وبلاگ طریق الی الله 2 افتتاح شد

بسم الله الرحمن الرحیم

با استعانت از خدای کریم

وبلاگ " طريق الي الله 2 "

tariqe11elallah.blogfa.com

افتتاح شد


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در پنجشنبه شانزدهم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 13:18 موضوع اخبار روز | لینک ثابت


سید هاشم حداد

التوحید هو الحق ...

۱۲ ماه رمضان الکریم بیست و نهمین سالگرد رحلت عارف کامل حضرت آقای حاج سید هاشم موسوی حداد (ره)

شادی ارواح طیبه ی طائفه ی جلیله ی عرفا از طریقه ی حقه معرفت النفس در مذهب حقه ی شیعه اثنی عشر علی الخصوص عارف کامل موحد کبیر آیت الحق حاج سید هاشم حداد موسوی رضوان الله علیه الفاتحه مع الصلوات


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در چهارشنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 10:17 موضوع اخبار روز | لینک ثابت


اویس قرنی (ره)

" نفس الرحمان " مولانا اویس قرنی  رحمت الله علیه

 سالها باید رود صاحب دلی پیدا شود      بوسعید اندر خراسان و اویس اندر قرن

برگرفته از سایت حوزه نت

اویس، میراث دار ارزش ها

اویس بن عامر قَرَنی، از پارسایانِ نامدار صدرِ اسلام، مُلَقب به «سیّدُ التابعین» و از اصحاب و حواریون حضرت علی علیه السلام بود. وی در قَرَن، از نواحی یمن دیده به جهان گشود و زمانی که خبر رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او رسید، ایمان آورد. اویس به دلیل پرستاری از مادر پیر و ناتوانش، موفق به زیارت ظاهری پیامبر اسلام نشد، ولی پیامبر او را «نَفَسُ الرحمان» نامید و فرمود: «من از سوی یمن، بوی خدا می شنوم». او سرانجام در جنگ صفین، به یاری حضرت علی علیه السلام شتافت و در نبردی سخت با سپاهیان معاویه، به درجه والای شهادت نایل آمد.

سفر اویس برای دیدار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

مادر اویس، پیرزنی ناتوان، بیمار و نابینا بود. اویس به حکم فطرت و هم چنین فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله به نیکی و مهربانی با والدین، مراقب مادر بود. هنگامی که شوق دیدار پیامبر نور و رحمت، سرتاسر وجودش را فراگرفته بود، بر خویش واجب دانست با اجازه مادر،برای دیدار پیامبر به مدینه سفر کند. مادر که کسی جز اویس نداشت و نیازمند پرستاری بود، گفت: اگر پیامبر در مدینه نبود، توقف نکن و زود بازگرد.

اویس با شور و شوق دیدار پیامبر به مدینه سفر کرد. وقتی به مدینه رسید، با خبر شد که پیامبر به سفر رفته است. او که می دانست پیامبر راضی نیست برای دیدارش به مادری بی احترامی شود، آخرین نگاه را به خانه گلین پیامبر دوخت و با سختی از شهر پیامبر خارج شد. هنگامی که پیامبر به مدینه بازگشت، به او عرض کردند: شتر چرانی از یمن به نام اویس به این جا آمد و به شما سلام رسانید و بازگشت. پیامبر فرمود: «آری، این نور اویس است که در خانه ما هدیه گذاشته و خود رفته است».

اویس در آغوش اسلام

خاندان اویس قرنی در سرزمین یمن می زیستند. در سال دهم هجرت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را به قصد تبلیغ اسلام به سوی یمن فرستاد. آن حضرت، مردم یمن را به اسلام دعوت کرد و مردم، گروه گروه دعوت حق را پذیرفتند و اویس قرنی هم که مشتاق نورِ معرفت و هدایت بود و تاریکی جهل و نادانی برای او آزار دهنده می نمود، با شور و اشتیاق بسیار به اسلام گروید و خالصانه ندا برآورد: اشهدُ اَنْ لا اِله اِلا اللّه و اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رسولُ اللّه . لبیک یا محمد! اینک من باتمام وجود، وارد وادی اسلام می شوم. لبیک یا محمد! با تو پیمان می بندم که تا بند بندِ وجودم از هم نپاشد، وفادار تو باشم. لبیک یا محمد! هیچ گاه تو را ندیده ام، ولی پیام دل نشین و کلام نورانی تو را با گوش جان شنیده ام. این گونه بود که اویس به آغوش اسلام پناه آورد و به سرمنزل کمال، رهنمون شد و یکی از بهترین مُبلّغان اسلام گردید.

اویس در نگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

اویس قرنی، یکی از سپیدرویان تاریخ است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در گرامی داشت او سخن ها گفته است. آن حضرت در حدیثی، اویس را دوست و یار خود و یکی از بهترین و نیکوکارترین تابعین معرفی می کند. بارها پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به دیدار اویس اظهار اشتیاق می کرد و می فرمود: «هر کس او را ببیند، سلام مرا به او برساند». ایشان گاه رو به جانب یمن می کرد و می گفت: «من نسیم خدایی را از سوی یمن می بویم». سلمان فارسی پرسید: ای رسول خدا، این شخصی که بوی خوش او را از یمن می بویی، کیست؟ پیامبر فرمود: «در یمن شخصی است به نام اویس قرنی که در روز قیامت محشور می شود و جمعیت بسیاری را به تعداد افراد و قبیله پرجمعیتِ ربیعه و مُضرّ، شفاعت می کند».

سیمای ظاهری اویس در کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به یاران خویش امر فرمودند که هر یک از شما اویس قرنی را ملاقات کرد، سلام مرا به او برساند و از او درخواست استغفار کند. اصحاب از وی پرسیدند: یا رسول اللّه ، اویس قرنی کیست؟! پیامبر نشانه های وی را این گونه بیان کرد: «اویس چشمان سیاه مایل به کبودی دارد و بین دو کتف او، اثر ماه گرفتگی است. گندم گون بوده و چانه اش کشیده و قامتش معتدل است. ... قرآن تلاوت می کند و اشکش همواره از خوف خدا جاری است. دو جامه کهنه دارد. در زمین گمنام است، ولی آسمانیان او را می شناسند. اگر به خدا قسم خورد، سوگندش پذیرفته است. روز رستاخیز به دیگر مردمان گفته می شود وارد بهشت شوید، ولی به اویس می گویند بمان و شفاعت کن. خداوند به تعداد دو قبیله ربیعه و مُضرّ، شفاعت او را می پذیرد».

زهد و آزادگی

اویس قرنی، مانند گنج گران بهایی که در اعماق زمین قرار گیرد، در محیط زندگی خود ناشناخته بود، ولی از آن جا که هر گنجی روزی کشف می شود، اویس نیز توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همه مسلمانان معرفی شد. بارها پیامبر صلی الله علیه و آله به دیدار اویس اظهار اشتیاق می کرد و می فرمود: «هر کس او را ببیند، سلام مرا به او برساند». گفتند: یا رسول اللّه ، اویس قرنی کیست که این گونه از او یادمی کنی؟! پیامبر پاسخ داد: «او با وجود عظمت و شخصیتی که دارد، در نظر شما فردی عادی است. اگر از میان شما غایب گردد، هرگز سراغ او را نمی گیرید و اگر در انجمن شما حاضر شود، به او اهمیت نمی دهید. او در پیشگاه الهی مقامی بزرگ دارد، به طوری که در روز رستاخیز، در سایه شفاعت او، دو قبیله به بهشت می روند. او مرا نمی بیند ولی به آیین من ایمان می آورد و سرانجام در رکاب علی در جنگ صفین کشته می شود».

 محراب جناب اویس (ره)

اویس از حواریون حضرت علی علیه السلام در قیامت

اویس قرنی آن قدر لیاقت و عظمت داشت که حضرت علی علیه السلام در جنگ صفین به انتظارش نشسته، از او ستایش می کند. او تنها یکی از یاران معمولی علی علیه السلام نبود، بلکه از حواریون آن حضرت به شمار می رفت. پیشوای هفتم، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمودند:«روز رستاخیز منادی الهی ندا می دهد که حواریون محمّد که از پیروی او دست نکشیدند و بر سر پیمان خود باقی ماندند، کجا هستند؟! در این هنگام، چهره های درخشانی مانند سلمان، ابوذر و (مقداد) از جا برمی خیزند و خود را معرفی می نمایند. بار دیگر منادی ندا می دهد: حواریون علی کجا هستند؟! در این هنگام، گروهی از یاران برجسته امیرمؤمنان، علی علیه السلام مانند محمد بن ابی بکر، میثم تمار و اویس قرنی برخاسته و از دیگران مشخص می گردند».

اویس در میان اجتماع

اویس قرنی، زاهدی گوشه گیر و دور از اجتماع نبود؛ بلکه زهد او، در عشق به خدا و وارستگی از دل بستگی های مادّی و دل سوزی به حال محرومان اجتماع جلوه گر می شد. او خود را در برابر خدا و اجتماع مسئول و متعهد می دانست و در دفاع از حق و رسیدگی به حال نیازمندان، از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید. اویس در پاسخ شخصی که از حال او پرسید، گفت: سوگند به خدا، مرگ و اندوه و رنج های آن، و بیم از روز رستاخیز، برای فرد با ایمان، جای خوشحالی باقی نگذاشته، پرداخت حقوق الهی برای ما، درهم و دیناری، نیندوخته و طرفداری از حق و حقیقت، یک نفر دوست در میان مردم برای ما به جای نگذاشته است؛ زیرا وقتی آن ها را به نیکی ها دعوت نموده و از بدی ها نهی می کنیم، از ما می رنجند و به هزار عیب و گناه متهم می کنند. عدّه ای مردم بی ایمان هم در این کار با آن ها همکاری می کنند، ولی هرگز اینان نمی توانند مانع مبارزه ما برای احقاق حق و نابودی باطل گردند».

اویس و ساده زیستی

اویس قرنی در زندگی خویش، عارفی زهد پیشه بود. او به تلاش برای معاش، به عنوان عبادت می نگریست و با سستی، تنبلی و تن پروری مبارزه می کرد. او گاه شتربان بود و زمانی هسته های خُرما را جمع می کرد و شب هنگام آن را می فروخت و از دسترنج خویش، زندگی ساده ای را برای خود و مادر ناتوانش فراهم می آورد و باقی مانده دستمزدش را نیز در راه خدا انفاق می کرد. اویس دیگران را به خود ترجیح می داد و گاه لباسش را به نیازمندان می بخشید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره ایثار اویس می فرماید: «در میان اُمّت من، کسانی هستند که به دلیل نداشتن لباس نمی توانند در مسجد حاضر شوند و ایمانشان به آن ها اجازه نمی دهد که از مردم تقاضا کنند؛ از شمار آن ها، اویس قرنی و فرات بن حیان هستند».

 ضریح و مزار جناب اویس قرنی(ره)

همنشینی با قرآن در کلام اویس

اویس قرنی درباره اثراتِ هم نشینی با قرآن می گوید: «هیچ کس با قرآن همدم نمی شود، مگر آن که وقتی برخاست، بر کمالش افزوده گردید یا از کوردلی و انحرافش کاسته شد. قرآن، مایه شفا و رحمت مؤمنان است، ولی برای ستمگران، چیزی جز زیان و خسارت نیست». از دیدگاه اویس، قرآن برای مؤمنان عامل رشد و قوّت و کمال است و برای ستمکاران، زمینه ساز ضعف و تباهی و شکست می شود. اویس، بهترین همدم و مونس خویش را قرآن کریم قرار داده بود و آن گاه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله نشانه های اویس را برمی شمرد، چنین فرمود: «اویس قرآن می خواند و بر خویش می گرید».

تقسیم بندی مردم به سه گروه

روزی اویس قرنی در مجلسی که جمعی حضور داشتند، آن ها را موعظه می کرد و می گفت: «کسانی که در این مجلس هستند، سه گروه اند: مؤمن آگاه، مؤمن ناآگاه و منافق.

مؤمن آگاه همانند بارانی است که بر درخت با نشاط میوه دار می بارد و باعث زیبایی و طراوت آن می شود. مؤمن ناآگاه مانند بارانی است که بردرخت بی میوه می بارد و موجب افرایش طراوت و زیبایی آن و سرسبزی شاخ و برگش می گردد. منافق هم مانند بارانی است که برگیاه خشک و شکسته می بارد و باعث خُرد شدن و متلاشی شدن آن می گردد».

دنیای ناپایدار در کلام اویس

اویس قرنی در سخنی خطاب به «هَرم بن حیّان» مرگ را پدیده ای همگانی معرفی می کند: « ای هَرم بن حیّان، می بینی که انسان ها یکی پس از دیگری از دنیا می روند. پیامبر که اشرفِ مخلوقات است، از این جهان سُست بنیاد رفت. پدرت آدم نیز مُرد. مادرت، حوّا هم مُرد. نوح، پیامبر خدا نیز مُرد. ابراهیم، خلیل اللّه هم مُرد. حضرت موسی و داوود خلیفة الرحمن نیز از این جهان رخت بربستند. من و تو هم فردا جزء مردگانیم. فریفته دنیا مشو. خود را دریاب و آماده مرگ باش و برای این سفر دور، مرکب راه تهیه کن که سفری بس دراز در پیش داری. تو نیز مردم را از عذاب الهی بترسان؛ مبادا از دین خارج شوی». بعد در ادامه گفت: «ای هرم، آن گاه که می خوابی، مرگ را بالش خویش گردان و هنگامی که برمی خیزی، مرگ را پیش روی خود قرار ده».

نصایح اویس

مردی از اویس قرنی درخواست موعظه و نصیحت کرد. اویس به او گفت: «تو را به کتاب خدا قرآن، و به سنّت رسولان و به صالحِ مؤمنان، علی علیه السلام سفارش می کنم. بر توباد که یاد مرگ را فراموش نکنی و به اندازه چشم بر هم زدنی قلبت را از یاد خدا غافل نگذاری. خیرخواه امت باش و از جدایی از گروه مسلمانان [و انزوا] بپرهیز که موجب جدایی از دین خواهد شد، در حالی که به نتیجه شوم جدایی از دین آگاهی نداری و در اثر این جدایی، وارد دوزخ می گردی».

در جستجوی فضیلت

اویس قرنی، سخنی حکمت آمیز برای رسیدن به فضیلت دارد. او می گوید: «چه نیکوست ایمان که آن را علم بیاراید، و چه نیکوست علم که آن را عمل بیاراید و چه نیکوست عمل که آن را حلم بیاراید و چه نیکوست حلم و صبر که به علم آمیخته گردد». آری از دیدگاه اویس، آمیختن علم و ایمان، علم و عمل، عمل و حلم و در نهایت حلم و علم به آدمی فضیلت می بخشد.

 صحن زیارتگاه جناب عمار و جناب اویس

اویس در کلام سیّد حیدر آملی

سیّد حیدر آملی، از عُرفای قرن هشتم هجری، درباره مقام عرفانی اویس قرنی می نویسد: «به دلیل قدر و منزلت اویس قرنی رحمه الله و هم چنین آگاهی کشفی وذوقی او بر اسرار الهی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که از جهت ظاهر و یا باطن، از طرف یمن، رایحه های شریفِ اویس را استشمام می کرد، چنین می فرمود: من نسیم و رایحه رحمانی را از طرف یمن می بویم».

اویس در کلام سنایی غزنوی

سنایی غزنوی، شاعر و عارف معروف قرن ششم هجری، با طبعی لطیف، اشعاری ظریف درباره اویس قرنی سروده است:

برگ بی برگی نداری، لافِ درویشی مَزَن رخ چو عیّاران نداری، جان چون نامردان مَکَن
یا برو هم چون زنان، رنگی و بویی پیش گیر یا چو مردان اندر آی و گوی در میدان فکن
سال ها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
قرن ها باید که تا از پشتِ آدم، نطفه ای بایزید اندر خراسان یا اویس اندر یمن

اویس در کلام مولوی

مولانا جلال الدین محمدبلخی، عارف و شاعر مشهور قرن هفتم، به این کلام نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که «من نفس الهی را از طرف یمن استشمام می کنم» اشارتی دارد:

که محمد گفته بر دست صبا از یمن می آیدم بوی خدا
بوی رامین می رسد از جان ویس بوی یزدان می رسد هم از اویس
از اویس و از قَرَن بوی عَجَب مرنبی را مست کرد و پرطَرَب
چون اویس از خویش فانی گشته بود آن زمینی آسمانی گشته بود
آن کسی کز خود به کُلّی درگذشت این منی و مایی خود در نوشت

اویس قرنی و چاووش علوی

روزی اویس قرنی در کنار آب فُرات وضو می گرفت، آواز طبلی به گوش وی رسید. پرسید: این چه صدایی است؟ گفتند: سپاه علی مرتضی به جنگ معاویه می رود، چاووش است که مردم را به صحنه نبرد دعوت می کند و صدا، صدای طبل سپاه علی است. اویس گفت: هیچ عبادتی نزد من برتر از یاری و پیروی حضرت علی علیه السلام نیست. آن گاه برای یاری و همراهی مولایش به سوی سپاه امیرالمؤمنین حرکت کرد، به امید ملاقات مولا علی علیه السلام در قلّه جهاد و شهادت، و برای چشیدن طعم لبخند علوی.

امام علی در انتظار اویس

سپاه حضرت علی علیه السلام برای جنگ با معاویه، از کوفه به سوی شام حرکت کرد. امیرمؤمنان علی علیه السلام در راه رفتن به صفین، به منطقه ای به نام ذی قار رسید و در آن جا توقف کرد و فرمود: امروز از سوی کوفه، هزار نفر بدون کم و زیاد به سوی من می آیند و تا پای جان با من بیعت می کنند. عبداللّه بن عباس، پسرعموی آن حضرت، می گوید: من شروع به شمارش کسانی که برای بیعت می آمدند، کردم. تعداد به 999 نفر رسید و کس دیگری نبود، گفتم: اِنّا للّه و اِنّا الیه راجعون، چه باعث شد که حضرت چنین گوید؟! ناگاه مردی پشمینه پوش و سلاح به دوش دیدم که از سمت کوفه می آید. او به حضور امیرمؤمنان رفت و عرض کرد: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم. علی فرمود: با من بر چه چیزی بیعت می کنی؟! گفت: بیعت بر شنیدن سخنانت و پیروی از دستوراتت و جنگیدن در رکابت تا مرگم فرا رسد، یا این که خداوند پیروزی نصیبت گرداند. علی فرمود: نامت چیست؟ او گفت: اویس قرنی. علی فرمود: «اللّه اکبر! رسول خدا به من خبر داد که مردی از امتش را ملاقات می کنم که به او اویس قرنی گفته می شود. او از حزب خدا و رسول خداست. مرگش شهادت است و در آخرت، به تعداد دو قبیله ربیعه و مُضرّ شفاعت می کند».

پیوستن یکی از سپاهیان شام به سپاه عراق به خاطر اویس

پیوستن اویس قرنی به سپاه امیرمؤمنان علی علیه السلام در جنگ صفین، باعث شادمانی علی علیه السلام و یارانش شد. ورود اویس به جبهه حق بر ضدّ باطل، حتّی در لشکریان معاویه نیز تأثیر گذاشت، تا آنجا که در نخستین روز نبرد، یکی از جنگجویان سپاه معاویه از سپاهیان امام علی علیه السلام پرسید: آیا اویس قرنی در لشکر شماست؟! جواب داده شد: آری، از او چه می خواهی؟! گفت از رسول خدا شنیدم که فرمود: اویس قرنی از بهترین تابعین، یعنی مسلمانان بعد از اصحاب پیامبر است. این را گفت و بی درنگ وارد سپاه حضرت علی علیه السلام شد.

شهادت اویس در جنگ صفین

در جنگ صفین، اویس قرنی، این پیرمرد شیردل، قهرمان میدان عرفان و جهاد، پیش تاز مبارزه شد و به استقبال مرگ در راه خدا رفت. او سال ها در جهاد اکبر پیروز و سربلند بود و حال به میدانِ جهاد اصغر آمده است. اویس در نیایش به درگاه الهی، چنین دعا می کرد: «خدایا، شهادتی ارزانی ام کن که برایم بهشت را به ارمغان آورد». وی در رکاب حضرت علی علیه السلام جرعه جرعه شربت شهادت نوشید و عارفانه و خالصانه به معراج عشق رفت. حضرت علی علیه السلام بر جنازه اویس نماز خواند و او را دفن کرد و روی تربتش نشست و به یاد اویس گریست».

مرقد و مزار اویس

مرقد اویس قرنی، در سمت چپ قبر عمار یاسر، در شهرِ رقّه سوریه قرار دارد. مزار شریف او،دارای گنبد و بارگاه و حرم کوچک و صحن است و در روی سنگی که نصف روی قبر را گرفته و در ناحیه سر روی قبر قرار دارد، به خط کوفی نام اویس نوشته شده است. کسانی که از شهر رقّه به شام می روند و کنار مرقد مطهّر اویس می ایستند، به یاد زندگی بی آلایش او و زهد راستینش، و به یاد خاطره جانبازی او در رکاب مولایش علی علیه السلام می افتند و بی اختیار سرشک از دیده می ریزند. سلام و درود بر توای اویس قرنی، ای شهید جانباز خدا، ای مجاهد مخلص، و ای بنده پاک حریم کبریایی.

