شما نازل می شوند که نترسید و اندوهگين نباشيد و شما را به بهشتى كه وعده مى ‏دادند، بشارت باد ... «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَة» ملائکه در این دنیا به سراغ تو می آیند. "إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا" (ملائکه خادمان ما و محبان مایند)


ادامه در پس بعدی انشاء الله . . .

اخلاق و عرفان در متون دعایی 1

مبحثی که در ادامه به آن پرداخته شده است در رابطه با برسی اخلاق و عرفان در متون دعایی ما اس که از جانب ائمه ( ع ) به ما رسیده است . این برسی که توسط حضرت آیت الله سید حسن عاملی که از بزرگان اخلاق است و از شاگردان مرحوم آیت الله سعادت پرور ( ره ) و مرحوم  میانجی و دولابی بوده است انجام شده حاوی نکات ظریفی است که انشاء الله به آنها دقت میکنیم . چون این مطلب کمی مفصل است ممکن است در دو یا سه پست ارائه شود .


دعاهایی که از حضرات معصومین (علیهم السلام) رسیده است، اصیل ترین سرمایه های تربیتی هستند. در این دعاها جهانی از معارف عرشی و ربوبی نهفته است. ائمه اطهار (علیهم السلام) آن گونه که در دعاها معارف بلند را مطرح فرموده اند، در روایات مطرح نفرموده اند.


حقیقت این است که کسی که می خواهد به طرف خدای متعال سیر کند، باید با این دعاها سر و کار داشته باشد. این دعاها علاوه بر داشتن معارف خیلی بلند، نوحه و روضه برای انسان هستند. طی.

مردم همه دنبال طربخانه خویشند
   

من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم

انسان محتاج به روضه است. همچنانکه امام سجاد فرمود: "وَ أعِنِّي بالبُکَاءِ عَلَی نَفسِي" (مرا در گریه بر خودم یاری کن) و آمده که نوح را از این جهت نوح می گفتند که "لِأنَّهُ کَانَ یَنُوحُ عَلی نَفسِهِ" (مدام بر خودش گریه می کرد) بر خودش نوحه می گفت!

اگر نوحه خوان و روضه خوان بتواند به طور کامل مصائب را تصویر کند، انسان، خوب منقلب می شود. استاد اخلاق هم استادی است که برای نفس انسان روضه بخواند، یعنی همانگونه که روضه خوان ذکر مصیبت می کند و انسان را به شور می آورد همانگونه باید استاد اخلاق، انسان را علیه نفس بشوراند.

به مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی گفتند که آقا در کلاس درس شما عده ای از حال می روند- به چنین فردی عالم اخلاق می توان گفت. ببینید با چه کیفیتی روضه خوانده است – فرموده بودند که " کاری نکرده اند مولایشان – یعنی مولا علی علیه السلام - هر روز غش می کرد".

مرحوم حاج میرزا جواد ملکی تبریزی می فرمایند: یک نفر را آوردیم تا به دست حاج ملا حسینقلی همدانی توبه کند. آقای همدانی به تعبیر من چند لحظه ای روضه برایش، برای نفسش خواند. مرحوم حاج میرزا جواد ملکی تبریزی می فرمایند: ما این جوان را 48 ساعت بعد دیدیم در حالیکه به سختی شناخته می شد.

معلوم می شود که جانانه عمل کرده است. چرا؟ زیرا روضه خوان، روضه جانانه ای خوانده بود.

عمده کار این است که انسان را به درونش و دردش متوجه سازند. او را دردمند کنند، در این صورت انسان به کار خواهد افتاد. عمده کار، دادن همین آگاهی است. حضرت امام (ره) فرمایش خیلی خوبی دارند، می فرمایند:« تمام رذایل قابل اصلاح است عمده به فکر اصلاح افتادن است».