 

 عبدعاصی : بعضیها مزار جناب اویس را در کرمانشاه می دانند اما احتمال زیاد در همان سوریه است  بدلیل آنکه اکثریت صحابه و بزرگان مثل جناب عمار-بلال-عبدالله بن جعفر و ... در سوریه مدفون هستند . اما در سیر الی الله و مفاهیم و مبانی آن نام جناب اویس قرنی بسیار دیده می شود . سیر محبی و محبوبی و نوع جذبات محمدیه و مرتضویه در این شخصیت بسیار حائز اهمیت می باشد . از اويس‏ قرنى‏ پرسیدند: چگونه است حالات شما؟ گفت: «چگونه مى‏شود حال آن كسى كه صبح مى‏كند نمى‏داند كه آيا به شام خواهد رسيد يا نه! و چون وارد شب مى‏شود نمى‏فهمد كه آيا به صبح وارد خواهد شد يا نه!»اویس اکثر ایام عمر خویش را به عبادت پروردگار گذارنید و نکته قابل تامل درباره عبادت های وی این است که اکثر اوقات در تفکر و عبرت گیری مشغول بود، چنان چه از مادر وی پرسیدند: فرزند تو اين حالت‏ بزرگ را از كجا آموخت، كه پيغمبر (ص) با اينكه او را نديده، چنان ستايشى از وى نموده، كه هيچ يك از اصحاب را آنچنان مدحى نكرده؟گفت: «از هنگام بلوغ گوشه‏نشين شد و همواره در تفكّر و گرفتن عبرت بود.»ارزش تفکر در احادیث اهل بیت بسیار والا است و درباره آن روایات بسیاری ذکر شده از جمله آن که امام صادق (ع) فرمودند: «بهترين عبادت همواره انديشيدن در باره خدا و قدرت اوست.» رسول اكرم (ص) نیز فرمودند: «تفكر يك ساعت بهتر از عبادت يك ساله است.» امام علی (ع) از پیامبر اسلام چند ادعیه خاص به اویس قرنی آموختند که برای آن فواید بسیاری از جانب پیامبر ذکر شده است از جمله آن که فرمودند: «قسم به كسى كه مرا به راستى به پيغمبرى فرستاده است هركس اين دعا را بخواند، خداى تعالى همه حاجت‏هاى او را بر مى‏آورد و اگر اين دعا را چهل شب جمعه بخواند خداى تعالى مى‏آمرزد از براى او هر گناهى را كه ميان او و ميان خداى تعالى باشد ... » ادعیه های آموخته شده به اویس قرنی در کتاب مهج الدعوات ترجمه طبسی به طور کامل نقل شده است .

این صاحبدلان گنج مخفی را یافتند و بردند و حالا خودشان کنوز مخفی شده اند . خودم و رفقای وبلاگ را توصیه می کنم که : بازی بس است .


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در یکشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 15:35 موضوع شرح حال اولیای الهی و اهل معنا | لینک ثابت


آيت الله كميلي خراساني

تراوشات سلوكي از عارف واصل حضرت آيت الله حاج شيخ محمد صالح كميلي خراساني(مدظله العالي)

هديه ي وبلاگ طريق الي الله به خوانندگان محترم در آستانه حلول ماه " الله "

 - دروغ گفتن به خدا ، بدترين نوع دروغ است .

- آنچه كه سالك را به سرمنزل مقصود مي رساند ، استمرار عمل صالح است .

- براي پيشرفت در اين راه ، نه تنها اهل معصيت ، بلكه اهل غفلت را هم بايد رها كني .

- يكي از مواردي كه باعث شبهه در استاد مي شود اين است كه با جديت شروع به عمل نمي نمايند و خودسازي را پيشه ي خود نمي كند .

- استاد نيمي از راه سلوك الي الله است .

- براي اين راه كه پر از گذرگاههاي دشوار و صعب العبور است ، استاد مهذب كامل بسيار ضروري است .

- توجه به حضور همه جايي حضرت صاحب الزمان ( سلام الله عليه ) ما را در مراقبه ي بيشتر كمك خواهد كرد .

- تسلط بر نفس اماره جز با تلاش و تحمل سختي ها حاصل نمي شود .

- اگر بلايي بر سالك رو كند نبايد از آن فرار كند ، بلكه ناگزير بايد به آن راضي باشد تا به تدريج از او برطرف شود .

- تفكر در كليات عالم طبيعت ، سالك را از مشغول شدن به جزئيات باز مي دارد .

- هنگامي كه سالك از بلا فرار كند ، به تلخي مبدل مي شود و  سُرور ، هنگامي كه سالك به آن مغرور شود به بلايي عليه سالك تبديل مي گردد .

- عارت نفس به خلوت و تنهايي ، اُنس به خداوند و عالم غيب را به ثمر مي نشاند .

- تفكر لطيف و معنادار همراه با گرسنگي و سكوت ، زمينه را براي تحصيل معرفتي نوراني آماده مي كند .

- بر سالك واجب است كه حق هر صاحب حقي را ادا كند و در آن حقوق اجحاف نكند و راه عدل را نسبت به ديگران پيش گيرد چرا كه  سبب سستي و بي حالي در سيروسلوك همين اجحاف است .

- اگر سالك در دنيا به كمال رسيد كه رسيد و اگر قبل از بدست آوردن كمال از دنيا رود ، شهيد محسوب مي شود . ( مهاجري كه به سوي خدا رفته است و بعد از مرگ به كمال مي رسد )

- فرقي ميان توحيد الهي و ولايت اهل بيت عليهم السلام نيست . وقتي در عرفان عملي درباره ي وحدانيت خداوند سخن مي گوييم در حقيقت از محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين حرف مي زنيم .

- شناخت خداوند بدون معرفت به محمد و آل محمد عليهم السلام براي هيچكس امكان ندارد .

- كسي كه بين توحيد و ولايت تفكيك قائل شود خطايش مثل روز ، روشن است و از عرفان عملي و نور باطني هيچ بهره اي نخواهد داشت .

- بعد از مرتبه ي استاد ، ذكر و فكر روشنگر و درست ، راهنمايان سالك هستند .

- سالك نبايد فقط به جنبه ي مستحبي بودن عمل نظر كند و چه بهتر با دستور استاد باشد تا از خطر حظّ نفس محفوظ بماند .

- بر سالك واجب است كه آنچه استادش درست و موجه مي داند تعبداً و الزاماً بپذيرد و گرنه با شك و ترديد و سئوال و اعتراض راه به جايي نخواهد برد .

- يكي شدن دلهاي سالكين و تمركز همتشان در معرفت خدا ، در جذب امدادهاي غيبي و بارش هاي الهي بسيار موثر است .

- بلا براي سالك نعمت است و صبر بر بلا ، از بهترين صبرهاست .

- فنا شدن در روح استاد موجبات فيض بردن از فيوضات و اشراقات استاد را فراهم مي كند زيرا استاد ، شاگردش را در باطن و اراده اش ، مستعد اين فيوضات مي بيند .

- كتمان دائمي سببي قوي در اصلاح و تكميل وجود سالك است و بستري است براي درك حقايق پنهاني كه بخاطر كوتاهي او در امر نگهداري سرّ ، از چشم او پوشيده مانده اند .

- كتمان براي پيشرفت روحي سالك اصل مهمي است با اين توضيح كه از استادش نبايد چيزي را كتمان كند .

- اگر سالك نسبت به ورودش به عرفان عملي و سيرو سلوك روحي ، به يقين برسد چاره اي جز رجوع به استاد كاملي كه مورد اطمينان او باشد ندارد و ما آن استاد را استاد خاص مي ناميم .

- تعدّد استاد در عرفان عملي براي سالك مضر است و به عمر و وقت او خسارات مي زند و سالك را به نتيجه ي مفيدي نمي رساند .

- نفي خواطر و صاف كردن ذهن و فكر از اغيار و تمركز قلب و روح در ياد حبيب – الله جل جلاله – از مهمترين امور سالك است .

- سالك با غلبه ي جنبه ي محبتي و عشق الهي بر روح ، از خاطرات سوء و ذهنيات بد خلاصي پيدا مي كند .

- سالكين را هشدار مي دهيم كه در اين راه شتاب زدگي به خرج ندهند و ياس روحي را از خود دور كنند . چرا كه هر امري هميشه در وقت خودش حاصل مي شود .

- سالك نبايد انتظار داشته باشد كه استادش هميشه مواظب او باشد و كنترل حالات او را در دست بگيرد . چرا كه استاد به اندازه فيضي كه از عالم غيب مي رسد و به اندازه ي قابليت سالك عطا مي كند .

- هنگامي كه سالك با دوستان و برادران ديني اش در مجلس ذكر خدا و در محضر استاد مي نشيند واجب است كه قلب و افكارش را از كنكاش در احوال استاد و رفقايش نگاه دارد و از راه دادن سرزنش آنها در دل و افكارش جلوگيري نمايد . زيرا اين امر جداً خطرناك است و انسان را از اعلي عليين به اسفل السافلين پايين مي آورد .

 - از ديدگاه عرفان صحيح ، ذكر مكاشفات براي اين و آن جايز نيست مگر با مشورت استاد مخصوص به خود .

- يك نوع از استخاره ، استخاره ي دل است كه در دل خود نظاره كند و ببيند كدام عمل را بيشتر مي بيند و به حكم دل خويش عمل كند .

- بر سالك پوشيده نيست كه همواره چاره اي جز پذيرفتن امر استاد ، آن هم از روي تعبد و اطاعت ندارد و اين بخاطر تربيت نفس است .

- وظيفه ي سالك جهاد مستمر و طلب پي در پي و مصرانه و تلاش و كوشش استوار در رسيدن به هدف مورد نظر است .

- بيداري در سحرگاهان و برخاستن در شب ، از مهمترين شروط سالك است و رسيدن به مقصد مورد نظر جز با تهجد محال است .

- خوب است سالك كاسب ، دنبال شغلي بگردد كه با حال سلوكي او تناسب داشته باشد . بلكه او را توانمند كرده و در امر سلوك پيش ببرد .

- احترام فقها واجب است چراكه آنها پاسبانان شريعت نوراني اند .

- اگر سالك به اصلاح عيب هاي خود بپردازد به عيوب ديگران مشغول نمي شود .

- سوء ظن از مهلكات است .

- بعضي ها دوري از دنيا را در رياضت ، و عدم سعي و تلاش در كسب و كار را پارسايي مي بينند و اين در حالي است كه مسئوليت نفقه ي خود و اهل و عيالشان بر گردنشان است .

-  مكاشفات ، خطرات و آفاتي دارد و سالك ناچار است كه آنها را كاملاً بشناسد تا از خواسته ي نفسش رها گردد .

- تفكر توحيدي و تعمق در نورانيت درون ، به سالك مجالي نمي دهد كه در مكاشفه ها بينديشد .

- تمرين و عادت دادن نفس به انجام واجبات و ترك محرمات ، در به دست آوردن ملكه ي تقوا و عدالت ( اكتساب آن واجب است ) براي هر مسلمان از مرد و زن امري اخلاقي و ضروري است .

- تقوا مراتبي دارد و سالك در مرتبه ي بالاي تقوا ، به نور افعال و افكار خود متاثر شده و كامل مي گردد .

- بر سالك لازم است كه براي رسيدن به هدف ، باصلابت و قوت گام بردارد و نفس خود را رها نكند كه شك و ترديد در آن راه پيدا كند .

- بر سالك لازم است كه به تعمّق و انديشه در ذات خود و شناخت نفسش مشغول شود .

- سالك خودش صاحب گنج و گوهر ذي قيمت الهي است و استخراج اين گنج  به دست اوست .

- سالك نبايد به كمتر از خداي سبحان راضي شود و خواسته ي خدا را بر هواي نفس مقدم بدارد .

- تحمل جفاي مخلوق و آزار ديگران ، خودخواهي نفس را درهم مي شكند و صفايي در روح ايجاد مي كند . پس از اين حالت استقبال كن و در هر حال آن را غنيمت بشمار .

- سالك از ديدن عالم طبيعت و موجودات هستي ، لذت مي برد . زيرا در آنها محبوب حقيقي خود را مي بيند .

- در نهايت سلوك ، حقيقت اشياء و حقيقت نفس ِ سالك براي او كشف مي شود و از مرحله ي علمي به مرحله ي عيني و حقيقي منتقل مي شود . و در اين هنگام ندا مي دهد : ليس في الدار غيره ديار ( در خانه غير از صاحب خانه كسي نيست )

- شريعت ، طريقت و حقيقت اموري سه گانه هستند كه لازم و ملزوم يكديگرند و هيچ گاه در سير روحي و عملي سالكين الي الله ، از يكديگر جدا نمي شوند .

- راه رسيدن به حقيقت قرب و كمال ، همان عمل به شرع است و لا غير .

- مطالعه ي كلمات و سخنان عرفا و بيان احوال ايشان ، باعث ازدياد محبت سالك به اولياء و صالحين مي شود و بدين وسيله در مراتب باطني ترقي مي كند .

- هنگامي كه صفاي دل محقق شود و سالك بتواند از عبوديتي كه ريشه ي آن ربوبيت است برخوردار شود ، اينجاست كه ديگر چيزي جز مورد رضاي خدا از او صادر نمي شود و هرچه نزد خدا ناپسند و مكروه است از او زدوده مي شود .

- پس تو اي سالك ممكن است در دل خود راضي به قضا و قدر الهي باشي ولي با اين حال رفع اتفاقات رقم خورده را بخواهي .

- راه خدا ، راه محبت و توحيد است .

عبدعاصي : اين مطلب هديه ي حقير است به جهت حلول ماه "ضيافت الله"  . مطالب فوق العاده مهم و ارزشمند است . با دقت و كلمه به كلمه بايد خواند تا هم بر جان و روح بنشيند و هم درك و هضم شود . وبلاگ طريق الي الله بسته به موقعيت و شرايط در ماه مبارك بروز مي شود . ملتمس دعا . ياعلي مددي

ارتباط با مدير وبلاگ طريق الي الله       tariqe11elallah@yahoo.com


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در چهارشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۱ ساعت 12:7 موضوع آیات،روایات،احادیث،صلوات و بیانات عرفانی | لینک ثابت


بقيع

نورستان بقيع در ظلمتكده ي قاتلين حضرت زهرا سلام الله عليها

چراغهاي روشن حرم رسول خدا (صلوات الله عليه) را مشاهده مي فرماييد ؟ كمي جلوتر حصاري را مي بينيد ؟ اين حصاري است كه علي الظاهر آل خباثت دور قبور ائمه ي بقيع (عليهم السلام) كشيده اند و هيچ چراغي - هيچ چراغي را روشن نگذاشته اند .

اينها خيال كرده اند كه تا قيامت همينطور باقي مي ماند ؟! رژيم نامشروع سعودي رو به اضمحلال است و هر آن احتمال فروپاشي مي رود . اينها نمي دانند كه ما قرآنها و چفيه هايمان را آماده كرده ايم تا در كنار نورستان بقيع احياي شب قدر بگيريم .ما ديگر داريم آماده مي شويم و پولهايمان را در اين فشار زندگي داريم جمع مي كنيم تا بارگاهي مجلل تر از همه ي عتبات براي ائمه بقيع(عليهم السلام) بسازيم . فكر مي كنند با خاموش كردن چراغها مي توانند نور خدا را خاموش كنند يا بي رونق جلوه بدهند ؟! ماها اگر هم نبوديم و امام قائم مان (عجل الله فرجه) ظهور كرد وصيت مي كنيم كه از اموالمان از نسل مان خرج بقيع شود . نگوييد ظاهرسازي قبر چه فايده دارد ؟ چرا قبرها را بسازيم بياييد دلهايمان را بسازيم ؟! اينها توجيه تنبلي هاست . الان مگر زيارت امام رضا (عليه السلام) نمي رويد ؟ مگر دروديوار را نمي بوسيد ؟ مگر با مشاهده ي همان گنبد و ضريح احساس خوبي بهتان دست نمي دهد ؟ مگر اين حرم ها جزء شعائر ما نيستند ؟ پس وظيفه ي ما احياي امر اهل بيت(عليهم السلام) است .

اما راستش ...

دوباره عكس را نگاه كنيد ....

بدجور جگرم را مي سوزاند ....

 

عبدعاصي : از همه ي رفقاي وبلاگ طريق الي الله استدعا دارم تا در تمامي روزهاي ماه مبارك رمضان براي نابودي دشمنان اهل بيت علي الخصوص ذريه ي قاتلين حضرت زهرا (سلام الله علها) و مولا حضرت محسن بن علي (عليهماالسلام) و شيعيان مظلوم ايران-عراق-عربستان-بحرين-مصر-تونس-ليبي وبقيه ي ممالك دعا كنند . معني سيروسلوك و عرفان فقط ذكروفكر نيست . بزرگترين وظيفه ي يك سالك و يك منتظر مسئله ي امر به معروف و نهي از منكر است . بي تفاوت نباشيم . ولو به يك صلوات يا يك خط دعا


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در چهارشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۱ ساعت 11:49 موضوع تصاویری از مشاهیر و مشاهد عرفان و مذهب | لینک ثابت


شهادت

شاهد - مشهود - شهود - مشهد - شهادت

درجات و مراتب مکاشفه

عرفا و نیز حضرت امام (ره) کشف را به گونه های مختلف، دارای درجات و مراتبی دانسته اند . بر این اساس، کشف، امر واحدی است که دارای طیف وسیعی از مراتب می شود: لوایح، لوامع و طوالع

یکی از دسته بندی هایی که در زمینه حالات کشفی سالک صورت گرفته، بر اساس و محور واردات قلبی او است که سه رتبه دارد:

رتبه نخست «لوایح » می باشد; اگر برق حضور و نسیم تجلی حق گه گاهی بوزد و انتقال حالی برای عارف رخ دهد و این برق، تمام قلب عارف را فرا گیرد، لوایح کشف پدید آمده است . پس لوایح، کشفی است که به وسیله آن برخی از اسرار ظاهر می گردند .

«لوامع » ظهوری بیشتر از لوایح دارند و به سرعت زایل نمی شوند .

«طوالع » بقای بیشتر، نورانیت و سیطره قوی تری دارند و در تعریف عبارتند از انوار توحیدی که قلب اهل معرفت را فرا می گیرد و این نور، چنان بر دل عارف حکومت می کند که اولا انوار دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد; و ثانیا اطمینان و آرامش را برای وی به ارمغان می آورد .

حسین بن منصور حلاج چنین سروده است : قد تجلت طوالع زاهرات / یتشعشعن فی لوامع برق / خصنی واحدی بتوحید صدق / ما الیها من المسالک طرق

ابو نصر سراج طوسی مراتب اخیر را همان گونه که ذکر شد، مطرح کرده است . (1)

حضرت امام (ره) افزون بر آن و بعد از طوالع، حالت «طوارق » را نیز مطرح کرده است . با این تعریف که «طوارق » یکی از واردات اهل حقیقت است که از طریق سمع حقایق بر او آشکار می گردد . (2) امام قشیری نیز ترتیب حالات را به شکل مذکور بیان کرده است . (3)

اما ابن عربی ترتیب را به گونه ای دیگر مطرح می کند: (4)  وی نخست لوامع را به عنوان انوار تجلی تعریف می کند; سپس طوالع را انوار توحیدی که بر قلب اهل معرفت طلوع می کند، قرار داده است . لوایح به اعتقاد وی آخرین مرتبه است .

حضرت امام (ره) بر خلاف دیگران در تعریف لوایح می گوید: اسراری که بر بصر ظاهر شوند، مقید به جارحه نبوده و از احوال اهل مسامره باشد، لوایح است . (5)

 

مکاشفه علم، مکاشفه حال و مکاشفه عین

خواجه عبدالله انصاری در باب مکاشفه، سه رتبه را تصویر می کند: (6)

نخست مکاشفه علم است که برای سالک، گه گاه دست می دهد .

اگر عارفی به مقامی بالاتر دست یافت و حالت او دائمی شد و به گونه ای رخ داد که عارف خود را در حالت کشف نبیند و به نحو تمام و کمال محو و فانی باشد، مکاشفه حال صورت گرفته است .

مکاشفه عین (7) به معنای مکاشفه ای است که همراه تجلی ذاتی الهی باشد، و عین ثابت و سر قدر با آن منکشف گردد .

 

مشاهده معرفت، مشاهده معاینه و مشاهده جمع

در برخی از کلمات پیر هرات دیده می شود که وی حالت مشاهده را دارای سه رتبه تلقی می کند: (8)

درجه اول، مشاهده معرفت است که همراه با برق نور وجود و لوایح وجد معروف حاصل می شود .

درجه دوم، مشاهده معاینه است که قرین تجلیات ثابت و دائمی است . لوایح آغاز مبادی تجلی و شواهدند; زیرا شاهد صدق طریق اند . اگر نسیمی از جانب دوست، قلب عارف را نوازش ندهد، حالات او مشتبه خواهد شد .