عمده این است که در عمر انسان کسی پیدا شود یا جریانی به وجود آید و او را تکان دهد. بعد از آن، انسان از خواب غفلت بیدار شده به راه می افتد. چهل سال ناصر خسرو خوابیده بود فقط یک خواب دید که با این خواب از خواب چهل ساله خود بیدار شد و راه افتاد. با اینکه کار دیوانی حکومت وقت را عهده دار بود و از نظر مادی وضع خوبی داشت اما پس از بیدار شدن از خواب غفلت، اینها او را اشباع نمی کرد.

پس بدان این اصل را ای اصل جوی     هر که را دردست او برده ست بوی

هر که او آگاهتر، پر درد تر     هرکه او پر دردتر، رخ زردتر

یکی از بزرگان اخلاق می گفت: در زمانی که کوچک بودیم، نمی فهمیدیم که چرا وقتی عکس فیل را می کشند همراه با فیلبانی می کشند که دستش کلنگ است، تا اینکه به کلاس درس اخلاق حضرت امام آمدیم. ایشان فرمودند: فیلبان باید مدام بر سر فیل بزند تا یاد هندوستان نکند والاّ نمی توان از فیل کار کشید!


بله خیلی چیزها در این جهان بر سر انسان کوبیده می شود تا انسان به اصل خود متوجه نشود و فقط خاک بخورد. به قول مرحوم آقا سید محمد تقی خوانساری "با هنتر پنتر دنیا چند روزی خاک خورد، آخر به هم پیچید و رفت".

اگر انسان ها به حقیقت وجودی شان آگاه شوند، دنیا را می توان عوض کرد. بعد از آن است که درد شروع می شود. درد آدم شدن، درد فانی شدن در هستی مطلق و … و بعد از درد است که ارتباط با مبدأ اعلی صیغه دیگری می گیرد به قول حافظ:
خوشا نماز و نیای کسی که از سر درد     به آب دیده و خون جگر طهارت کرد

مولوی ملای ساده ای بود و می نوشت و مشغول بود، فقط چند صباحی با یک صاحب درد یعنی شمس همراه بوده است، که به شمس می گوید: سجاده نشین باوقاری بودم، یک ملای باوقاری بودم اما…

زاهد بودم ترانه گویم کردی     سرفتنه بزم باده گویم کردی

سجاده نشین با وقاری بودم     بازیچه کودکان کویم کردی

و منسوب به شیخ بهایی است که در حق مولوی گفته است:

من نمی گویم که آن عالی جناب     هست پیغمبر ولی دارد کتاب

مولوی به شمس می گوید: با این حرفهایت مرا دیوانه کوه و بیابان کردی. این تلاطمی که در مثنوی می بینید، همه از مصاحبت با آن صاحب درد است.

در حدیث است: "کُفُّوا ألسِنَتِکُم عَن عَلِي ٍ فانّهُ مَمسُوسٌ في ذَاتِ اللهِ" به علی علیه السلام بد نگویید. عده ای آمدند که از علی علیه السلام در محضر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بدگویی بکنند، حضرت فوری از کار ایشان جلوگیری کرد، فرمود: در مورد علی بد گویی مکنید. او از خود بیخود است.

هخیک معنی" ممسوس" دیوانه است ممسوسٌ ، اما فی ذات الله، یعنی در ذات خدا، بلی، اگر در این راه، راهبری انسان را راهنمایی کند و او را دردمند کند و طبعاً انسان خود را دست خالی ببیند به راه خواهد افتاد.

باید انسان را متوجه کرد که دستش خالی است هر چند کل دنیا را به انسان بدهید باز دستش خالی است. چرا خداوند متعال به آدم و حوا و شیطان نفرمود بروید به دنیا؟ می فرماید:«إهبطُوا» به پایین بروید! دنیا پایین است، بالا نیست، یعنی انسان هر چقدر برخوردار از اعتبارات مادی باشد، باز در پایین است.