سومین رتبه، مشاهده جمع است که در حالت فنای کامل و با شهود حق با حق رخ می دهد .

 

معاینه بصر، معاینه قلب و معاینه روح

به اعتقاد خواجه عبدالله، معاینه نیز که خود یکی از حالات کشفی است، دارای مراتب سه گانه می باشد: (9)

مرتبه نخست، معاینه بصری است .

مرتبه دوم، معاینه قلبی است . اگر چشم قلب - که به اصطلاح خواجه ، «بصیرت » خوانده می شود - باز شود، اشیاء را آن گونه که هستند، خواهد دید . بر این اساس در معاینه قلبی خطا راه ندارد; چنان که مشوب به تحیر هم نیست .

رتبه سوم، معاینه روحی است که به هنگام ظهور جذبه در روح عاشق و با رؤیت حق حاصل می شود; که در این صورت قهرا حجاب ها از پیش روی چشم جان مرتفع شده است .

 

الهام نبی، الهام عین و الهام تحقیق

صاحب منازل السائرین با این اعتقاد که الهام، نوعی شهود و کشف است، درجات سه گانه ای را برای آن بیان می کند: (10)

مرحله اول، الهام نبی است که با وحی، معادل و برابر گرفته شده است .

رتبه دوم، یعنی الهام عینی ، بدین معنا است که شخص، امری را به صورت معاینه ای رؤیت کند و نهایتا الهام، عین تحقیق است که سالک مقام، حقایق را آن گونه که هست شهود خواهد کرد .

از آن جا که دسته بندی ها و درجه بندی های اخیر مربوط به خواجه عبدالله انصاری بود، ذکر این نکته لازم می آید که خواجه تقریبا در تمام صدمنزلی که برای سیر و سلوک لازم دانسته است، درجات سه گانه را بیان می کند و گاه برای هر یک از درجات، سه رکن را ذکر می نماید . شاید در تمام منازل السائرین، منزل یا رتبه ای نباشد که با عدد دو یا چهار بیان شده باشد . بر این اساس می توان گفت که این کتاب، مبتنی بر «تثلیث » است .

علاوه بر این، پیر هرات مقامات و منازل دیگری را بیان می کند که در هر یک، به گونه ای حالت کشف و شهود مطرح است و برای آنها نیز درجات و مراتبی را مطرح می کند; از قبیل بصیرت (11) ، وجد (12) ، حکمت (13) و اتصال . (14)

 

کشف نظری، شهودی، الهامی، روحی، خفی و ذاتی

حقیقت کشف، خروج از حجاب است و حجاب، مانعی است که دیده بنده به وسیله آن از جمال حضرت حق محجوب می گردد . چون سالک صادق به جذبه ارادت از اسفل سافلین طبیعت روی به اعلی علیین گذارد و با قدم صدق، جاده طریقت را بر قانون شریعت و مجاهدت طی کند، از هر حجاب که گذرد، دیده مناسب آن مقام گشوده شود . نخست دیده عقل باز گردد و به قدر رفع حجاب و صفای عقل، معانی معقول روی نمایند و اسرار معقولات کشف شوند . این را کشف نظری می گویند . (15) بعد از آن، مکاشفات دل و شهود قلب است که چون از کشف نظری عبور کند، انوار مختلف تجلیات الهی بر جان سالک نشیند . کشف الهامی - که آن را کشف سری نیز گویند - با ظهور اسرار آفرینش و حکمت وجود هر چیز رخ می دهد .

ای کرده غمت غارت هوش دل ما  . درد تو زده خانه فروش دل ما

سری که مقدسان از آن محرومند   . عشق تو فرو گفت به گوش دل ما

مکاشفات روحی یا روحانی ، آن است که جنات و جحیم و ملائک با آن مکشوف گردند . چون روح به کلی صفا گیرد و از کدورت های جسمانی پاک گردد، عوالم نامتناهی مکشوف می گردد و دایره ازل و ابد پیش دیدگان سالک قرار می گیرد و حجاب زمان و مکان بر می خیزد; چنان که حارثه گفت: کانی انظر الی اهل الجنة یتزاورون، و الی اهل النار یتعاورون .

بیشتر کرامات، از قبیل اشراف بر خواطر، اطلاع بر مغیبات، عبور بر آب و آتش و هوا و طی الارض، در این مقام روی می دهند .

بعد از کشف روحی ، مکاشفات خفی پدید می آید . روح در مقام خفای خود، واسطه دو عالم جسم و ملکوت قرار می گیرد و فیضان نور عقل کلی را می پذیرد و آثار انوار ملکوت را به نفس و تن می رساند; در عین حال که وساطتی میان عالم صفات الوهی و عالم روحانیت دارد . ارمغان کشف خفی، علم لدنی است .

سرانجام، کشف ذاتی است که مرتبه ای بس بلند دارد که جناب شیخ نجم الدین رازی از بیان آن اظهار عجز کرده، تنها بیتی را به صورت رمز نجوا می کند:

تا بر سر کوی عشق تو منزل ماست ///// سر دو جهان به جمله کشف دل ماست

وآن جا که قدمگاه دل مقبل ماست /////  مطلوب همه جهانیان حاصل ماست

 

مکاشفه علمی ، حال و وجد

کشف علمی ، حصول فهمی است که در نتیجه انکشاف امری برای انسان حاصل می شود; لذا علوم حسی، نوعی کشف به حساب می آیند .

نوع دوم ، مکاشفه حال یا تحقیق زیادتی حال است; بدین معنا که اگر عارف، ذاتی را با حالی مشاهده کرد، ممکن است از این حال به امری زاید که مقام غیب این حال است پی برد و در نتیجه به تاویل آن نایل گردد . عارف در این صورت می تواند به مقام آن شخص در واقع، آگاه شود .

مکاشفه وجد یا تحقیق، اشاره به آن است که سالک در خلوتی که در مجلس حق برگزار می شود، اشارتی از او دریافت کند .

محیی الدین ضمن بیان سه نوع کشف مذکور، (16) انواع دیگری از کشف را به طور پراکنده و غیر مستقیم بیان می کند که در این جا به چند نمونه از آن اشاره می شود:

«ذهاب » در تعریف ابن عربی عبارت است از آنکه عاشق، چنان به مشاهده معشوق مشغول باشد که هر امر دیگری برای او در غیبت بماند . (17)

«روایح » کشفی است که صاحب آن، اشخاص را از طریق بو می شناسد; و لو این که آنها را نبیند . محیی الدین می گوید: «عبدالقادر جیلی چنین بود . او تنها در یک مورد و آن هم ابن قائد اوانی بود که تشخیص نداد و علت، تاثیر همت آن عارف بود .» (18)

«وصل » شهود معیت حق است . (19)

«وجد» عبارت است از حالی که بر قلب عارف مستولی گردد و او را از شهود حاضرین غایب کند . (20)

«انس » حالتی برای قلب است که از تجلی جمال الهی حاصل می شود و باعث انبساطی برای عبد می گردد . (21)

در یک کلام، کم نیست مقامات و منازلی که در فتوحات بیان می شود و در آن ها به نحوی، حالت کشف ملحوظ نگردد; چنان که عنوان کتاب فتوحات اشاره ای بر این دارد که میادین و مراحل سیر و سلوک، همراه فتح و کشف عرفانی است . هرچند حضرت امام (ره) نقدهایی جزئی به او دارند . (22)

 

مکاشفه غیب و شهادت

عز الدین کاشانی با این دسته بندی در پی آن است تا مکاشفه را از حیث متعلق، به دو قسم غیب و شهادت تقسیم کند; اگر مکشوف انسان از عالم حس و شهادت بود، کشف شهادت; و اگر از عالم غیب، کشف غیبی در اختیار عارف خواهد بود . (23)

 

مکاشفه صوری و معنوی

به نظر می رسد جامع ترین و مهم ترین دسته بندی و درجه بندی کشف، توسط قیصری در مقدمه شرح فصوص صورت گرفته است . (24) وی بعد از آن که کشف را - چنان که گذشت - به اطلاع بر ماورای حجاب تعریف کرد، آن را به دو قسم صوری و معنوی تقسیم می کند . کشف صوری در عالم مثال یا خیال و از طریق حواس پنج گانه صورت می بندد .

باطن نفس آدمی دارای جمیع حواس ظاهری است، و در واقع، قلب است که می بیند، لکن از طریق چشم، و می شنود، لکن از طریق گوش، و می چشد، لکن از طریق زبان . در نتیجه، قلب می تواند اولا ببیند نه از راه چشم، بشنود نه از راه گوش، بچشد نه از راه زبان; و ثانیا ببیند آنچه را چشم نمی بیند و بشنود آنچه را گوش نمی شنود و بچشد آنچه را زبان نمی چشد; زیرا آنچه در قیقت بیننده یا شنونده یا چشنده است، قلب و باطن آدمی است .

بر این اساس می توان نتیجه گرفت و گفت که قلب هم چشم و هم گوش و هم ... دارد . چنان که آیات قرآن کریم، بهترین گواه بر این مسئله می باشد . در قرآن و در آیات متعددی، حواس آدمی به قلب نسبت داده شده است; که دلالتی واضح بر این امر است . در این جا به یک نمونه از آنها اشاره می کنیم:

فانها لاتعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور . (25)

کشف صوری که از طریق حواس پنج گانه حاصل می شود یا از طریق مشاهده و رؤیت به عارف دست می دهد مثل آنکه مشاهد، صور ارواح متجسد را در عالم برزخ رؤیت کند; یا از طریق سمع حاصل می شود، مثل آنکه پیامبر (ص) وحی را به صورت کلامی منظوم می شنید یا اصواتی را از قبیل صدای زنگ شتر و نغمات زنبور عسل به وسیله گوشش می گرفت و با فراست، مراد از وحی را در می یافت . کشف صوری گاه از طریق استنشاق صورت می گیرد; چنان که پیامبر (ص) در حدیثی فرمود: انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن .

در حالی که اویس قرنی در یمن بود، پیامبر (ص) بوی او را استشمام می فرمود . همچنین رسول اکرم (ص) در حدیثی اشاره فرمود:

ان لله فی ایام دهرکم نفحات; الا فتعرضوا لها و لا تعرضوا عنها .

ملای رومی، بسیار نیک مضمون این حدیث بلند را به نظم کشیده است:

گفت پیغمبر که نفحت های حق / اندرین ایام می آرد سبق

گوش هش دارید این اوقات را  / در ربایید این چنین نفحات را

نفحه ای آمد شما را دید و رفت / هر که را می خواست جان بخشید و رفت

آن نه خاک اندر شد و کل خاک شد  / وین نمک اندر شد و کل پاک شد

و ان نمک کزوی «محمد» املح است / زان حدیث با نمک او افصح است

عقل جزوی عشق را منکر بود  / گرچه بنماید که صاحب سر بود .

قسم دیگر کشف صوری از طریق لمس حاصل می شود . کشف ملامسه بر اثر اتصال دو نور یا دو جسد مثالی رخ می دهد; مثل این که از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که حق را به بهترین صورت شهود نمود; خداوند دست و کتف خود را بین دو کتف پیامبر گذاشت، به نحوی که حضرت رسول (ص) سردی آن را درک کرد . از اتصال دست حق به کتف رسول اکرم (ص) ملکوت و باطن سماوات و ارض بر آن حضرت مکشوف گردید:

قال رسول الله (ص) : رایت ربی - تبارک و تعالی - فی احسن صورة ; فقال فیما یختصم الملا الاعلی یا محمد؟ قلت: انت اعلم، مرتین . قال: فوضع الله کفه بین کتفی، فوجدت بردها بین ثدیی، فعلمت ما فی السماوات و ما فی الارض . ثم تلی هذه الآیة: و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین . (26)

شهود صوری گاهی از طریق قوه ذائقه حاصل می شود; مانند اینکه اهل کشف، طعامی را با وجود برزخی ببینند و بعد از خوردن و چشیدن طعم آن، بر معانی غیبی اطلاع حاصل کنند . همچنین از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که در عالم رؤیا، شیر میل نمودند; به گونه ای که از سر انگشتانشان خارج می شد . ایشان آن خواب را به علم، تاویل و تعبیر نمودند:

رایت انی اشرب اللبن حتی خرج الری من اظفاری; فاولت ذلک بالعلم .

قیصری بعد از آن که پنج قسم مکاشفات صوری را بیان می کند، این نکته را نیز می افزاید که انواع مکاشفات، نسبت به اشخاص متفاوت است: بعضی واجد یک قسم می باشند و برخی تمام انواع آن را در اختیار دارند; زیرا شهود، تجلی اسمی از اسمای حق است و کشف بصری، تجلی اسم «بصیر» و کشف سمعی، تجلی اسم «سمیع » و ... می باشد .

تمام کشف ها اگر برای انسانی حاصل باشد - چنان که پیامبر اکرم (ص) جامع جمیع مراتب کشف و شهود بود - وی تحت تدبیر اسم «علیم » خواهد بود .

بنابراین، کشف متناسب با تجلی است و تجلی بر حسب اسم «حاکم » خواهد بود; بسته به آنکه انسانی تحت تربیت، دولت و حکومت کدام اسم باشد . ضمنا در می یابیم که هر مظهری اسمی خاص دارد که مربی او است; چنان که در ذکر رکوع یا سجده می گوییم: «سبحان ربی » . لذا هر مظهر، اسمی خاص و هر اسم، مظهری خاص را طلب می کند .

این مسئله از مسائل مهم و نکات دقیق و ظریف عرفانی است که حضرت امام به آن اشارتی زیبا دارد . (27) یکی از نتایج مهم این مطلب آن است که مرشد باید آشنا با اسماء و بر اسم حاکم بر مرید واقف باشد و تنها از این طریق است که می تواند راه را به او بنمایاند . نتیجه دیگر آنکه طریقت هر انسان، راهی درونی است که از نفس او آغاز می شود و به اسم خاص او ختم می گردد و این می تواند یکی از معانی این حدیث شریف باشد که: الطرق الی الله بعدد انفس الخلائق . البته این «طرق » در اصطلاح قرآن «سبل » نام دارد و سبل هر چند متعدد است، ولی همگی منتهی به نهر واحد «صراط » می گردند که در قرآن همواره به صورت مفرد بیان شده است .

کشف صوری به لحاظ متعلق سه گونه است:

این کشف یا به حوادث دنیوی تعلق می گیرد; مثل این که شخصی در اثر گوشه نشینی، به آمدن شخصی خبر دهد . به این نوع کشف، «رهبانیت » می گویند . اهل سلوک چون به امور دنیوی اهمیت نداده و وجهه همت خود را اطلاع بر حقایق غیبی قرار داده اند، به این قبیل از مکاشفات توجهی نداشته، آن را استدراج و مکر الهی تلقی می کنند .

اهل معرفت غایت مقصد خود را فنا در حق و بقا به او قرار داده اند و خود را در وحدت اطلاقی منغمر می بینند . آنان جمیع حقایق را تجلیات حق می دانند و حق را حق و خلق را خلق می بینند و به تعبیری، توحید، سراسر وجود آنان را فراگرفته است . کشفی که برای این دسته از عارفان رخ می دهد، به امور اخروی تعلق می گیرد . در این نوع کشف، اثری از جاه، منصب و بعد نیست . این گونه مکاشفات، حقیقی، مطلوب و معتبر می باشند .

قسم سوم، مکاشفاتی است که به حقایق روحانی و معانی غیبی الهی تعلق می گیرد . این قسم از مکاشفات در اعلی درجه مکاشفات صوری قرار دارد .

نکته قابل ذکری که حضرت امام به آن توجه می دهند، این است که مکاشفات صوری اگر به معانی غیبی تعلق گیرند، همواره متضمن مکاشفات معنوی نیز هستند . (28) به عنوان نمونه، کشف صوری سماعی را باید مطرح کرد که مراتب آن، از فوق تا دون است . بالاترین مرتبه سماع حقایق، سماع کلام حق است; چنان که پیامبر اکرم (ص) در معراج، کلام الله را بی واسطه با گوش جان شنید و فرمود:

لی مع الله وقت لایسعنی ملک مقرب، و لا نبی مرسل .

بعد از آن، شنیدن کلام حق توسط جبرئیل امین است; چنان که قرآن این گونه به گوش پیامبر (ص) می نشست . مرتبه نازل تر استماع، کلام عقل اول و بعد از آن، سماع نفس کلی و ملائکه سماوی و ارضی می باشد . (29)

در آغاز دیدیم که قیصری کشف را به طور کلی به دو دسته صوری و معنوی تقسیم کرد .

کشف معنوی آن است که از صورت، مجرد و منزه باشد و مکشوف، اصل جوهر معنا بی هیچ صورت مثالی بوده باشد . این کشف، از تجلیات اسم «علیم » است و همانند کشف صوری دارای مراتبی می باشد .

اولین مرتبه آن، ظهور معانی در قوه مفکره، بدون استعمال مقدمات و ترکیب اقیسه است که به آن «حدس » گفته می شود .

بعد از آن، قوه عاقله است که معانی روحانی را به کار می بندد و در اصطلاح به آن «نور قدسی » اطلاق می شود . این دو نوع، اقل مراتب کشف معنوی محسوب می گردند .

مرتبه سوم، ظهور معانی در قلب است . اگر معانی غیبی در قلب ظاهر گردند، به آن «الهام » و اگر روحی از ارواح مجرد یا عینی از اعیان ثابته به ظهور رسد، به آن «مشاهده قلبی » اطلاق می شود .

مرتبه چهارم از مکاشفات معنوی، ظهور معانی در مرتبه روح است . روح در این مقام به قدر استعداد خود، معانی غیبی را از آسمان ارواح می گیرد و به ارض جسم منتقل می کند . این مرتبه «کشف روحی » نام دارد . اگر معانی در مرتبه سر آدمی به ظهور رسد، «کشف سری » و اگر در مرتبه خفی آدم متمکن شود، «کشف خفی » نامیده می شود . مرتبه حقیقت محمدیه (ص) محقق این مقام بوده، اصل حقیقت کشف را در موطن و مشهد خویش جای داده است . نفوس کامل با آن که در جلبات ماده و طبیعت هستند و نفس شریفشان مدبر بدن است، در عین تعلق به بدن، قادرند در هر زمان و مکانی، به صور متنوع ظاهر شوند، یا مسافت های دور را در زمانی کم طی نمایند، یا به اماته و احیاء دست زنند، یا تا انقراض عالم در نشئه دنیا بمانند . این همه، تنها گوشه ای از کرامات و معجزات آن نفوس شریف و کریم است و بیش از آن را باید در جهان دیگر از آنان دید .

 

مشاهده فعلی، صفاتی و ذاتی

حضرت امام (ره) مشاهدات را متناسب با انواع تجلیات الهی، به سه قسمت مشاهدات فعلی، مشاهدات صفاتی و مشاهدات ذاتی تقسیم نموده اند . (30) مشاهده فعلی همراه با نور وجود و لوایح وجد است . مشاهده صفاتی قرین تجلیات ثابت و دائمی است . اگر نسیمی از جانب دوست، رخساره عارف را نوازش دهد، مشاهده جمع صورت می گیرد و عارف را تا فنای کامل و شهود ذات بالا می کشد .

 

رفع حجاب

علم کشفی دست انسان را در دست جهان غیب می گذارد و حجاب و غطا را از پیش چشمان قلب آدمی بر می دارد . حالت شهود، وقتی حاصل می شود که حق بر قلب عارف بتابد و نور آن، سراپای جان آدمی را فراگیرد .

علم لدنی از یک سو قلب سالک را روشن و منور می کند، و از سوی دیگر، حجاب از چهره حقایق غیبی بر می دارد . این حجاب، در واقع قلب انسان را فراگرفته است و با کاهش و یا رفع آن، علم الوراثه از سرچشمه جان آدمی می جوشد و ظاهر می گردد .

چنان که در کلمات صوفیه دیدیم، ماهیت کشف، جز با ملاقات باطنی و از ورای حجاب، حاصل نمی شود . مکاشفه آن است که سر عارف، حجاب های ظلمانی و نورانی را در نوردد و با دیده بصیرت به ورای حجب نایل آید و از اسرار غیبی بهره گیرد . مشاهده، سقوط حجاب است و بعد از ریاضات، مجاهدات و رفع رسوم و تعینات حاصل می شود .

علوم حقیقی و معارف باطنی، بعد از صفای قلب و ارتفاع حجاب از آن و توجه کلی به حضرت رحمانی حاصل می شود . آیات قرآنی کاملا این امر را تایید می کنند:

افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة فمن یهدیه من بعد الله افلا تذکرون . (31)

خداوند در خطاب به نبی اکرم (ص) می فرماید: «آیا این طایفه را نمی بینی که معبود خود را هوای خویش قرار داده اند؟ تنها از آن پیروی می کنند و از دستورات الهی سرباز می زنند؟ در عین حال که آنها عالمند، خداوند آنها را در مسیر ضلالتشان نگه می دارد .» بدین نحو که لطف و فضل خاص خویش را از آنان دریغ می ورزد . اضلال الهی نتیجه ای جز حجاب، ختم و غشاوه بر مشاعر آنان ندارد و قلب محجوب، از شهود آیات حق محروم است . در نتیجه حجاب، قلب را از دست یابی به علوم حقیقی و رؤیت های باطنی باز می دارد .

آیه دیگری که به حجب غلیظ قلبی اشارتی گویا دارد این است که:

کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون . (32)

این کمترین مراتب حجاب است که قلب آدمی را می پوشاند . این حجاب، چیزی جز عمل خود آدمی نیست .

نکته دقیق و ظریف اینکه عمل، سبب حجاب نیست; بلکه نفس حجاب است . بر این اساس می توان گفت که اعمال آدمی، صورتی در بالا دارند که قلب انسان را تحت تاثیر خود قرار می دهند و همین عمل است که در برزخ و قیامت حاضر می شود: فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره . (33) در آیه دیگر نیز فرمود: یوم نجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا . (34)

حجاب قلب بعد از این، مرتبه بالاتری نیز دارد: طبع الله علی قلوبهم . (35)

«طبع » حجابی غلیظتر و فشرده تر است .

همچنین قلب می تواند از این نیز محجوب تر باشد: ختم الله علی قلوبهم . (36)

زیرا «ختم » ، از مراتب عالی حجاب قلب است . قفل قلب، نهایت مراتب حجاب و پایان انعقاد جان آدمی است: ام علی قلوب اقفالها . (37)

قلب مطبوع و مقفول، قلبی است که بینایی خود را در دنیا و آخرت از دست داده است و جدا باید از این حالات به خدا پناه برد: و من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی و اضل سبیلا . (38)

در این زمینه، آیات فراوان دیگری نیز وجود دارد که در اینجا از آنها چشم می پوشیم .

در احادیث نیز می توان از صفا و جلای قلب، ذکر و آثار آن، همچنین رفع حجاب و نورانیت دل، مباحث فراوانی را یافت . پیامبر اکرم (ص) در حدیثی نورانی فرمود:

اللهم اجعل لی نورا فی قلبی، و نورا فی سمعی، و نورا فی لحمی، و نورا فی دمی، و نورا فی عظامی ... اللهم زدنی نورا و اعطنی نورا، و اجعلنی نورا . (39)

امیر مؤمنان علی ابن ابی طالب (ع) نیز کلماتی سرشار و آکنده از نور معرفت و مفتاح ابواب هدایت دارد; آن جا که فرمود: قد احیا عقله و امات نفسه; حتی دق جلیله، و لطف غلیظه، و برق له لامع کثیر البرق; فابان له الطریق و سلک به السبیل، و تدافعته الابواب الی باب السلامة و دار الاقامة، و ثبت رجلاه بطمانینة بدنه فی قرار الامن و الراحة بما استعمل قلبه و ارضی ربه . (40)

در خطبه ای دیگر چنین می فرماید: عباد الله! ان من احب عباد الله عبدا اعانه الله علی نفسه; فاستشعر الحزن، و تجلبب الخوف، فزهر مصباح الهدی فی قلبه، و اعد القری النازل به; فقرب علی نفسه البعید، و هون الیها الشدید . (41)

به هر تقدیر، رؤیت باطنی که انسان برای آن خلق شده، متوقف بر نور تجلی است که همراه با نور کشف و الهام حاصل می شود . این نور، پرده های حجاب را در می نوردد و قلب انسان را با نور الهی آشنا می کند . نتیجه آنکه مکاشفه بعد از ارتفاع حجب حاصل می شود و عارفان بر این امر اصرار و تاکید کرده اند . تعاریف پیش گفته، بهترین مدعای این سخن است . مناسب است به تعریفی دیگر که به طور کاملا واضح و شفاف بر این امر دلالت دارد، اشاره کنیم . قیصری در مقدمه ای که بر فصوص نگاشته است، کشف را چنین تعریف می کند:

اعلم: ان الکشف لغة رفع الحجاب . یقال: کشف المراة وجهها، ای: رفعت نقابها . و اصطلاحا هو الاطلاع علی ماوراء الحجاب; من المعانی الغیبیة و الامور الحقیقیة وجودا و شهودا . (42)

کشف دو معنا دارد: لغوی و اصطلاحی . معنای لغوی کشف، رفع حجاب است و بر این امر، شواهدی از کلام عرب وجود دارد . کشف در اصطلاح به معنای اطلاع بر ماورای حجاب می باشد; لذا میان معنای لغوی و اصطلاحی، مناسبتی روشن وجود دارد . اگر معنای غیبی - یعنی اسماء و صفات حق - و امور حقیقی - یعنی عالم جبروت و ملکوت - به قلب سالک طلوع کند و این نورانیت، سالک را به مقام حق الیقین - وجودا - و عین الیقین - شهودا - برساند، حالت مکاشفه پدید آمده است . بنابراین مکاشفه بعد از برداشتن حجاب هایی صورت می گیرد که هویت و حقیقت آدمی را فرا گرفته باشد .

علاوه بر مطالب سابق، شواهدی چند، این امر را تایید می کند که حقیقت مکاشفه با رفع حجاب حاصل می شود . از جمله اینکه:

اولا، گفته شد که شهود و کشف، از جنس حضور است . انسانی که در غیبت به سر می برد، از این گونه حالات محروم است; و حضور، قرین رفع حجاب است .

ثانیا، شهود و کشف، همراه اتحاد و اتصال است . کشف از آن سالکی است که به مقام اتصال و اتحاد نایل شده باشد; چنان که در منازل السائرین، اتصال مقام (او ادنی) و همراه شهود تلقی شده است . (43) محیی الدین نشانه کشف را اتحاد می داند . (44)

ثالثا، منبع مکاشفات، قلب است . اگر قلب از پلیدی ها و زشتی ها پاک گردد، معارف الهی و انوار تجلیات ربوبی در آن هویدا می گردد و قلب محجوب به این معارف نایل می گردد .

رابعا، بسیاری از صوفیه تاکید دارند که شهود باطنی، در آخرت ممکن و میسور است . علت آن است که در آخرت، غطا، غشاوه و حجاب برداشته می شود: و کشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید . (45)

خامسا، در کلمات حضرت امام (ره) گفته شد که شهود، علمی شخصی است; بر خلاف عقل که همیشه همراه با مفاهیم کلی و عام است . (46) و علوم آنگاه شخصی اند که معلوم، بی حجاب باشد .

تمام این مطالب ما را به این نتیجه می رساند که عنصر اصلی و اساسی در مکاشفه، نبودن حجاب است و علمی که از طریق کشف به دست آید، بعد از رفع، مانع خواهد بود و در یک کلام، کشف، علمی بی حجاب است .

من رای الحق جهارا علنا / انما ابصره خلف حجاب / صورة الرائی تجلت عنده / و هی عین الرائی، بل عین الحجاب (47)

 

انسان و کشف

انسان شناسی عارفان، انسان شناسی متمایزی است . صوفیان به انسان، نگاهی خاص دارند و در زمینه انسان شناسی عارفانه، مباحث مبسوط و گسترده ای را مطرح کرده اند . در این جا به قدر حاجت و تا حدودی که در رابطه با مسئله کشف است، نکاتی مطرح می شود .

مقدمتا باید گفت که قبل از ابن عربی ، حسین بن منصور حلاج، با استناد به حدیث نبوی «ان الله خلق آدم علی صورته » ، انسان را علاوه بر جنبه ناسوتی، (48) دارای جنبه لاهوتی (49) و صورت الهی دانسته است . این جنبه انسان است که او را از دیگر اصناف موجودات متمایز ساخته و به او در میان جمیع صور، شرف بخشیده است . البته باید متذکر شد که حلاج صوفی، وحدت ناسوت و لاهوت را نپذیرفته و به ثنویت آن دو و حلول لاهوت در ناسوت و امتزاج آن دو شراب و آب، فتوا داده است . (50)

بعد از حلاج، ابن عربی با گستردگی و عمق بیشتری درباره مقام و منزلت انسان اندیشید و سخن گفت . وی از انسان، تحت عناوین و کون جامع (56) یاد می کند . به اعتقاد وی هر چه در عالم کون است مسخر انسان می باشد و او خلاصه و عصاره هستی است . انسان با این که جرمش بسیار کوچک است، در معنا عظیم و به تنهایی برابر با مجموع عالم است:

اتزعم انک جرم صغیر  / و فیک انطوی العالم الاکبر / فانت الکتاب المبین الذی  / باحرفه یظهر المضمر

انسان اکمل، مجلی و مظهر حق است و حق با جمیع اسماء، در انسان جلوه کرده است . انسان، عالم صغیر و عالم، انسان کبیر است; بلکه انسان، عالم کبیر و عالم، انسان صغیر است . (57) او در قصه، اول و در ایجاد، آخر; به صورت، ظاهر و به سیرت، باطن است .

به اعتقاد ابن عربی - و بر خلاف نظر حلاج - دو جنبه ناسوتی و لاهوتی در انسان، دو وجهه حقیقت واحدند، نه دو طبیعت جدا از یکدیگر . بدین معنا که حقیقت آدمی یکی بیش نیست; اما این حقیقت، دارای انبساطی گسترده است و سریانی جامع و شامل دارد; باطنش لاهوت و مظهر اسم «رحمان » و «باطن » ; و ظاهرش ناسوت و مظهر اسم «ظاهر» است . انسان به جهت باطن و مقام ولایت، خلیفه الهی خوانده می شود . (58) مقام انسان به حسب سیرت، از فرشتگان و کروبیان بالاتر است; زیرا فرشتگان فقط مظهر اسم «جمال » اند، اما انسان مظهر صفات جلال و جمال است و ظهوری جامع دارد .

ابن عربی این عقیده را نیز اظهار می دارد که فرشتگان، از اسرار نهان آدمی غافل بودند; لذا مقام خلافت الهی او را نپذیرفتند و از سجده برای وی، به بهانه «سفک دم » و فساد، سر باز زدند; غافل از آنکه، «سفک دم » و افساد، مظهر جلال حق است که در انسان به ظهور رسیده است; اما آنان از مظهریت این صفات بی بهره بودند . (59) چنان که ابلیس مظهر اسم «مضل » است و این از آن او است و در عرفان به ثبوت رسیده است که هر اسمی را مظهری و هر مظهری طالب اسمی است; و لذا هر موجودی در عالم، ربط و نسبتی با اسمای حق دارد . ابلیس و شیاطین، - چه جن و چه انس - از این قاعده مستثنا نیستند . از سوی دیگر، هر اسمی - چه کلی و چه جزئی - طالب ظهور و مظهری است .

واقعیت آن است که حقیقت آدمی مجهول است و عقل و کشف، از وصول به آن عاجزند . رمز آن این است که باطن آدمی، مظهر اسم ذات است و ذات، مقامی است که «لا اسم له و لا رسم له » . از این رو است که چون کفار قریش به تحریک برخی یهودیان، نضر بن حارث را نزد پیامبر (ص) فرستادند تا از حقیقت روح بپرسد، ایشان وحی خدا را این گونه قرائت فرمود: یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربی . (60)

بنابراین، روح و باطن انسان چون من امر ربی است، کنهش مجهول می باشد . چنان که پیامبر (ص) فرمود: الارواح جنود مجندة; فما تعارف منها ائتلف، و ما تناکر منها اختلف . (61)

از این جا است که اقوال درباره ماهیت و حقیقت روح بسیار متفاوت است .

انسان دو قوس را پیموده است: قوس نزول و قوس صعود . هر یک از این دو قوس، داستانی دارد . آدم در قوس نزول از نزد ذات آمده و به حکم «هبوط » در این خاکدان، محبوس شده است و این همه آه و ناله ها بدین سبب است:

بشنو از نی چون حکایت می کند / از جدایی ها شکایت می کند / کز نیستان تا مرا ببریده اند / در نفیرم مرد و زن نالیده اند / سینه خواهم شرحه شرحه از فراق  / تا بگویم شرح درد اشتیاق  / هرکسی کو دور ماند از اصل خویش  / باز جوید روزگار وصل خویش

شیخ دایه، عوالم تنزلات انسان را از قرب و جوار حضرت رب، تا عالم قالب و ظلمت، چنین تصویر می کند: (62)

روح آدم را هنگام تنزل، از تمامی عوالم ملکوت تا ملک عبور دادند و از هر عالم، آنچه زبده و خلاصه بود با او همراه کردند . هر چه در این عوالم بود، یا نافع و یا مضر بود; لذا روح انسان بر جذب منافع و دفع مضرات مجبول شد . آدمی بعد از عبور از چندین هزار عالم روحانی و جسمانی - شاید هجده هزار یا هفتاد هزار - به آشیان عناصر و وحشت سرای دنیا آمد . (63)

در این زمان بر او هفتاد هزار حجاب نورانی و ظلمانی پدید آمده بود و این حجب، تمام وجود او را فرا گرفته و چنگال خود را تا عمق جان او فرو برده بودند . این حجب، انسان را از مطالعه ملکوت و مشاهده جبروت و ذوق مخاطبه حق محروم گذاردند و انسان ها از اعلا علیین قرب، به اسفل سافلین بعد افتادند .

آسوده بدم با تو، فلک نپسندی / خوش بود مرا با تو، زمانه نگذاشت

فبتا علی رغم الحسود و بیننا  / حدیث کطیب المسک شیب به الخمر

فلما اضاء الصبح فرق بیننا  / و ای نعیم لا یکدره الدهر

روزی که انسان به قالب تن تعلق گرفت و روح پاکش از خلوت بی واسطه قرب، به حجاب آمد، به کلی آن دولت را فراموش کرد; نسوا الله فانساهم . (64)

امروز هر چه اندیشه کند، از آن عالم هیچ به یاد نیاورد; که اگر این حجب نبود، آن همه انس که یافته بود از دل او نمی رفت: و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم فاشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا . (65)

نسیان، سرآغاز سلوک آدمی است و شاید نام «انسان » از این ماده اشتقاق یافته باشد; که چون از عالم لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم (66) به فراموش خانه ناسوت پیوست، آن انس، منسی شد; لذا حق او را بیشتر به این نام خطاب می کند که یا ایها الناس; یعنی ای فراموش کار! از این جا است که برخی گفته اند که: «سمی الناس ناسا، لانه ناس » . لذا انسان نیازمند آن است که: ذکرهم بایام الله . (67)

و باید ناس را که به روزهای دنیا مشغول است، به روزهای جوار حق یادشان داد تا باز آتش حب در جانشان بجنبد و آنها را به یاد آشیان حقیقی خود بیندازد که: «حب الوطن من الایمان » .

خلاصه آن که روح انسان، از جبروت به ملکوت و از ملکوت تا به ملک گذر کرد و به قالب انسانی تعلق گرفت . در هر مرتبه که تنزلی صورت گرفت، حجاب ظلمتی پدید آمد و حرمان، پیامد آن بود; تا از آن عالم به کلی بی خبر شد، به گونه ای که گاه هزاران مخبر صادق از آسمان خبر می دهند، و او ایمان نیاورد; و نجات تنها در ایمان است: و العصر × ان الانسان لفی خسر × الا الذین آمنوا . (68)

شیخ نجم الدین رازی نقل می کند که شخصی به نام شیخ محمد کوف حکایت کرد که شیخ علی مؤذن را دریافته بود که او گفت: مرا بر یاد است که از عالم قرب حق بدین عالم می آمدم، روح مرا بر آسمان ها می گذرانیدند; به هر آسمان که رسیدم، اهل آن آسمان بر من بگریستند . گفتند دیگر باره بیچاره ای را از مقام قرب به عالم بعد می فرستند و از اعلی به اسفل می آورند و از فراخنای حظایر قدس به تنگنای زندان سرای دنیا می رسانند . بدان تاسف ها می خوردند و بر من می بخشودند .

خطاب عزت بدیشان رسید که مپندارید فرستادن او بدان عالم از راه خواری او است; به عز خداوندی! که در مدت عمر او در آن جهان، اگر یک بار بر سر چاهی دلوی آب در سبوی پیرزنی کند، او را بهتر از آنک صد هزار سال در حظایر قدس به سبوحی و قدوسی مشغول باشد .

تا بدین جا قوس نزول را بررسی نمودیم . عارفان در زمینه قوس صعود انسان نیز مباحث زیادی را مطرح کرده اند که در این جا به اجمال، بدان اشارتی می کنیم .

زمین دنیا شایستگی آن را دارد که تخمی در آن اندازند تا پرورش یابد و از آن یکی، صد تا هفت صد بردارند: کمثل حبة انبتت سبع سنابل فی کل سنبلة مائة حبة و الله یضاعف لمن یشاء . (69)

خداوند حقیقت دنیا را مستعد آن گردانید تا مزرعه آخرت باشد . انسان نیز می تواند تخم عمل صالح در آن افکند تا فردا، ده یا صد یا بیش بر دارد: الدنیا مزرعة الآخرة . زمین قلب انسان به گونه ای است که اگر بذر معنویت در این نفخه الهی دمیده شود (و نفخت فیه من روحی) (70) و آفتاب عنایت شریعت آن را پرورش دهد، از ثمرات آن چنان برآید که در فهم و عقل نیاید .

کاشت و برداشت بذر، اسباب و شرایط فراوان طلب می کند; زمین مناسب، آب کافی، هوای معتدل و باغبانی دلسوز، از جمله آن ها است . بذر معرفت و قوت روحانیت نیز چنین است; شخصی که انس با حق را سرمه چشم دارد و نور ایمان به قلب او باشد، حلاوت همنشینی با او را چشیده است; تا بدان حد که عالم محسوس را فراموش می کند و به مصالح حقیقی خویش قیام می نماید و از درد مفارقت، زاری و گریه می کند; و هر زمان که حالت شوق غالب شود، دل رنجور و جان مهجور او به زبان حال با حضرت ذوالجلال چنین گوید:

آن دل که تو دیده ای فگارست هنوز  / و ز عشق تو با ناله زار است هنوز

و آن آتش دل بر سر کار است هنوز  / و آن آب دو دیده برقرار است هنوز

واقعیت آن است که حالات و خلسات عرفانی، در شب فزونی می گیرد; علت آن است که در روز، محسوسات، شواغلند و در دل شب، دل مشغولی کمتر و مناسبت با عالم بالا بیشتر است .

آمد شب و باز گشتم اندر غم دوست / هم با سر گریه ای که چشم را خوست

از خون دلم هر مژه از پلک فروست / سیخی است که پاره جگر بر سر او است

به هر تقدیر، انسان مستعد، نخست بیدار می شود; او در جان خویش جنبش اخگر اراده و شعله عشق را احساس می کند . در این هنگام، در صدد اجابت بانگ های حقیقت بر می آید و آن را به گوش جان می گیرد و قدم در طریق حق می گذارد . راه سالک از درون می گذرد و طریقتی باطنی است . البته همواره شریعت، حافظ او است و سر انجام این راه، جز به حقیقت، فنا و ولایت ختم نگردد .

اگر جان آدمی بستر سیر و سلوک معنوی است، و سیر و سلوک، مبدا و مقصدی دارد، آغاز سلوک یقظه (71) ، توبه و اراده (72) است و پایان آن، نقطه بی پایان توحید .

در این میان، حالات و مقاماتی مطرح است و سالک در سلوک خویش هر از گاهی به منزلی می رسد .

منازل و مقامات نشان از آن دارند که این راه باطنی، مراحلی دارد و چون سائر و مسیر یکی است، این مراتب، مراتب روح و اطوار قلب انسانند . به دیگر سخن، حقیقت آدمی ذو مراتب است و در هر مقامی که باشد، فوق آن نیز مقامی است و فوق آن نیز مقامی دیگر ... و این روند تا «او» ادامه دارد . به راستی انسان نیز مانند قرآن «حبل ممدود» است و این حبل، عمودی است که از یک سو رو به زمین دارد و از سوی دیگر، من لدن حکیم خبیر (73) است .

 

حالات همراه کشف

مکاشفه قرین حالاتی است و یک سلسله ویژگی های نفسانی را به همراه خود می آورد . البته ممکن است برخی مراتب کشف، واجد برخی حالات باشند; لذا آنچه محل کلام است، این است که این حالات، کشف را به طور کلی همراهی می کنند و می توانند از علایم مشخصه و ممیزه آن محسوب گردند .