با دنیا انسان بالا نمی رود و وقتی انسان به پایین می افتد، فقط به دور خودش می چرخد، انسان تا در دره است، فقط خودش را می بیند؛ فقط طبیعت حیوانی اش را لمس می کند.

اگر صد سال دوری را می شتابی     نه خود را و نه کس را بازیابی

انسان صد سال مدام بچرخد به کجا می رسد؟ به همین جهت حضرت علی علیه السلام انسان جاهل را به خر آسیاب تشبیه می کند که در آسیاب می گردد تا سنگ آسیاب به حرکت در آید و آسیاب به کار بیفتد "کالحِمَار في طَاحُونِهِ" گاهی انسان شصت سال فقط می چرخد و به جایی نمی رسد.


ادامه در پست بعدی انشاء الله . . .


پ . ن :

منبع : سایت داررالارشاد

"" نقد عرفان های نوظهور 3 ""


قبلاً گفته شد که عرفان قابل تعریف نیست و نمی توان تعریف جامعی از آن ارائه داد تا نتیجه گرفت آیا در عرفانهای کاذب مثلاً در اشو و اکنکا یا کریشنا مورتی عرفان وجود دارد یا خیر.  و  فقط ویژگیها و خصوصیات عرفان را ذکر می کنیم.

توحید و ولایت

بصورت کلی عرفان دو بخش دارد: 1- توحید و خداشناسی 2- ولایت و انسان کامل

یعنی این دو مسئله اگر در جایی مطرح شد، می گویند بحث عرفانی است. بعنوان مثال، می گویند: مثنوی مولوی یک کتاب عرفانی است چون در قالب قصه، حرفهایش درباره ولایت و انسان کامل است، نمی خواهم بگویم حرفهای مثنوی درست است یا خیر. فقط می خواهیم بیان کنیم مثنوی را می گویند کتاب عرفانی چون بحث ولایت دارد و بعضی کتابها مثل نصوص قونوی کتاب عرفانی است چون فقط درباره توحید است. و بعضی کتابها نیز شامل هردو بخش است. پس یکی از ویژگی های عرفان شناخت خدا و شناخت ولی خداست. و کسی که خدا و ولی خدا را نشناسد عارف نیست.

عرفان غیرت دارد

ویژگی دیگر عرفان این است که در عرفان یک حالت غیرت، کتمان و پنهان سازی است. و اگر کسی بخواهد سخنرانی عمومی درباره عرفان بکند،دیگر آن عرفان نیست. یعنی شرط عرفان غیرت و کتمان و پنهان سازی است. امیرالمومنین علیه السلام بزرگترین عارف است، ولی مسائل عرفانی را در مسجد نمی گفت، کمیل و یا شخص دیگر را پیدا می کرد، بعد از نماز عشا به بیرون شهر کوفه می رفتند و برای کمیل مطالب عرفانی می فرمود. کسی که عاشق کسی می شود  همیشه سعی می کند آنرا کتمان کند و خوبی های معشوق خودش را نیز به کسی نمی گوید. عشق غیر از محبت و مودت است و غیر از خلّت است

شرط عشق خلوت، سر، کتمان و پنهان کردن است و کسی که علنی کند چیزی از عشق نفهمیده است.

اگر کسی کاری کند که مردم سراغ او بیایند، عارف نیست و عارف در بین مردم طوری صحبت می کند که مردم متوجه عرفان او نشوند و در زندگی عرفای بزرگ، این مسائل بسیار است. سیدالشهدا در مسجد نشسته بود، شخص عربی آمد مسئله سوال کند رفت کنار ابن عباس، ابن عباس اشاره کرد که از سیدالشهدا علیه السلام بپرس و فرد عرب با کمال بی ادبی گفت ایشان که بلد نیست من از شما می پرسم که عالمید. امام حسین علیه السلام عارف است که آنکه اهل این حرفها نیست اصلاٌ نمی فهمد که ابن عباس اگر چیزی بلد است شاگرد امام حسین علیه السلام است و شرط عرفان کتمان است وکسی که کتمان نمی کند عارف نیست.