این حالات، انواع مختلفی دارند که به چند نوع از آنها اشاره می شود:

یکم: حیرت

یکی از علایم کشف، تحیر است . صاحب کشف المحجوب می گوید: علامت مکاشفه، دوام تحیر اندر کنه عظمت [است] . (74)

خواجه عبد الله انصاری حیرت را تحت عنوان «دهشت » مطرح کرده، چنین تعریف می کند: دهشت یا حیرت، بهتی است که به انسان به هنگام مشاهده امر عظیمی به طور ناگهانی دست می دهد و عقل را مغلوب خود می سازد . (75)

بوعلی نیز به همراهی حیرت با خلسات تاکید دارد . (76) خواجه مثالی را که برای این بحث ارائه می دهد، شهود است و این دلالتی روشن بر مقارنت کشف و حالت دهشت و تحیر دارد . وی حتی یکی از مراتب دهشت را کشف می داند . این حالت اگر دوام و بقای بیشتری داشته باشد، به آن «هیمان » اطلاق می گردد . (77)

شاید بتوان گفت که از جمله دلایلی که عارفان، به علم به دیده دیگر می نگرند این است که «حیرت » را برتر از «علم » نشانده اند . نقش اصلی فلسفه و علم، حیرت زدایی است; در حالی که تحیر برای عارف مقصد است . آن که متحیر ماندن در راز عالم را می پسندد، دیگر چندان دل به علم نمی سپارد . (78) «سبب دانی » و پاسخ به چرایی ها که در علم مطرح است، موجب زوال حیرت است; اما همین تحیر است که برگه ورود به حضرت ربوبی تلقی می شود: از سبب دانی شود کم حیرتت / حیرت تو ره دهد در حضرتت (79)

دوم: سکر

یکی از حالات قلبی که با کشف همراه است، سکر است:

و السکر لا یکون الا لاصحاب المواجید، فاذا کوشف العبد بصفة الجمال، حصل السکر و طربت الروح و هام القلب . و فی السکر الناشی عن کشف الجمال قالوا:

فصحوک عن لفظی هو الوصل کله / و سکرک من لحظی یبیح لک الشربا

فما مل ء ساقیها و ما مل ء شارب  / عقار لحاظ کاسه یسکر اللبا (80)

محیی الدین تمام این حالات را از جمله آثار مشاهده بر می شمارد . (81)

از گفته های قاضی همدانی چنین برمی آید که گاه به فاصله یک ماه در حالت سکر و بی خودی بوده است: دریغا در این جنت قدس که گفتم یک ماه این بیچاره را بداشتند، چنان که خلق پنداشتند مرا موت شده است . پس به اکرامی تمام مرا به مقامی فرستادند که مدتی دیگر در آن مقام بودم . در این مقام دوم ذنبی از من در وجود آمد که به عقوبت آن گناه، روزگاری چند بینی که من از بهر این ذنب کشته شوم . (82)

خواجه عبد الله انصاری ضمن اشاره به آیه قال رب ارنی انظر الیک در تعریف سکر، به نکته ای اشاره می کند که اگر «طرب » بر محب استیلا یابد، صبرش زایل خواهد شد . (83)

سکر، سقوط صبر است که اگر موسی (ع) را فرا نگرفته بود، هرگز از رؤیتی که ممکن نبود، سؤال نمی کرد . عاشق سکران به خاطر شدت وجد و مشغولیت با محبوب، تحمل خبری را که حاکی از حجاب است ندارد . این بی تحملی و بی طاقتی و غرق شدن در لجه دریای شوق، حالتی را به نام «سکر» پدید می آورد .

سوم: ذوق

و من جملة ما یجری فی کلامهم، الذوق و الشرب; و یعبرون بذلک عما یجدونه من ثمرات التجلی و نتائج الکشوف و بواده الواردات و اول ذلک، الذوق، ثم الشرب، ثم الارتواء . (84)

ذوق، چشیدن است، صوفیه معتقدند که درک حضور و لذت حاصل از تجلیات و مکاشفات، «ذوق » است، شوق و انجذاب، پس از چشیدن می آید . چشیدن «ذوق » است; و اگر ادامه یافت، به آن «شرب » ; و اگر پر شد به آن «ری » اطلاق می شود .

آنچه از ذوق دست می دهد، «تساکر» و آنچه از شرب حاصل می آید، «سکر» می باشد; چنان که حالت صحو به دنبال «ری » خواهد آمد .

ابن سینا به «عنین » مثال می زند; از آن جا که عنین فاقد لذت جنسی می باشد، لذت آن را نچشیده است و هر مقداری از آن لذت برای او توصیف شود، نخواهد چشید و شوق و اشتیاقی در او ایجاد نمی شود . سخنان عرفا را درباره می و شراب در همین رابطه می توان ارزیابی کرد .

چهارم: شوق

از جمله حالاتی که مقارن کشف و لقا پدید می آید، شوق است . به تعبیر استاد قشیری: الشوق اهتیاج القلوب الی لقاء المحجوب; و علی قدر المحبة یکون الشوق . (85)

چنان که در مباحث قبل نیز دیدیم، پیوستگی شوق و کشف، تا حدی است که صوفیه نخست، بحث کشف و شهود را ضمن مقام شوق مطرح می کردند .

سالک آنگاه که به لقای محبوب نایل آید، قلب او مملو از شوق و هیجان خواهد شد . میزان شوق، تابع میزان محبت و کشف است .

عرفا شوق را از اشتیاق تمیز داده اند . شوق با لقا و رؤیت، به سکون می رسد; بر خلاف اشتیاق که شهود محبوب، آن را زایل نمی سازد:

ما یرجع الطرف عنه عند رؤیته

حتی یعود الیه الطرف مشتاقا

در احوال ابو الحسین انصاری نوشته اند:

در خواب دید گویا قیامت بر پا شده و; شخصی زیر عرش الهی قائم است . جناب حق از ملائکه پرسید: این کیست؟ فقالوا الله اعلم . فقال: هذا معروف الکرخی; سکر من حبی، فلا یفیق الا بلقائی . (86)

از آن جا که حالت سکر به القا پایان می یابد، مراد از این حالت، همان شوق می باشد .

پنجم: وجد

تواجد، وجد و وجود، از جمله آثار کشف و شهود عرفا می باشند . (87) کشفی که به طور دفعی و ناگهانی حاصل می آید و سالک را به خود مشغول می دارد، حالت وجد را در پی خواهد داشت . وجد، شعله ای نورانی است که بعد از کشف پدید آمده و همراه نوعی قلق و اضطراب است . (88) عرفا آغاز این حالت را تواجد، پایان آن را وجود، و وجد را حد وسط می دانند; مثل این که کسی شاهد دریا باشد، یا دریانوردی کند، یا در دریا غرق گردد .

ابن سینا نیز «خلسه » و «وقت » را مقارن دو وجد می داند: وجدی پیش از آن، و وجدی بعد از آن; زیرا اولی، معلول عدم وصال است و دومی به دلیل زوال وصال . (89)

ابن عربی مشاهده و کلام را غیر قابل جمع می داند; زیرا شهود، همراه با درک و فهم و حضور است; اما کلام، با غیبت مقارنت دارد . استثنایی که وی بر این امر ذکر می کند، مقام شهاب الدین سهروردی است; از آن جا که شهاب الدین در تجلی برزخی به سر می برد، می توانست کلام و شهود را با یکدیگر واجد باشد . محیی الدین بعد از این ادامه می دهد که لذت شهود از لذت کلام بهتر و ملایم تر است .

ششم: عشق

از جمله همراهان مکاشفه و مشاهده، محبت و عشق است . کشف مهیج، عشق و عشق مشوش، کشف است . زیبایی معشوق، عاشق را به سوی خود می کشاند و او را به وصال می رساند . دل اگر به قرب، دیده جان باز کند و کشف صفات و شهود ذات حاصل آید، غذای عشق در کام خویش فزونی داده و جان خود را از خود مجرد ساخته است .

عشق اگر هست، عشق دیگری باید تا او را از میدان به در کند . نشستن خدا در دل و حب ورزیدن به او، عشق به غیر او را که سرچشمه همه رذایل است، خواهد زدود و این نکته مهمی است که باید به آن توجه داشت . دل بستگی انسان به چیزی، جز با دل بستگی دیگر بیرون نمی رود .

دیو بر دنیا است عاشق، کور و کر  / عشق را عشق دگر برد مگر (90)

به هر تقدیر، همراهی و مقارنت عشق و محبت با شهود و کشف، از مسلمات عرفان است و عارفان بر این امر تاکید دارند . (91)

هفتم: یقین

از جمله ویژگی های بارز کشف آن است که علم یقینی پدید می آورد . عرفا، هم یکی از مراتب یقین را کشف شمرده اند، و هم برخی از درجات کشف را یقین تلقی نموده اند که این امر گواهی روشن بر مدعا است .

ابن عربی بعد از آن که راه وصول به علم الله را دو طریق کشف و فکر می داند، درباره راه نخست می گوید: کشف، علمی ضروری به انسان می دهد و انسانی که واجد کشف می شود، نزد خود می یابد که این علم قابل شک و شبهه نیست:

الطریق الواحدة، طریق الکشف; و هو علم ضروری یحصل عند الکشف، یجده الانسان فی نفسه، لایقبل معه شبهة و لا یقدر علی دفعه . (92)

من یقین دانم که عین حکمت است / لیک مقصودم عیان و رؤیت است

آن یقین می گویدم خاموش کن  / حرص رؤیت گویدم: نه، جوش کن

مر ملائک را نمودی سر خویش  / کین چنین نوشی همی ارزد به نیش (93)

و اعلم: ان المکاشفة فی کلامهم عبارة عن ظهور الشی ء للقلب باستیلاء ذکره من غیر بقاء للریب . (94)

یقین، این کالای کمیاب، چندان سهل و دست یافتنی نیست: و ما من شی ء اعز من الیقین . (95) و ما قسم فی الناس شی ء اقل من الیقین . (96)

یقین و قطعیت، تنها با سلوک معنوی و پیمودن طریق کشف و شهود، دست یافتنی است . هیچ فیلسوفی نتوانسته است در پیروان خویش، آن روح جسارت و شجاعتی را بدمد که انبیا در رهروان خویش دمیده اند . یقین نبوی و قطعیت کشفی، چنان شجاعت و جسارت مثبتی به انسان می دهد که هرگز فلسفه و منطق و هیچ چیز دیگری، نمی تواند جانشین آن باشد .

کشف وحیانی منشا زایش یقین، و یقین منشا تولید بعثت است . یقین دینی زاییده کشف و کشف، محصول سلوک حبی است . هر کجا عشقی است، یقین باشد و هر جا یقینی باشد، از عشق می توان سراغی گرفت .

نکته دیگر این که حالت یقین - که در این جا از آن سخن به میان آمد - در واقع نتیجه نخستین ویژگی کشف و شهود است: قال الجنید: الیقین ارتفاع الریب من مشهد الغیب . (97)

به عبارت دیگر، علمی که در آن حجاب و مانعی نباشد، طبعا عالم را با ذات معلوم مواجه می کند .

کشف، علمی است که در آن مکشوف با تمام قامت، نقاب از رخساره برگرفته، و خود را هویدا می کند و برای صاحب کشف، بی هیچ حجابی، آفتابی می سازد . علمی که در آن حجاب نباشد و از جانب عالم و معلوم هیچ واسطه ای در میان نباشد، طبعا هیچ شبهه ای را بر نمی تابد; لذا علوم کشفی، قطعی و یقینی اند .

تا بدین جا حالات مختلفی که اهل کشف و شهود را همراهی می کردند، بر شمردیم; اما مسئله به همین جا ختم نمی شود . عارفان دارای حالات متعدد و متنوعی هستند . بوعلی به بهترین نحو ممکن، کمالات و حالات اهل سلوک را تحریر کرده است که مناسب است به بخشی از گفته های او اشاره شود:

العارف هش بش بسام یبجل الصغیر من تواضعه کما یبجل الکبیر، و ینبسط من الخامل مثل ما ینبسط من النبیه; و کیف لا یهش و هو فرحان بالحق و بکل شی ء; فانه یری فیه الحق; و کیف لا یستوی و الجمیع عنده سواسیة; اهل الرحمة قد شغلوا بالباطل . (98)

عارف، خوش رو و بسیار اهل تبسم است; عارف متواضع و اهل فرح است . هیچ عامل درونی و بیرونی عارف را از یاد حق غافل نمی کند . عارف اهل تجسس و تحسس نیست و هنگام مشاهده منکر، غضب بر او غالب نمی شود; زیرا به سر الهی در قدر مستبصر شده است . عارف در امر به معروف، اهل رفق و مدارا است . نسیان حقد، عفو ذنب و شجاعت - از ویژگی های بارز اهل کشف و شجاعت - جز با غلبه بر هوای نفس حاصل نمی شود; که: اشجع الناس من غلب هواه . (99)

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن  / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی (100)

از تمام مطالب گذشته والاتر و بالاتر، کلام امیرالمؤمنین (ع) در خطبه ها و حکمت های مختلف، به ویژه خطبة «متقین » است; آن جا که فرمود:

اهل تقوا سخنشان صواب، جامه ایشان میانه و روششان فروتنی است و ... . (101)

حاصل آن که عارفان راستین، حیاتی دگر و متفاوت دارند که به زعم و پندار انسان های عادی نیاید .

عبدعاصي : اين مطلب بسيار زيبا و حائز مسائل بسيار مهم است . عرفان نظري و عرفان عملي باهم آمده است . بيانات شيواي امام راحل و آيات و روايات و احاديث و كلام بزرگان نشاندهنده اين است كه اساس سير الي الله واضح و مستدل و متقن است .

اگر رزق ما و تقدير ما وصول به قله هاي بلند توحيد نيست : خدا ! شهادتي برسان به آبروي حسين


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط عبد عاصی در دوشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۱ ساعت 15:40 موضوع آیات،روایات،احادیث،صلوات و بیانات عرفانی | لینک ثابت


با من صنما ...

با من صنما ، دل یک‌دله کن

 

گر سر ننهم ، آنگه گله کن

مجنون شده‌ام ؛ از بهر خدا،

 

زآن زلف خوشت ، یک سلسله کن

سی‌پاره به کف در چلّه شدی

 

سی‌پاره منم ! ترک چله کن

مجهول مرو ، با غول مرو

 

زنهار ! سفر با قافله کن

ای مطرب دل زآن نغمهٔ خوش

 

این مغز مرا پُرمشغله کن

ای زهره و مه زان شعلهٔ رو

 

دو چشم مرا دو مَشعله کن

ای موسی جان ، شُوْبان شده‌ای

 

بر طور برو ، ترک گَله کن!

نعلین ز دو پا ، بیرون کن و رو

 

در دشت طُویٰ پا آبله کن

تکیه‌گه تو ، حق شد نه عصا

 

انداز عصا ! وآن را یله کن

فرعون هَویٰ چون شد حَیَوان

 

در گردن او ، رو زنگله کن

"اذان انتظار"  را بشنوید

 

عبدعاصي : بزرگترين نقص ما اينه كه " عاشق " نيستيم . ارادت و محبت داريم اما : " عاشق " نيستيم .


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در یکشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۱ ساعت 23:5 موضوع پند پیر فاضل | لینک ثابت


عوالم هشتگانه

مقامات سیر الی الله

بیانات عرفا در سیر الی الله همه از منابع وحی و الهام و انبیاء و اولیای عظام برگرفته شده است و مقاماتی را هم که طی می کنند همه بواسطه ی استفاده ی باطنی از قلب مرشد کامل ولی اکبر عجل الله فرجه الشریف است . عوالم هشت گانه ی سیر الی به شرح زیر است :

 

1 - عالم فرق *  2 - عالم فرق الفرق  *  3 - عالم جمع  *  ۴ - عالم جمع الجمع  *  5 - عالم فرق قبل الجمع  *  6 - عالم جمع قبل الفرق  *  7 - عالم فرق بعد الجمع  * 8 - عالم جمع بعد الفرق

 

اين نوشتار شروع و نهايت يك سالك الي الله را بصورت دقيق نشان مي دهد بهمين علت بسيار بسيار مهم بوده و خوانندگان عزيز وبلاگ طريق الي الله را توصيه مي كنم كه به دقت اين مقاله را كه اثر حكيم الهي قمشه اي (ره) است به دقت بخوانند و در آن تامل و تفكر نمايند :

 

عالم فرق : هنگامي كه انسان جهان آفرينش را ديده و آفريننده را نمي بيند و مادامي كه خلق را موجود بيند و خالق را به چشم قلب مشاهده نمي كند ، يعني :  عالم كثرت امكاني عرض الوجود و فقري الذات را كه وجودشان ظلي و تبعي و طفيلي است ، هست مي پندارد و عالم وحدت ، يعني : ذات يكتاي حضرت احديت را كه هستي حقيقي و كل وجود و صرف الوجود و حقيقة الوجود است ، هنوز موجود به طور شهود نمي بيند . آن كس به حقيقت در عالم فرق است كه عالم كثرت ديدن و از وحدت غافل و محجوب ماندن ، عالم فرق به اصطلاح عارفان است .

 

عالم فرق الفرق : عالم فرق الفرق ، عالم ماده و مدت ، كه نشئه طبيعت هيولاني است ، كه علاوه بر كثرت ماهوي و فرق و تفرقه ماهيات امكاني كه مثار كثرت است ، تفرقه و كشش و امتداد ماده و مدت جسماني هم فرقي بر تفرقه ي ماهيات افزوده است . پس به اصطلاح عارفان ، عالم طبيعت عالم فرق الفرق است كه يك تفرقه ، به سبب ماهيات در وجود بيند و يك تفرقه هم به واسطه ماده و مدت در عالم هستي مشاهده كند .

 

عالم جمع : آنگاه كه انسان به عنايت و اشراق حق ، روي دل از عالم فرق و تفرقه به عالم جمع و وحدت آورد و در تمام عوالم كثرات بي نهايت و كرات بي حد و سماوات و اراضي عالم غيب و شهود نامتناهي ، تجلي خداي واحد را ديد ، معرفت به ذات مستجمع جميع كمالات هستي يافته و به ديده باطن و چشم حقيقت بين ، خدا را هست بالذات داند و عالم خلقت را هست بالعرض شناسد و آيات قدرت حق را در آفاق و انفس كه " سنريهم  ءايتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق ... (فصلت/53) " به يقين مشاهده كند . در اين مقام ، عارف ، روي از عالم فرق و تفرقه به عالم جمع و وحدت نموده است و نخستين ، حق را به وجه وحدت در كثرت در سفر اول ( سير من الخلق الي الحق ) مشاهده كند . و به مقام علم اليقين رسيده و با ايمان به خداي يكتا كه ذات پاكش به يگانگي ، جامع تمام كمالات هستي است ، رو آورده و ابداً از تفرقه و توجه به ماده متفرق الذات ، ديگر هيچ پريشان خاطر نشود و نگراني از تهاجم و انقلاب زمان و تضاد قواي عالم طبيعت ندارد ، چون خاطري جمع يافته كه موثر و موجد و مقدر نظام عالم خداست و خالق و رازق و محيي و مميت ، معطي و مانع و ضار و نافع اوست .

 

اينجا وادي ايمن است كه انسان از تفرقه حواي رهيده و از تهديد حوادث عالم ايمن گرديده و اميد خير و طمع احسان فقط به خدا دارد و به مقام اطمينان و استيقان و آسايش و آرامش رسيده و حواس جمع يابد ، اين عالم به اصطلاح عالم جمع است كه : " الا بذكر الله تطمئن القلوب ..."  (رعد/28) . بشر به ياد خدا خاطر جمع يابد و از تلاطم و اندوه و ترس و پريشاني در عالم آسوده گردد و ايمان به اينكه " يدالله فوق ايديهم ..."  (فتح/10) و ( لاحول ولاقوة الا بالله ) ، كه هر قدرتي اثر قدرت خداست ، او را نشاط و بهجت و آرامش قلب بخشد و دلي روشن و لذتي بي نهايت يابد .

 

عالم جمع الجمع : آنگاه كه انسان به مقام جمع رسيد و سفر اول ( من الخلق الي الحق ) پايان يافت و در سفر دوم ( سير من الحق الي الحق ) متوجه گرديد ، ديگر درآن حال ابداً به عالم تفرقه خلق ، مانند ملائكه مُهَيمين ( از هيمان بمعناي حيرت و شيدايي ) نظر ندارد و تنها توجهش به صعق ( مرتبه ي فنا در حق ، فاني شدن در حق ، هنگاميكه تجلي ذاتي حق به وسيله انواري كه جز ذات حق ماسوي الله را محترق كند ، بر بندگان خاص حق وارد شود ) ربوبي است كه : " انت الذي اشرقت الانوار في قلوب اوليائك حتي عرفوك و وحدوك و انت الذي ازلت الاغيار عن قلوب احبائك حتي لم يحبوا سواك "  ( تو نور را در قلب اولياي خود تاباندي تا تو را بشناسند و يگانه بدانند و تو بيگانگان را از دل دوستان خود بيرون كردي تا غير از تو را دوست نداشته باشند / بحارالانوار،ج95،ص226-ميزان الحكمه،ج3،ص1906-الاقبال،ص349-شعاعي ازنوردعاي عرفه امام حسين عليه السلام)

 

 " اجسادهم في الدنيا و قلوبهم متعلقة بالملاء الاعلي " ( اجساد آنها در دنيا و قلوب آنها آويخته به ملا اعلي است/قريب به اين مضمون در نهج السعاده،ج8،ص17)

 

و جميع هستي ها را از وجود جامع او و قائم به هستي او دانستند و جهت جمعي وجود منبسط را هم كه تجلي خدا و وجه الله و امرالله و رحمت واسعه او بر خلق است ، منطوي در مقام ذات احديت ديدند و مقهور در قهاريت ذاتيه حق شناختند كه : " لمن الملك اليوم لله الواحد القهار ... " (غافر/16) ملك وجود مختص خداست . در اين مقام به عالم جمع الجمع رسيدند . يعني : جهت جمعي نور تجلي حق را در عالم خلق ، باز در صعق نفس ذات جمعي الهي قائم دانستند .

 

پس نفس كليه ي الهيه ي عارف ، حق را جمع الجمع وجود و حقيقة الحقايق هستي شناخته ، كه اصل حقيقت جمع الجمع ، اطلاق بر ذات احديت شود . به اعتبار مقام جامعيت ذات كه جميع وجود ذاتي و شؤوني و افعالي و آثاري خويش است ، يعني : به اعتبار مقام كثرت در وحدت و تجلي در متجلي ، اما شهود اين مقام ، مقام جمع الجمع عارف است كه از آن به مقام ولايت كليه نيز تعبير كنند .

 

عالم فرق قبل الجمع : آنگاه كه هنوز انسان در تفرقه عالم فرق است و روي از كثرات امكاني به وحدت ذات الهي نياورده ، در مقام فرق قبل الجمع است تا آنگاه كه از فرق در سفر اول به عالم جمع منزل گيرد .

 

عالم جمع قبل الفرق : آنگاه عارف در مقام جمع قبل الفرق است كه هنوز از وجود جمعي و جمع الجمعي حق رو به خلق نياورده و مبعوث به مقام رسالت و دعوت خلق به سوي حق متعال نگرديده ، يعني : مقام نبوت نيافته است . در اين مقام ، در عالم جمع قبل الفرق است تا وقتي كه از سفر دوم ( من الحق الي الحق ) و يا سفر سوم ( من الحق في الحق ) به سفر چهارم ( من الحق الي الخلق بالحق ) باز آيد ، آنگاه به مقام فرق بعد الجمع نائل شود ، يعني : به مقام رسالت و نبوت مبعوث گردد .

 

عالم فرق بعد الجمع : بيان شد كه عارف واصل هرگاه پس از سير الي الحق و في الحق به سير من الحق الي الخلق باز آيد ، پس از مقام جمع و جمع الجمع به مقام فرق بعد الجمع رسد ، و چون در سفر دوم و سوم ( سير من الحق الي الحق و سير من الحق في الحق ) مناسبات شؤوني و لوازم اوصافي حق را دريافته و به حكومت اسماء الهي در خلق ( بدون كيفيت ) معرفت يافته ، آنجا لايق مقام خليفة اللهي شود و رتبه رسالت و نبوت يابد و بر خلق كه مظاهر حق اند ، سلطنت به حق تواند كرد ، در اين مقام از عالم حق به خلق براي سلطنت به حق و خلافت الهيه مامور شود و براي دعوت و هدايت خلق به مقام توحيد و عين الجمع ربوبي مبعوث گردد . پس عارف از مقام جمع به عالم فرق آيد تا عالم فرق و كثرت را به عالم جمع و وحدت ، ارشاد و هدايت كند و بيرق توحيد حق را در عالم كثرات خلقي برافرازد و پس از تنظيم مدنيت فاضله و تامين معاش و آرامش زندگاني دنيوي مادي و تعليم حسن اخلاق ، امت را به مقامات بي نهايت معرفت خدا با سير و سلوك و عبادات و رياضات نفس دعوت كند و خلق را با خدا آشنا سازد و از توجه به ماده و ماده پرستي و لذات نفساني فاني كه عين شرك و بت پرستي است ، برهاند و نيز از توجه به دنيا و حرص و طمع و انغمار (غوطه ورشدن ) در نشئه حيواني كه موجب هرگونه شقاوت و حرمان از كمالات و لذات بي نهايت روحاني است ، دور گرداند و خلق را روح پاك نوراني بخشد و به واسطه معرفت خدا ، نفوس را براي مبدا لذات و كمالات بي نهايت كه " لاعين رات و لا اذن سمعت و لا خطر علي قلب بشر " ( حديث نبوي در بحارالانوار،ج8،ص92) لايق گرداند و اين مقام به اصطلاح عارفان مقام فرق بعد الجمع است كه در حقيقت مخصوص رتبه ي لاهوتي انبياء و نفوس كليه ي الهيه ي اوصياء و سُفراي خداست .

 

بايد دانست : در نوع انسان كه هر روحي شوقش به اطاعت و پيروي از آن نفوس قدسي الهي ، بيشتر و عشق او به تعليمات آنان زيادتر است . آن روح ، قوي تر و نوراني تر است و هرچه بيشتر از دستورات رسولان حق لذت و ابتهاج و نشاط كاملتر برد ، روانش قدسي تر و بلندمرتبه است – وفقناالله لهذاالمقام -

 .

عالم جمع بعد الفرق : مقام " يوم يجمع الله الرسل ... " (مائده/109) است كه باز نفوس بشر كلاً و خصوص نفس كليه ي الهيه انبياء و اولياء صلوات الله عليهم اجمعين از عالم فرق و توجه به امت روي آرند و به كلي در قيامت كبراي " اليه راجعون " باز شوند و انبياء از ماموريت سفارت و رسالت بازگشت به سلطان حقيقت كنند . اين مقام جمع بعد الرفق است كه : "  الي ربك المنتهي ... " (نجم/42) و اينجا معاد كليه خلق است .

 


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در پنجشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۱ ساعت 1:8 موضوع آیات،روایات،احادیث،صلوات و بیانات عرفانی | لینک ثابت


آیت الله قاضی - آیت الله سعادت پرور

حکایاتی از عارف کامل حجة الحق آیت الله حاج سید علی قاضی ( رضوان الله علیه ) در بیان عارف سالک آیت الله شیخ علی سعادت پرور ( رحمت الله علیه )

آقا سید علی در ابتدای جوانی بنا بر امر پدر بزرگوارشان با امام قلی قراباغی و سپس با پدر بزرگوارشان حاج میرزا حسین قاضی مصاحبت اخلاقی داشته اند . پس از هجرت به نجف اشرف در درس مرحوم آیت الله شیخ حسن مامقانی حاضر شده , اما پس از مدتی دست و دامن از دنیا شسته و به کلی از اسباب عادی منقطع و با تمام ارکان , مشغول تصفیه ی باطن گردید .


یکی از شاگردان ایشان می گفت که استاد این بیت را زیاد می خواندند :

عن قریب است که از ما اثری باقی نیست       جام بشکسته و می ریخته و ساقی نیست


نیز یکی از شاگردان ایشان گفته است : وقتی از تهران به قصد زیارت عتبات و ملاقات استاد به نجف رفتم , در ابتدای ورودم , استاد را ملاقات کردم . وی بالبداهه این رباعی را خواندند :

ای دل تو مگو که بعد هفتاد و دو سال           قربانی دوست گشتن امری است محال

آن کلمه که اولش حلال است و حرام             یک چله بگوی تا محال آید حـــــــــال


یکی از دوستانی که ایشان را ملاقات کرده بود می گفت : با آنکه چهار همسر و فرزندانی زیاد و نزدیک به 36 نان خور داشت , مثل کسی بود که کسی را ندارد !


کلیددار کاظمین می گفت : وقتی در ذهنم درباره مبدا , شک ایجاد شد . نمیتوانستم مشکل خویش را به کسی بگویم . مدتها گذشت ولی مشکلم حل نشد . بنابراین به نجف اشرف آمدم و به امیرمومنان علیه السلام متوسل شدم و گفتم : اگر چه همه ی شما یک نورید , ولی این مشکلم را به تو می گویم , اگر حل شد چه بهتر , وگرنه ایمانم از دست می رود . شب به مسجدی رفتم و نماز خواندم . پس از نماز , نزد آقای شریعتمداری رشتی – که در مجلس ختمی شرکت کرده بود – نشستم و جریان خود را به وی گفتم . ایشان مرا به آقا سید علی قاضی راهنمایی کرد . نزد آقای قاضی آمدم . عده ای نزد ایشان بودند که نمی توانستم سخنم را بگویم . چون نشستم مرحوم قاضی نگاهی به جمعیت کرد . همه برخاستند و رفتند . سپس من مشکل خود را به ایشان گفتم . فرمود : فردا صبح زود بیا و کسی را با خودنیاور . آن شب مهمان کلیددار نجف بودم . صبح زود , تنها نزد ایشان رفتم . مرحوم قاضی گفتن ذکر " الله " را به من دستور داد . گویا فرمود : این ذکر را بگو ( چیزی نیست ) رفع می شود . من مشغول به گفتن ذکر شدم . پس از آن , شک من رفع شد و اثری از آن نماند بطوریکه خودم را مذمت می کردم . پس از مدتی برای تشکربه خدمتشان رسیدم . تا مرا دید فرمود : الحمدلله رفع شد . سپس فرمود : گفتن آن ذکر را ادامه بده .


همچنین گویند : چون به حرم مشرف می شد , عبای خود را به سر می کشید . وی می فرمود : جمعیت و کثرات در قلب اثر می گذارند . لذا هر چه به آنها کمتر نظر افتد , بهتر است .

یکی دیگر از شاگردان ایشان نقل می فرمود : از استاد ( در اوایل شاگردی ام ) تقاضای درس فقهی نمودم . قبول فرمود . بنا شد کتاب صلاة را شروع کنند . روز اول که خدمتشان رسیدم کتاب وسائل الشیعه را باز کرد و اخباری که در اوقات نماز است خواند و شروع به گریه کردن نمود . ( گویا فرمود : تا چند روز حاضر شدم و استاد را بدین منوال دیدم ) پیش خود گفتم : این که درس نمی شود و دیگر نرفتم !


نیز گویند : شبی در مسجد کوفه می فرمود : دیشب ( از اول شب تا صبح ) تسبیح درودیوار مسجد نگذاشت بخوابم .


استاد [ علامه طباطبایی(ره)] می فرمود : وقتی نزد ایشان صحبت از کرامت می شد می فرمود : عالم همه کرامت است , کرامت ما در مقابل کرامت های الهی چه ارزشی دارد ؟!


نیز استاد از حاج میرزا علی اصغر آقای خویی نقل می کرد که ایشان می گفت : چون پسر مرحوم قاضی به سبب برق گرفتگی کشته شد , من رفتم تا به ایشان تسلیت گویم . برگشتم , در حالیکه او به من تسلیت گفته بود ! گویا اتفاقی نیفتاده است !


روزی استاد فرمود : روز گذشته , هنگام نماز صبح , آیت الله قاضی (ره) را دیدم . وقت رفتن به من فرمود : هرکس به جایی رسیده از یــــــَـــد یا ایدی رسیده ( تردید از استاد ماست ) . شاید منظور ایشان , آیه شریفه ی  " و اذکر عبادنا ابراهیم و اسحاق و یعقوب اولی الایدی و الابصار ( ص / 45 ) باشد .


استاد می فرمود : مرحوم قاضی , بیداری شبهای ماه مبارک رمضان را ثلث آخر شب می دانستند . لذا اول شب را پس از افطار و نماز می خوابیدند تا 3 ساعت از شب و پس از آن , دوستان خدمتشان جمع می شدند و ایشان سخنانی می فرمود که بیشتر روایات و یا جلد 13 بحارالانوار خدمتشان خوانده می شد و استاد هر جا مناسب می دید سخنانی می فرمود . درباره ی قضا و قدر بسیار سخن می فرمود . گاهی هم ابتدا سخن می گفت و این گونه شب های ماه مبارک رمضان می گذشت تا شب نوزدهم ماه مبارک . استاد از آن شب تا آخر ماه , نه در مسجد و نه در خانه دیده نمی شد .


همچنین می فرمود [ مرحوم علامه ] : ایشان در زیارت سیدالشهدا و اصحاب و انصارش , آن گوشه ای که محل پای حضرت علیه السلام و سر علی اکبر است – از طرف پشت سر حضرت – آنجا که زائران برای زیارت قبور شهدا وارد می شوند را اهمیت می داد و می فرمود : آنجا محل غمار رحمت است ( لبریز از رحمت حضرت حق سبحانه ) .


همچنین استاد می فرمود : به ایشان عرض کردم : سالک به هر مرحله که برسد نمی تواند خالی از طمع باشد . کلامی را فرمود که بسیاری از مشکلات را در سلوک حل می کند و با آن می توان راه چند ساله را سیر کرد . فرمود : خدا بشر را طماع خلق نموده , البته طماع به خود .


نیز می فرمود : استاد , برای سالکی که حالاتش مقام شده و فنای کلی یافته و در نتیجه هجر و وصل و نور و ظلمت برای وی معنی ندارد – زیرا آنجا جز نور متصل نیست و حدوث و قدم معنی ندارد – مثالی زده و می فرمود : عمر بشر مرکب از خواب و بیداری است . خواب ها غفلت ها و امور عدمیه ای است که بر بیداری ها عارض شده . بناربراین در واقع چون خوابها و غفلتها ساقط شود , بیداری ها یک واحد دیده می شوند .


نیز استاد می فرمود : استاد , در مقام این که تهی دستی به نفع بشر است می فرمود : انسان وقتی به خزینه می رود و لنگ خود را هم باز می کند و کنار می گذارد , برای او بهترین وقت است که از هرچه دارد , جدا می شود , شما نمی فهمید , ولی من آن را می فهمم !


یکی از شاگردان ایشان نقل می کرد که : استاد می فرمود : ما در تبریز درویشی داشتیم . سالها بود در معابر , ذکرش این بود : " وی جویم وی جویم وی جویم " پس از مدتی دیدیم ذکرش عوض شده و می گوید : " خود جویم خود جویم خود جویم " معلوم شد وی را جسته , می گردد خود را بیابد . و در سن 50 سالگی کم کم در ی به رویش باز شد .


مرحوم علامه طباطبایی می فرمود : مرحوم استاد می فرمود : خداوند با کلام خود می خواهد به بندگان طریق مکالمه را بیاموزد . دعاها نیز این چنین است که معصومین علیهم السلام می خواهند راه مکالمه با خداوند را به ما بیاموزند .


نیز استاد می فرمود : آقای قاضی می فرمود : از آقا سید احمد کربلایی پرسیدم : آیا عالم ذر که حضرت حق می فرماید : " و اشهدهم علی انفسهم " در دنیا مشهود واقع است ؟ فرمود : اسلام می خواهد این معنی همیشه مشهود انسان باشد و به این کمال برسد .


بروح آیت الله قاضی و همه تلامذه ی ایشان و بزرگان طریقه ی عرفان شیعی الفاتحه مع الصلوات


عبدعاصی : دیروز توفیق عتبه بوسی بی بی کریمه حضرت فاطمه ی معصومه سلام الله علیها بدست آمد . امثال زیارت حقیر که جز بوسیدن در و دیوار و تماشا کردن نیست کجا و زیارت اولیای خدا ! اما از سر " عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم " راهمان دادند . بار دادند و عرض نیاز کردیم . بعد از قرائت فاتحه به روح ملکوتی مجاورین بی بی از اولیای الهی و نورستان شیخان , توفیق زیارت یکی از اولیای خدا دست داد و ترحمی فرمودند . زیارت مرحوم علامه مصطفوی(ره) و آیت عظمای حق مرحوم انصاری همدانی(ره) و زیارت دوباره ی بی بی روحی فداها نهایت سعی ما بود . وقتی مقابل ضریح بی بی کریمه ایستاده بودم به این فکر می کردم که : شبهای گرم کاظمین و حرم امام رضا علیهم السلام چه زود می آیند و می روند ...

وقت حقیر برای جواب دادن به نظرات و ایمیلها بسیار کم شده لذا اگر تاخیر میفته عذرخواهی می کنم . اگر فرصت شد متن شرح حال مرحوم حداد (ره) رو برای سالگرد ارتحال ایشون ( 12 ماه مبارک ) ترجمه خواهم کرد . بعون الله الملک الحق المبین/یاعلی مددی


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در چهارشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۱ ساعت 20:34 موضوع شرح حال اولیای الهی و اهل معنا | لینک ثابت


قلندر و قلعه - جدال با مدعی

ببنده تشویق به رمان خوانی نمی کنم چون سیره ی اهل معنا نبوده و سودی هم نداشته است . اما کتاب قلندر و قلعه یک چیز دیگر است . بنده سالها پیش وقتی این کتاب به چاپ رسید ان را مطالعه کردم . الحق و الانصاف که فوق العاده است . سیر زندگی جناب شیخ اشراق سهروردی (ره) را به زیبایی تمام به نمایش درآورده است . دکتر سید یحیی یثربی در یک زندگی نامه ی زیبا زندگی سهروردی را با ریز ترین جزئیات و آرایش و نگارش بسیار دلفریب به نقش و خط درآورده است . تمامی کتاب را یکجا خواندم . بسیار دلچسب و گیراست . به بعضی از رفقا از اهل مراقبه و سلوک پیشنهاد کردم و مطالعه فرمودند و حالاتی بروز کرده بود . به هر حال این کتاب شرح شیدایی بزرگ مردی بنام سهروردی است .

این نکته مهم است عرض شود که ما در مسیر فلسفه و اشراقیات بیشتر گرایش به کمال آن داریم . یعنی تمایل اولیای حقه مذهب شیعه بیشتر به جناب صدرالمتالهین شیرازی (ره) است تا شیخ اشراق . هر چند بنده مبحث نور و نورالانوار حکمت الاشراق را بسیار دوست دارم اما در نهایت قوت و کمال اندیشه های جناب صدرا از سهروردی بیشتر بوده است . راستش خواستم دقیق تر و علمی تر بیان کنم ترسیدم . از خوانندگان همیشگی وبلاگ ترسیدم . خدا عاقبت ما را بخیر کند . مطالعه این کتاب را به رفقای خوب خودم توصیه می کنم . البته رمان های جناب یثربی همه خوب هستند . چه بهتر اگر می خواهیم وقتی بگذرانیم یا داستانی بخوانیم کتابهای دکتر یثربی را مطالعه کنیم . این هم یک پیشنهاد برای دوستانی که حال مطالعه ی مبانی را ندارند . فکر کنم با این وضعیت باید جمع کنیم برویم پی کارمان . به قولی : این ساز زدن ما رقاص ندارد . . .یا اینکه به تبلیغ رمان خوانی تنزل بدهیم و بعد هم ... درست است که از همه بیشتر خود بنده از وبلاگ مستفیض می شوم اما اگر بخاطر عده ای از رفقا نبود علقه و محبتی که وبلاگ برایم ایجاد کرده را به راحتی رها می کردم . والله اعلم

جدال با مدعی

تصوير کتاب

آنچه كه بشر امروز غربي با آن مشكل دارد، در درجة اول داشتن قانون و مقررات لازم براي ادارة زندگي نيست، بلكه نداشتن معنا و مفهوم براي اصل زندگي است و اين دو نياز اساسي و حياتي در تاروپود فرهنگ عقلاني و عرفاني تشيع نهفته است. حكمت و عرفان شيعه ثمرة بيش از هزار سال تغذية عقلا و انديشمندان همين جامعه و فرهنگ از دامان ائمة اطهار و قرآن كريم است، نه ساختة دست اجانب است و نه كالاي وارداتي.
از پیشگفتار
... اگر عقل راكنار بگذاريم همه چيز را بايد كنار بگذاريم، چه معارف ديني و چه غيرديني، تعارف نداريم، همه يا هيچ. اگر رجوع به وحي و ائمه به‌خودي خود رافع اختلاف بود بايد در فقه و تفسير و كلام اختلاف نباشد! عقل را از كارآيي انداخته و براي حل دعوا به امري بيرون از عقل تمسّك جستن، به معناي بر دعوا افزودن است.
 از بخش نخست
... فهم حجج ظاهري، بدون حجّت باطني، يعني عقل، امكان ندارد. اين عقل هم مي‌تواند خودش دربارة نظامات وجود بينديشد و فكر كند و هم يافته‌هاي خود را به راهنمايي‌ها و ارشادات وحي عرضه مي‌كند و از آنها در جهت پيشبرد خود كمك مي‌گيرد و هم اينكه با تفكّر در آيات و كلمات وحياني، فهم عميق نسبت به معاني ژرف آنها پيدا مي‌كند... .
از بخش دوم
... اينها كلمات ائمة معصومين عليهم‌السلام است كه جز با وحدت وجود به معناي صحيح آن جور درنمي‌آيد و آن معناي صحيح اينست كه همة ماسوي‌الله چيزي جز فعل حضرت حق و ظهور او و عين تعلق و ربط به او نیست... خلاصه اينكه تا معناي وحدت وجود و مراتب وجود و ظهور و بطون را نفهميم، كلمه‌اي از معارف توحيدي را نه از قرآن كريم و نه از كلمات ائمّة معصومين عليهم‌السلام آن‌گونه كه حقّ اين معارف است نخواهيم فهميد... .
از بخش سوم

این کتاب اثر طبع استاد ارجمند جناب دکتر حسین غفاری است . عنوان کتاب " مباحثاتی پیرامون عقلانیت و فلسفه و عرفان و رابطة آنها با قرآن کریم و بیانات معصومین علیهم السلام " می باشد . این محقق عالیقدر محضر بسیاری از بزرگان اهل معرفت را درک کرده است . مطالعه این کتاب به کسانی که درگیر شبهات هستند توصیه می شود .