ولی در عرفانهای نوظهور، کتابهای فراوان پخش می کنند، رهبر اکنکار 25 سال در کشورهای مختلف دنیا چرخیده است و هرکجا می رود می گوید من عارفم و تعلیمایم عرفانی نیز اینگونه است و به من ایمان بیاورید. این دیگر عارف نیست. مرتاض های هند خیلی بهتر از اوشو و کریشنا و اوکن کار و ... اند چون هیچ وقت اظهار نمی کنند و کسی را دعوت نمی کنند، و کسی نزدشان برود می گویند برو.

عرفان عشق است، عشق سر کوچه و بازار نیست، آخر شب است و مخفیانه و روشن است که عشق غیرت می خواهد و غیرت یعنی معشوق برای من است و نه کس دیگر.

مرجعیت علمی اهل بیت علیهم السلام بلامنازع است یعنی رقیب ندارند. اگر کسی دنبال معجزه و کرامت و خبر از دل شما و.. باشد عارف نیست. در اول تذکره الاولیاء، عطار می گوید معجزه و کرامت برای شاگردان امام صادق علیه السلام است و نه خود امام صادق علیه السلام و شأن امام صادق علیه السلام اجل تر از این حرفهاست." و کسی که ائمه علیهم السلام را با این چیزها معرفی می کند درواقع مقام حقیقی ائمه علیهم السلام را بیان نکرده است.

در حالی که عرفانهای کاذب بحث اینکه کاری کنند تا از دل مردم باخبر شوید یک اصل است، بحث اینکه آدم چه کار بکند که قدرتهای روحی زیاد شود تا بتواند کارهای خارق العاده انجام دهد. ما نیز اینها را بلدیم ولی خلاف شرع می دانیم.

مهمترین معجزه پیامبراکرم (ص) قرآن است که قرآن نیز معجزه قولی است و معجزه قولی فقط برای علما است و برای عوام اصلاً معجزه نیست.

مثلاً درویش های قادری از این کارها زیاد می کنند، میخ در سر فروکردن یا شیشه و سنگ خوردن و ...  ولی اینها اولاً چیز مهمی نیست، صرفاً تمرکز روح می خواهد، و تاکنون چند پایان نامه نیز در این خصوص نوشته شده که انسان چگونه می تواند کاری کند که چاقو در شکم فرو نرود و... مثلاً شما آدمی را خیلی قبول داشته باشید و به او معتقد باشید، دو ساعت به او خیره شوید و چشمتان نیز بهم نخورد بعد از دو ساعت اگر چاقویی در شکمتان فرو کنند، دردتان نمی آید. اگر چاقو را در بیاورند و زخم شده باشد، تمام تمرکز روح را متمرکز کنید روی زخم، در همان لحظه خوب می شود و حتی اثری از آن نمی ماند.

یادگیری این مسائل راحت است  ولی بناء دین ما به این چیزها نیست، و اینها خدایی کردن است، که دین نمی خواهد و دین عبد بودن را می خواهد، یکی از درسهایی که در قدیم در حوزه ها می خواندند، کوئیلو بوده، که در همین رابطه بوده ولی بنای شرع بر این چیزها نیست. ولی در عرفانهای کاذب این مسائل زیاد است و مردم عوام مردم نیز گول همین مسائل را می خورند. کسی مریض را خوب کند یا از دل کسی خبر دهد و...  مردم به این چیزها ایمان می آورند. در حالی که هیچ کدام از اینها دلیل بر حقانیت نیست و فقط قدرت روح است و قدرت روح در هر کاری تربیتش کنید می تواند انجام دهد.

کتاب نفایس الفنون محمود آملی در کتاب درسی های حوزه این موضوع وجود دارد.

پ . ن :

1- منبع : سایت الله عابدی