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعداد چه حاجت است


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در یکشنبه هجدهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 1:1 موضوع گفتاری درباره مناسبتها | لینک ثابت


منطق الطير عطار نيشابوري

 " هفت شهر عشق "

منطق الطير عطار از زيباترين و شورانگيزترين آثار عرفاني است . داستان پرندگاني را به نمايش مي گذارد كه  به پيشنهاد هدهد به سمت سيمرغ حركت مي كنند و در نهايت سي مرغ به هدف مي رسند . هر كدام از اين پرندگان نماينده يكي از انسانهاي عالم ناسوت با ويژگي هاي عالم ماده خودشان هستند كه قرار است سيري داشته باشند به سمت مبدا اعلي . و از آن جمله پرندگان : هد هد (مظهر استاد راهنما ) - طاوس ( مظهر مومنانی که برای بهشت با خدا تجارت می کنند وعبادت می کنند ) - بلبل (مظهر افراد مغرور به هنر و دارایی های خوب که همین هنر حجابشان میشود ) - باز (مظهر انسانهای نوکرصفت ) -طوطي (مظهر افرادی که با یک موفقیت بزرگ هدف اصلی فراموششان میشود ) - مرغابی (مظهر زاهدان  ) - كبك (مظهر تعلق به دنیا ) - هماي (مظهرانسانهای مغرور ) - بوف ( مظهر اهل عزلت ) - صعوه شبیه گنجشک (مظهرانسانهای ضعیف وبی اراده ) -بوتیمار ( مظهر خساست و غصه خوردن الکی )


عطار در مقامات الطيور ( منطق الطير ) گفت : ما را هفت وادي در ره است چون گذشتي هفت وادي، درگه است هست : وادي طلب آغاز كار/  وادي عشق است از آن پس ، بي كنار پس سيم وادي است آن معرفت / پس چهارم وادي استغنا صفت هست / پنجم وادي توحيد پاك / پس ششم وادي حيرت  / صعب‌ناك هفتمين، وادي فقر است و فنا بعد از اين روي روش نبود تو را در كشش افتي، روش گم گرددت گر بود يك قطره قلزم گرددت


وادي اول: طلب‏    چون فرو آيي به وادي طلب /پيشت آيد هر زماني صد تعب *چون نماند هيچ معلومت به دست / دل ببايد پاك كرد از هرچه هست *چون دل تو پاك گردد از صفات /تافتن گيرد ز حضرت نور ذات* چون شود آن نور بر دل آشكار / در دل تو يك طلب گردد هزار

وادي دوم: عشق‏     بعد ازين، وادي عشق آيد پديد / غرق آتش شد، كسي كانجا رسيد *كس درين وادي بجز آتش مباد / وانك آتش نيست، عيشش خوش مباد * عاشق آن باشد كه چون آتش بود / گرم‌رو، سوزنده و سركش بود * گر ترا آن چشم غيبي باز شد / با تو ذرات جهان هم‌راز شد * ور به چشم عقل بگشايي نظر / عشق را هرگز نبيني پا و سر * مرد كارافتاده بايد عشق را / مردم آزاده بايد عشق را

وادي سوم: معرفت‏     بعد از آن بنمايدت پيش نظر / معرفت را واديي بي پا و سر * سير هر كس تا كمال وي بود / قرب هر كس حسب حال وي بود * معرفت زينجا تفاوت يافت‌ست / اين يكي محراب و آن بت يافت‌ست * چون بتابد آفتاب معرفت / از سپهر اين ره عالي‌صفت * هر يكي بينا شود بر قدر خويش/  بازيابد در حقيقت صدر خويش

وادي چهارم: استغنا    بعد ازين، وادي استغنا بود / نه درو دعوي و نه معني بود * هفت دريا، يك شمر اينجا بود / هفت اخگر، يك شرر اينجا بود * هشت جنت، نيز اينجا مرده‌اي‌ست / هفت دوزخ، همچو يخ افسرده‌اي‌ست * هست موري را هم اينجا اي عجب / هر نفس صد پيل اجري بي سبب * تا كلاغي را شود پر حوصله / كس نماند زنده، در صد قافله * گر درين دريا هزاران جان فتاد / شبنمي در بحر بي‌پايان فتاد

وادي پنجم: توحيد    بعد از اين وادي توحيد آيدت / منزل تفريد و تجريد آيدت * روي ها چون زين بيابان دركنند / جمله سر از يك گريبان بركنند * گر بسي بيني عدد، گر اندكي / آن يكي باشد درين ره در يكي*  چون بسي باشد يك اندر يك مدام / آن يك اندر يك، يكي باشد تمام * نيست آن يك كان احد آيد ترا / زان يكي كان در عدد آيد ترا * چون برون ست از احد وين از عدد / از ازل قطع نظر كن وز ابد * چون ازل گم شد، ابد هم جاودان / هر دو را كس هيچ ماند در ميان * چون همه هيچي بود هيچ اين همه / كي بود دو اصل جز پيچ اين همه

وادي ششم: حيرت     بعد ازين وادي حيرت آيدت / كار دايم درد و حسرت آيدت * مرد حيران چون رسد اين جايگاه / در تحير مانده و گم كرده راه * هرچه زد توحيد بر جانش رقم / جمله گم گردد ازو گم نيز هم*  گر بدو گويند: مستي يا نه‌اي؟ / نيستي گويي كه هستي يا نه‌اي * در مياني؟ يا بروني از ميان؟ / بر كناري؟ يا نهاني؟ يا عيان؟ * فانيي؟ يا باقيي؟ يا هر دويي؟ / يا نه‌ي هر دو توي يا نه تويي * گويد اصلا مي‌ندانم چيز من / وان ندانم هم، ندانم نيز من * عاشقم، اما، ندانم بر كيم  نه مسلمانم، نه كافر، پس چيم؟ * ليكن از عشقم ندارم آگهي / هم دلي پرعشق دارم، هم تهي

وادي هفتم: فقر و فنا‏     بعد ازين وادي فقرست و فنا / كي بود اينجا سخن گفتن روا؟ * صد هزاران سايه ي جاويد، تو / گم شده بيني ز يك خورشيد، تو * هر دو عالم نقش آن درياست بس / هركه گويد نيست اين سوداست بس * هركه در درياي كل گم‌بوده شد / دايما گم‌بوده‌ي آسوده شد * گم ‌شدن اول قدم، زين پس چه بود؟ / لاجرم ديگر قدم را كس نبود * عود و هيزم چون به آتش در شوند / هر دو بر يك جاي خاكستر شوند * اين به صورت هر دو يكسان باشدت / در صفت فرق فراوان باشدت * گر، پليدي گم شود در بحر كل / در صفات خود فروماند به ذل * ليك اگر، پاكي درين دريا بود / او چو نبود در ميان زيبا بود *  نبود او و او بود، چون باشد اين؟ / از خيال عقل بيرون باشد


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در یکشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 13:7 موضوع آیات،روایات،احادیث،صلوات و بیانات عرفانی | لینک ثابت


سيد هاشم حداد (ره)

مطالبي كمتر شنيده شده از عارف كبير حاج سيد هاشم موسوي حداد (ره) برگرفته از كتاب عارف في الرحاب القدسيه

<< يا حي يا قيوم >>

قال آیة الله السید عبدالکریم الکشمیری(ره) : فی احدی السنین و کانت زیارة مخصوصة لسید الشهدا (علیه السلام) و قد اجتمع فی منزل السید الحداد (ره) فی لیلة ذلک الیوم ما یقارب من سبعین نفراً من اهل المعنی , فاخذ الحاضرون یتکلمون فی مواضیع مختلفة و السید الحداد (ره) مطرق براسه الی الارض و قبل الفجر تکلم السید الحداد بعبارة واحدة فی التوحید اسقط کل ما تکلم به الرجال فی تلک الیلة !

 

وقال الحاج جعفر محیی حفظه الله : اول زیارة زرت بها مسجد السهلة بخدمة السید الحداد مع جمع من الرفقاء و جلسنا امام مقام الامام الصادق (علیه السلام) فالتفت الی المرحوم السید الحداد سائلاً : ما تنظر ؟ قلت : شخصاً . قال : مایعمل ؟ فاجبته : قائماً یصلی . فقال : هل تنظر الی ظله ؟ قلت : نعم . فقال : کلنا کهذا الظل و الاصل غیرنا فاذا تحرک تحرکنا .

 

قال اعلی الله مقامه الشریف : کان احد العرفاء یتمشی بین القبور فشاهد قبراً علیه مکتوب " خسر الدنیا و الآخرة " . فاخذ یقبل القبر و یقول : بابی انت و امی فقد نلت کل شیء . و کان قصد ذلک العارف ان المیت بخسرانه و ترکه للدنیا و الآخرة کان همه و عشقه و محبوبه هو الله وحده لا سواه فهنیئاً له .

 

وقال قدس الله سره الشریف فی العارف : " العارف یتوب فی کل نفس تائب الی الله من جمیع افعاله الصادرة منه توبة شرعیة و توبة حقیقیة . التوبة الشرعیة من المخالفات – المعاصی – و التوبة الحقیقیة هی التبری من الحول و القوة الا بالله . بحول الله و قوته . فلم یزل العارف فی الحیاة الدنیا التی هی دار التکلیف تائباً فی جمیع الاحوال .

 

بیانه فی الولایة :  " الولایة , عامة و خاصة : و الولایة الخاصة : هی الفناء فی الله ذاتاً و صفة و فعلاً . الولایة : بقاء العبد بالحق فی حال الفناء و هی فی اللغة بمعنی القربة و فی العرف : التخلق بالاخلاق الالهیة و البقاء بعد الفناء و الصحو بعد المحو .

وقال : الولایة : هی قیام العبد بالحق عند الفناء عن نفسه و عند ذلک یتولی الحق ایاه حتی یبلغه مقام القرب و التمکین .

و قال : الولی هو الفانی فی الله القائم به الظاهر باسمائه و صفاته .

سئل : ما الفرق بین النبی و الولی ؟ فاجاب : النبی : هو الذی له الحکم فی الاحکام الشرعیة الظاهریة و الولی : هو الذی له التمکن فی الامور الباطنیة .

 

قال قدس سره : کمال العبودیة هو الفناء و الفناء هو الانعدام و الوجود به .

 

قال قدس الله نفسه الزکیة – نقلاً عن استاذه المرحوم القاضی(ره) - : الانسان یجب ان یکون هکذا مع نفسه مستعداً للقتال معها اذا ارادت غیر ما یریده المعشوق .

 

قال لاحد رفقاءه و هو السماحة الشیخ محمد صالح الکمیلی : " علیک بذکر : ( لاهوالاهو ) ثلاثة آلاف مرة فی کل یوم و ان تمکنت ان تذکر هذا الذکر بقلبک لا بلسانک فهو افضل . " و اعطی ورداً للمرحوم الحاج حبیب السماوی(ره) و هو ( یاهو یا من لاهو الا هو ) ثلالث آلاف مرة فی کل یوم .

یقول احد رفقاء السید الحداد (ره) : اعطی السید الحداد قدس سره لرفقاءه ذکراً و امرهم ان یجلسوا معاً فی مکان واحد . فقاموا یذکرون بالذکر الخفی مع مراعاة السکوت . یقول احدهم : بینما نحن مشغولون بالذکر و اذا بنور عظیم یجول فوق روسنا , فصار کادائرة  النوریة و اذا بنا کلنا نصعق من تلک الهالة النوریة , فقال السید : قوموا ما لکم لا تتحملون ؟ و هو یتبسم .

قال السید الکشمیری(ره) : کان السید الحداد اذا مشی فی ظلمة یذکر حرفاً من الاسم الاعظم فیضوی له الظلام من جبهته .

 

قیل لاستاذه و مربیه العارف العظیم السید علی القاضی التبریزی(اعلی الله مقامه الشریف) و کان مع جمع من رفقاءه : ان الذی یلیک و یکون الوحید فی العرفان بعدک هو السید حسن المسقطی . فاجابه (قدس سره) : لیس الامر کما تزعم . بل یوجد واحد اخفیته و جعلته خلفی . قیل له : و من هو ؟ اجاب : هو السید هاشم الحداد .

 

کان تلمیذه العلامة الطهرانی نورالله مرقده یقسم و یقول : اقسم بالله ان ایدینا لم تصل الی مقام السید هاشم الحداد روحی فداه . و قال مرة : ان السید کان معنا غریباً و ذهب عنا غریباً .

 

کتب سماحة الشیخ محمد صالح الکمیلی (دام عزه) بخط یده هذه النورانیة : ان مولای السید الحداد عرفنی نفسه بنفسه و عرفته استاذاً بالنورانیة الالهیة و بالتصرف الروحی فانجذبت الیه بجذبات معنویة و ربانیة و قد تکرر ذلک مراراً و فی تصرفه کنت المس التوحید المطلق فاری الاشیاء و العالم فانیاً فی الله .

 

بیان السید الحداد عن التوحید و العارف بالله : قال : التوحید هو الحق و منور القلوب و محرک الظواهر و علام الغیوب . نظر العارفون فتاهوا و لم یعمر قلوبهم الا هو فهم به والهون . قلوبهم تسرح فی رضاه فی الحضرة العلیة و اسرارهم لمن سواه فارغة خلیة . جالت اسرارهم فی الملکوت فلاحظوا عظمته و تجلی قلوبهم فانطقهم حکمته . فهو للعارف ضیاء و نور و قد اشغله به عن الجنة و القصور . آنسة به فهو جلیسة و افناه عنه فامتزج بالمعنی و ذهبت الرسوم و فنیت العلوم ما عرجوا علی اهل و لا اولاد و لم یشرکوا بعبادة ربهم احدا .

التوحید نور . الذی منه مادة کل نور و ماعداه فاغشیة و ستور . مادة کل ناقص و زائد . اودع بعض العارفین من الاسرار ما میزه بها عن الاغیار . فصفات العارف ابداً تسمو و ترقی . ینتظر ما یرد به اوامره , لایشغله عنه ابداً شاغل , هو معه کالمیت بین یدی الغسال یقلبه فی ای الجهات کیف شاء , و یکشف عن قلبه کل غشاء فینظر بعین التحقیق فیرد الیه الخلق من کل طریق . فالعارف من آفات الغیر محفوظ و کل ما سوی الحق عنه مرفوض . فمن کانت هذه رتبته فقد علت همته . بنوره اشرق کل نور و تنزه عن ملاحظة ما سواه . و لم یقنع من مولاه الا بمولاه . فاسرار العارفین عن الخلق محجوبة و عند من عرفهم ظاهره . و الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا .

 

سئل منه : الفناء کسبی او اعطائی ؟ قال : کسبی بالعبادات و الجد و الجهد و الثبات و الدوام الی ان یتحقق العطاء من الله سبحانه و تعالی . و قال : " الفناء یحصل بنفی الخواطر . " قال : کیف یکون مشکلاً و الله قادر علی قلب الحجر ماءً و جاعل النار برداً و سلاماً فتوکل علیه و لیکن نظرک الیه . فالانسان اذا اراد ان یصلی رکعتین یجب علیه ان ینفی الخواطر و ان تکون صلاته مع التوجه و حضور القلب .

 

قال قدس الله نفسه الزکیة : الاهتمام بالنفس یصفی النفس و یجعلها تطلع علی المغیبات – عطاءه کرامة و استدراج – بمعنی : ان تاخذ منها الرذائل بالتدریج .

 

قال آیة الله سماحة الشیخ محمد ناصری دولت آبادی دام عزه : ذات یوم کنت اتمشی مع السید الحداد فی مسجد السهلة و کانت الخواطر تمر علی . فقال لی : علیک بنفی الخواطر و لا تدع النفس تغلب علیک .

 

عبدعاصي: تصميم گرفتم تا مهمترين و بهترين مطالب وبلاگ رو بصورت يك فابل زيپ شده تهيه و براي دوستاني كه تمايل دارند اين مطالب را داشته باشند ايميل كنم . انشاالله بعد از تكميل بايگاني مدنظر اطلاع رساني خواهم كرد . ياعلي مددي


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۱ ساعت 6:47 موضوع شرح حال اولیای الهی و اهل معنا | لینک ثابت


طريق الي الله

گفتاري از مدير وبلاگ طريق الي الله

سلام عليكم . لازم ديدم تا چند نكته ي مهم  را خدمت خوانندگان محترم وبلاگ درميان بگذارم :

 

1 – نبي مكرم اسلام (صلوات الله عليه ) فرمودند : اول خلق الله نورى  ، و انا و على(عليه السلام)  من نور واحد . يعني رسول خاتم ( صلوات الله عليه) بعنوان صادر اول و عقل اول بعنوان مجراي استفاضه ما خلق الله است . و اين ولايت بعد از ايشان با ولايت مرتضويه ، به همان كيفيت و كميت ادامه پيدا كرده است و بعد در بقيه اولياي حقه ( صلوات الله عليهم اجمعين ) . يعني اشرف مخلوقات و ولي الاولياء حضرت ختمي مآب (صلوات الله عليه) است و همه ريزه خوار اين باب هستند . واضحتر عرض كنم : در طريقه ي معرفة النفس و سيرالي الله تنها راه وصول الي الله ولي اكبر (عليه السلام) است و بس . احدي از خلايق توانايي دستگيري ندارد جز حجج بالغه (سلام الله عليهم) . وقتي مرحوم آيت الله سيد علي قاضي(ره) مي فرمايند : آنها كه به هرجايي رسيدند يا در تلاوت قرآن كريم رسيدند يا در گريه ي بر سيدالشهدا (عليه السلام) ،  يعني اينكه اين دو وسيله ، اين دو وضعيت ، كاملترين و بهترين و حتي بشود گفت تنها مستمسك طالبان راه خدا به خدا است . رفقا بايد توجه شان تنها به " مبدا اعلي " باشد و بس . حتي و حتي ديد استقلالي به ائمه هدي (عليهم السلام) شرك محسوب ميشود . يعني وقتي بگويم : من مي خواهم سيرالي الله داشته باشم كه به امام زمان(سلام الله عليه) برسم  اين شرك است . مقصد غايي و نهايي فقط " وحدت" است . فقط " توحيد " است . هركس با صدق نيت و همت عالي تلاش كند خداي متعال او را در آغوش خواهد كشيد . در طريقه ي حقه ي عرفان عمليه ي شيعه ي اثني عشر ، تنها و تنها راه نجات و سعادت ، پناه بردن و ارتزاق باطني از خلفاي حق (عليهم السلام) است و والسلام . اين به اين مفهوم است كه هركس حجت خدا (عليه السلام) بر روي زمين را دريابد و بشناسد خدا را شناخته . يعني " امام شناسي " ما همان " الله شناسي " ماست . امام معصوم (سلام الله) بعنوان سيد العبادالله الصالحين ،  مظهر ، جلوه و آيينه ي تمام نماي خداست . وقتي مي گوييم : فناي في الله يعني مقامي را مي گوييم كه سالك فاني در ولي الله الاعظم (عليه السلام) شده باشد . رزقناالله و اياكم

 

2 –  اما درباره بهره بردن از عرفاي كامل و اولياي الهي : در اين زمينه چند استدلال هست كه اصلي ترين آنها بعلت غامض بودن براي همه قابل فهم و درك نيست و اجبار هم نيست كه همه درك كنند . (1) وقتي جناب موساي كليم الله ( سلام الله عليه و علي نبينا و آله ) مريض شد از خدا درخواست كرد كه : مرا خوب كن . خطاب رسيد : با آنكه نبي ما هستي ولي ما اسباب را بيهوده نيافريده ايم . به طبيب مراجعه كن تا خوب شوي . (2) ما الآن در عصر غيبت كبري و نزديك به ظهور حضرت (عجل الله فرجه) هستيم انشاالله . دوره آخر الزمان دوره اي است كه مردم صبح باايمان از خانه خارج مي شوند و شب بي ايمان برمي گردند . با يك حرف ، با يك فعل تمام روزي شان حرام مي شود . نگه داشتن ايمان مثل نگه داشتن آتش در كف دست شده پس امروزه نياز ما به نواب حضرت حجت(عليه السلام) بيشتر از پيش ضروري است . يعني براي اينكه حرام را در رگ و پي مان وارد نكنيم الزامي است تا رساله عمليه را مو به مو اجرا كنيم . مسائل جديده مان را سريع بپرسيم و ياد بگيريم . سخت است اما شدني است . اين در طريق شريعت . اما در مشرب سيروسلوك باز هم پله اول پله ي شريعت محمدي(صلوات الله عليه) است . ما در سيروسلوك از لحاظ عمل به احكام يا مقلد هستيم يا مجتهد . عمل به احتياط يعني گير افتادن در شك و گيج شدن در تصميم گيري . اگر تشخيص دادند كه مجتهديم يا خودمان به اين نتيجه رسيديم پس نبايد تقليد كنيم و الا در راه خدا در دوراني كه نان و آب و راه شبهه زياد شده عمل به احتياط كار بسيار دشواري است . ما در بين اولياي الهي عمله ي احتياط نداشتيم . يا مقلد بودند يا مجتهد . (3) مسئله ي خيلي مهم كه فراموش شده بحث " اخلاق" است . بدون گذراندن اخلاق و متخلق شدن به آداب و مفاهيم و معاشرت اخلاقي ، رسيدن به خدا توهم است . كسي كه هنوز بددهان است ، بدخلق است ، دچار حسد و ريا و شكم پروري و چشم چراني و غضب و غيبت و ... است ، كسي كه هنگام صحبت كردن تمسخر مي كند و بي ادبي مي كند ، كسي كه  اسير دفع شهوت است ، كسي كه متكبر است و خودبين و گرفتار كوهي از رذايل است چطور مي خواهد به عرفان ناب برسد ؟ كسي كه معراج السعاده را دست كم مي گيرد هرچه قدر هم آگاه به ظواهر معرفت شناسي باشد باز طرفي از نور معرفت نخواهد بست . نگاه كنيد . هركس كه بي اخلاقي كرد و داعيه ي راه خدا داشت نميشود به او اعتماد كرد . (4) مسئله ي بعدي قياس است . ما آدمهاي خوب را با هم قياس نمي كنيم . ما به هر كس كه خوب است و مومن است و رنگ و بوي خدا دارد احترام مي گذاريم . ما حتي به سني ها و مسيحي ها و يهودي هايي كه به شيعه احترام مي گذارند بيشتر از خودشان احترام مي گذاريم چون اين روش و طريقه مولا اميرالمومنين (عليه السلام) بوده است . حضرت جمع اضداد بود . هم دافعه داشت و هم جاذبه . داستان همراهي مولا (عليه السلام) با مرد يهودي در راه و به دوراهي رسيدن و مشايعت حضرت يادتان نيست ؟ اهل دل ، اهل معرفت ، نيكو سرشتان همه مورد احترامند و ما حق قياس يا بي ادبي به ساحت آنها را نداريم . (5) حقيقت امر اين است كه مهمترين اختلاف طريقه ي عرفان با سايرين در مسئله ولايت كليه ي الهيه است و اصل وحدت الوجود و اينكه ما معتقد به فناي ذاتي هستيم . يعني اگر حقيقت مخلوقات و موجودات مدنظر باشد از نظر ما چيزي جز ذات باري ( جل جلاله) نه وجود دارد و نه موجودي جز خداي كريم هستي دارد . اين يعني اينكه فردي كه طلبه ي راه خدا بوده و اسمش را سالك گذاشته ايم بواسطه ي ارشادات قلبي و استفاضه از استاد خاص ( سلام الله عليه) به مقامي از ايمان مي رسد كه جز " الله " چيزي نمي بيند و جز "الله" چيزي از او باقي نمي ماند . نه اينكه طي فرآيندي تغييري مي كند ، نخير ، با شدت مراقبه و ملكاتي كه برايش حاصل شده در ذات حق مستغرق شده و واقعيت خلقت خودش را مشاهده مي كند . اين يعني اصل وحدت و سراسر خطبة البيان اميرالمومنين (عليه السلام) مويد اين نظريه است . عارف كامل به مقام عصمت مي رسد و ولايت او مي شود ولايت ولي اكبر (عليه السلام) . ولايت ائمه هدي(سلام الله عليهم اجمعين) فياض است . سريان دارد . ولايت اولياي الهي همان ولايت رسول الله (صلي الله عليه وآله) است . بهمين دليل حرف و بيان و كلام و فعل ولي خدا براي ما حجت است همانطور كه بيان و فعل ائمه هدي(عليهم السلام) حجت است . چون ولايت آنها همان ولايت رسول الله(صلوات الله عليه) است براي ما حجت هستند والا حجج طاهرين (عليهم السلام) در مذهب حقه شيعه جعفري مشخص هستند . اين به آن معنا نيست كه تعداد ائمه ما زياد مي شود ، نخير ، دقت بفرماييد . اطاعت از پدرومادر واجب است حتي اگر كافر باشند تا زماني كه امر به خلاف نكرده باشند . حالا عارف كامل كه تمام دوران زندگي را با هدايت امام معصوم(سلام الله عليه) گذرانده كمتر از پدرومادر نيست . اطيعوالله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم . عارف كامل از جنس اولي الامر منكم است . وقتي به اين نتيجه رسيديم كه عارف كامل داراي ولايتي از جنس ولايت امام معصوم(عليه السلام) است ، بر ما كه به او رجوع مي كنيم " كالميت بين يدي الغسال " . دليل ما بر تبعيت و استناد به كلام و فعل عرفا اين است كه آنها را بزرگترين وارث انبيا و ائمه (عليهم السلام) و عالي ترين نواب عام حضرت حجت (عجل الله فرجه) در عصر غيبت مي دانيم . به اين هم توجه بفرماييد كه اكثر كملين ما صاحبان اجتهاد بودند و جنبه ي شريعت و فقهي آنها تمام بوده است . (6) لزوم استفاده از استاد مسئله مهمي است . بنده مي دانم كه فرد بايد چه شرايط اوليه اي را در حركت به سمت خدا داشته باشد و اكتساب كند . حتي مي دانم ( دربهترين شرايط) كه در مراحل و مراتب و منازلي كه حركت مي كند چه چيزها بدست مي آورد و از كجاها مي گذرد و واردات و صادراتش چيست . صرف اينكه اينها را مي دانم آيا مي توانم كسي را به آن منازل عالي برسانم ؟ در مطلب قبلي عرض شد كه از نظر ما كاملترين طريقه ، طريقه معرفة النفس است كه ( درست است الآن واسطه فيض آن كه جناب جولا ست را العياذ بالله تمسخر مي كنند و قلابي مي خوانند و مشكوك مي دانند . اين افراد خواسته و ناخواسته معجزات باهره ائمه هدي-عليهم السلام- را زير سئوال مي برند . كسي كه با قدرت مافوق بشر درب قلعه ي خيبر را از جا كند توانايي ارسال يك پيك را ندارد ؟ ) برترين بندگان خدا بواسطه اطاعت بي چون و چرا از خدا و اوليايش (صلوات الله عليهم اجمعين) در آن به مقام قرب رسيدند و طي سلسله دستورات اخلاقي و معرفتي پابه پاي شريعت نوراني رسيدند به لقايءالله و عده اي راهم رساندند . هردو ي اين گروه ها شامل تفضلات خاصه رب العالمين(سبحان شانه) و ولي اكبر (عجل الله فرجه) شدند . چه از جناب جولا كه تفضلاً پيك امام (عليه السلام) شد و چه از آيت الله شوشتري و مرحوم آيت الله ملاحسينقلي همداني(ره) وشاگردان زيادي كه تربيت كرد و چه مرحوم آيت الله سيدعلي قاضي(ره) . مگر كسي مي تواند ادعا بكند كه : بله ، من حقم بود كه به اين مراتب رسيدم يا اينكه بگويد : من حقم است چرا نمي رسم ؟ چرا نمي دهند ؟ ... همه چيز تفضل خداست . حتي دستگيري اين اولياي الهي بواسطه ي اجراي دستور خداست وگرنه الآن همه جا را عارف برداشته بود ! اصلاً حكمت وجود اين اولياي خدا و دستگيري آنها اين است كه راه تقوا را ادامه بدهند و به مردم بياموزند . اگر بگوييم اين وظيفه امام معصوم(عليه السلام) است يا اينكه بگوييم امام زمان(سلام الله) كه هست استاد مي خواهيم چكار ، بي شك حرف خنده داري زده ايم . حدود سه قرن ائمه معصومين(عليهم السلام) در بين مردمي كه با آنها هم زبان و هم قوم و هم خون بودند حضور فيزيكي داشتند . چند نفر سلمان (رضوان الله عليه) شدند ؟ چند نفر كميل (رضوان الله عليه) شدند ؟ چند تا مثل حبيب ابن مظاهر(رضوان الله عليه) آمد ؟ چندنفر مثل جابر جعفي(رضوان الله عليه) پيدا شد ؟ حضرت وليعصر( سهل الله مخرجه) فقط چهار تا نائب خاص داشتند ؟ پس وقتي امام معصوم نيست راه خدا هم بسته است ديگر ! امام معصوم (عليه السلام) بود مردم يا تكذيبش كردند يا به بدترين شكل به شهادت رسانيدند ، نهايتاً عده اي بسيار قليل معارف توحيدي را از ولي خدا (عليه السلام) شنيدند . حالا كه هزار و اندي سال است در غيبت كبري است پس خدا بايد جلوي راهش را گارد مي گذاشت ! چطور شد كه در نبود حضرت مهدي(عجل الله فرجه) راه خدا تعطيل نشد و معارف حقه به ما رسيد ؟ از كجا اين معارف به ما رسيد ؟ از همين اولياي خدا . از همين اوليايي كه يا تكذيبشان كردند يا تكفيرشان كردند . ريزه خوران اساتيد عرفان از باران فقه و اصول و تفسير قرآن و حكمت آنها سود بردند اما مثل مردم كوفه حالا دارند نقدشان مي كنند كه بله ، روش تفسير قرآن با قرآن علامه طباطبايي(ره) ايراد داشت و ايشان كه از طريقه ي عرفان كذايي است امام معصوم را نفهميده است ! خدا مي داند در جوامع سكولار كه هركس پيرو دين و مذهب خودش است به مقدسات و بزرگان همديگر احترام مي گذارند و تمسخر نمي كنند اما در كشور حضرت زهرا (سلام الله عليها) به قرآن پژوهان بي ادبي مي شود . اگر نقدي هست مثل آنارشيستها نباشيد . مودبانه بگوييد . همينكه بعضي منتقدين ادب ندارند يعني هيچ چيزي ندارند . زمانه اي شده كه بعضي مدعيان در برابر عرفان ، با ضدعرفان ، كلاس عرفان تشكيل داده اند . آن هم كساني كه خودشان را مويد به تاييدات امام زمان(عجل الله) مي دانند و از طرفي استفاده از استاد و راهنمي خبير را اشتباه مي دانند چون مي گويند : وقتي خود امام (عليه السلام)هست ماراچه نياز به واسطه ؟ بنده مي گويم : وقتي خدا هست چه نياز به امام ؟ از خود خدا كه رب و آفريدگار توست مستقيماً استفاده كن امام مي خواهي چكار ؟!

 

3 – تمامي مباني عرفان شيعي از قرآن و سنت و فرمايشات معصومين(عليهم السلام) گرفته شده . انشاالله نمونه هاي آن را در مطلبي ديگر خواهم آورد . ما مناجات شعبانيه داريم كه بيانات توحيدي دارد . دعاي ابوحمزه داريم . مناجات المريدين ، دعاي سيفي صغير ، دعاي احتجاب ، دعاي عالية المضامين و از همه بلند مرتبه تر دعاي عرفه حضرت اباعبدالله (عليه السلام) داريم  . در اصول كافي و بحارالانوار احاديث و روايات داريم . اينها با وجود آن است كه در عصر حضور فيزيكي ائمه هدي(عليهم السلام) اسلام نوپا بود . هنوز قوانين اسلام شناخته نشده بود چه برسد به مضامين عالي عرفاني و توحيدي . رساله ي عمليه براي ما محترم و لازم الاجراست ، ما بايد زندگي مان بر اساس اصول اسلام باشد . درست است كه آثار عمل به موازين شرعي زياد است اما زندگي مادي پراست از خطرات و آفات . چطور ما اينقدر به ظاهرمان ميرسيم چه از لحاظ اسباب زندگي و لباس و خورد و خوراك اما از تمسك به اساتيد اخلاق كه قرار است باطن مان را ، آخرت مان را اصلاح كنند مي ترسيم و تكذيبشان مي كنيم . ائمه (عليهم السلام) را با وجود معجزات و نفوذ كلام و نفوذ بصر تكذيب كردند . انتظار نبايد داشت كه اولياي خدا را سر چشمانشان بگذارند .

 

4 – بعضي ها هم از آن طرف مي افتند . بعضي ها بواسطه غرق شدن در حالات و احياناً كرامات و مكاشفات و معاينات بزرگان ، دچار توهمات يا تعصبات اشتباه مي شوند . صرف محب بودن و بي عمل بودن تخريب طريقه است . با جهالت وارد گود شدن غلط است . از طرفي : هركس كه در وادي معرفت و محبت نسيمي به وجودش خورد از هياهوي بچه گانه ي عالم كثرات فاصله گرفت . اگر توانايي علم و عملي داشتيم وارد مي شويم وگرنه راه ، براي خداست و خودش محافظت مي كند . شايد در آينده زماني برسد كه هجمه هاي عليه سيروسلوك شديد و سخت تر و موثرتر باشد . در آنجا وظيفه ما حلاج مآبي نيست . مرحوم سيدهاشم حداد (ره) به حلاج(ره) انتقاد داشتند چون بي استاد حركت كرد و آن شد . تنها وظيفه ما رسيدن به خودمان است . ابوموسي اشعري غرق در آيات و روايات بود اما چون بصيرت باطني نداشت علي(عليه السلام) را به دشمن خدا فروخت . راه خدا راه بينش و بصيرت است . عارف كامل بعد از ورود به عالم بقاء سفر مي كند ميان خلق . عادي عادي . نه كرامتهاي عجيبه از او سر مي زند و نه حالتهاي چشم گير . مي گويند مرحوم حداد (ره) در اواخر عمر كه باقي بالله بود براي پيدا كردن طلبه ي راه خدا به مسافرخانه ها مي رفت تا شايد مستعد با همتي پيدا كند . بزرگواران ! عمر كوتاه است . چشم بهم بزني موها سفيد شده و درگير خانواده و كار و پيري شدي  ! آگهي ترحيم جوان و نوجوان ناكام و حجله هايشان را نگاه نمي كنيد ؟ عمر مي گذرد و درگير اين هستيم كه فلاني درست گفت يا بهماني . رفقاي خودم را به مطالعه دوباره مطلب قبلي كه در وبلاگ نوشته ام توصيه مي كنم .

 

چو با حبيب نشيني و باده پيمايي ... به ياد آر محبان باده پيما را

ياعلي مددي

*********************************************************

ارتباط با مدير وبلاگ طريق الي الله       tariqe11elallah@yahoo.com


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در سه شنبه ششم تیر ۱۳۹۱ ساعت 13:30 موضوع گفتاری درباره مناسبتها | لینک ثابت


خطبة البيان

" خطبة البيان "  از مولا امير مومنان علي (عليه السلام)

هدف از اين مطلب ترغيب به غلو نيست چون اين مطلب غالي گرائي نيست . واقعيت و حقيقتي است كه از مصدر اصلي مقام عظماي ولايت كليه الهيه صادر شده است . بسياري از افراد بعلت عبارات سنگين و روال متفاوتي كه با ساير خطبه ها داشته در آن تشكيك يا مردود دانسته اند اما پر واضح است كه اين الفاظ و جملات جز از زبان ولي خدا و خليفه ي خدا و كلام الله الناطق شنيده نخواهد شد و در واقع اين خطبه يكي از معجزات باهره ي اميرالمومنين علي (عليه السلام) است . خطبة البيان را مولايمان علي (عليه السلام) در واپسين روزهاي عمر مبارك خود در بصره و يا به نقل ديگر در كوفه براي مردم ايراد فرمودند كه به گفته برخي آخرين خطبه حضرت هم بوده است  دليل نامگذاري آن هم به اين سبب است . در كتاب شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم تاليف مرحوم استاد سيد جلال آشتياني(ره) آمده كه : كلماتي كه از حضرت امير (عليه السلام) بطور تفصيل وارد شده است در سه خطبه است كه خطبه بيان و خطبه تطنجيه و خطبه افتخار باشد . اين خطبه را مولانا حافظ رجب برسي حلي انارالله برهانه در كتاب خود ( مشارق انوار اليقين في اسرار  اميرالمومنين ) آورده است . ..مافوق مراتبي كه در اين خطبه و امثال آن ذكر شده است براي مقام ولايت ثابت كرده ايم و كسي كه ما را  رمي بر غلو نمايد ما او را تحميق مي كنيم : چه داند آنكه اشتر مي چراند ... . اطلاع از كيفيت سريان ولايت علي (عليه السلام) در عوالم وجودي ، از غامض ترين مسائل عرفان و فن ربوبي است . ...

رفقا را ارجاع مي دهم به عبارت دعاي هر روز ماه شريف رجب كه توقيع مهدوي(عجل الله فرجه) است كه فرمودند : اللهم اني اسئلك به معاني جميع ما يدعو به ولاة امرك ...فجعلتهم معادن لكلماتك و اركاناً لتوحيدك و آياتك ... لافرق بينك و بينهم الا انهم عبادك ... كه دلالت صريح دارد بر اينكه ائمه اطهار (عليهم السلام) بواسطه ي واجد بودن مقام وساطت در فيض جميع مراتب وجودي را واجدند و معيت وجودي با جميع حقايق دارند و مراتب سماوات ارواح و اراضي اشباح ، مملو از ظهور وجودي و تجلي نوري ائمه هدي (عليهم السلام) است . حضرت صادق الائمه (عليه السلام) بنا به نقل كافي فرموده اند : نحن صنايع الله و الناس بعد صنايع لنا . بعضي از بزرگان اين نظر را دارند كه اين بيانات در حالت خاصي بروز كرده و در حالت عادي نبوده است . درصورتي كه امام معصوم (سلام الله عليه) خواب و بيداري يا محو و صحو  و  محق و طمس ندارد كه تبدل و تردد مقامات داشته باشد . ذات ولي اكبر (عليه السلام) از ابتدا يكي است . اوليت و آخريت او يكي است و تغيير حال ندارد . به هر حال خطبة البيان را به جهت شناخت بيشتر از حقيقت ولايت كليه آوردم تا خوانندگان محترم بخوانند و تفكر بيشتري در مقام ولايت بفرمايند . خطبه تطنجيه را هم  به زودي ارائه خواهم كرد . قابل ذكر است كه براي اطلاعات بيشتر مي توانيد به كتاب شرح خطبة البيان اثر علامه دهدار شيرازي (ره) مراجعه  نماييد . متن ترجمه و شرح علامه دهدار در اين كتاب آمده است . جملاتي از عبارات مست كننده و موج در موج مولا را در درياي وحدت مي خوانيم . اما يك سئوال : اگر علي (عليه السلام) اينگونه است كه خود مي فرمايد پس ما كدام علي را شناخته ايم ؟

 

// بسم الله الرحمن الرحيم //

قال الامام المتحقق فى مشاهدة الذات البحت المحقق و الوجود المطلق، ابوالوقت و الحال بالسابق و الامال، مقدم الال حجة الله تعلى على العالمين امير المومنين و امام العارفين الموحدين خاتم النبيين صلى الله عليه و آله ليت نبى غالب امام الثقلين زوج البتول ابوالحسنين ابوتراب الحيدر على بن ابيطالب حاكيا عن تحققه بالاسماء الحسنى.

و قال عليه‏السلام: انا الذى عندى مفاتيح الغيب لا يعلمها بعد محمد (صلى الله عليه و آله) غيرى و انا بكل شى‏ء عليم.

انا الذى قال خير رسول الله: ((انا مدينه العلم و على بابها)) . انا ذوالقرنين المذكور فى الصحف الاولى. انا الحجر المكرم التى يتفجر منه اثنتا عشرة عينا. انا الذى عندى خاتم سليمان. انا اللوح المحفوظ . انا مقلب القلوب و الابصار (ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم).

 

 انا الذى عنده علم الكتاب على ما كان و مايكون .

 

انا آدم الاول، انا نوح الاول. انا ابراهيم الخليل حين القى فى النار. انا موسى مونس المومنين.

 

 انا مفجر العيون، انا المطرد الانهار.انا داحى الارضين، انا سماك السموات. انا الذى عندى فصل الخطاب، انا قسيم الجنة و النار. انا ترجمان وحى الله ، انا معصوم من عندالله . انا حجة الله على من فى السموات و على من فى الارضين . انا خازن علم الله ، انا قائم بالقسط . انا دابه الارض . انا الرجفة و انا الرادفه. انا الصحيحه بالحق يوم الخروج الذى لا يكتم عنه . انا الساعه التى اعتدا لمن كذب بها سعيرا. انا (ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين) .

 

انا اسماء الله الحسنى التى امر الله ان يدعى بها. انا هادم القصور.

 

انا مخرج المومنين من القبور

 

انا الذى عندى الف كتاب من كتب الانبياء. انا المتكلم بكل لغة فى الدنيا . انا صاحب نوح و منجيه ، انا صاحب ايوب المبتلى و منجيه و شافيه ، انا صاحب يونس و منجيه. انا اقمت السموات السبع بنور ربى و قدرته الكامله . انا عصاء الكليم و به آخذ بناصيه الخلق اجمعين.

 

انا الذى نظرت فى عالم الملكوت فلم نجد غيرى‏

 

انا الذى احصى هذا الخلق و ان كثروا حتى اردهم الى الله . انا ولى الله فى الارض و المفوض اليه امره و [حاكم‏] فى عباده.

 

انا الذى دعوت السموات السبع بما فيهن فاجابونى فامرتها فينتصبون لامرى.

 

انا الذى بعثت النبيين و المرسلين. انا الذى دعوت الشمس و القمر فاجابونى . انا فطرت العالمين.

 

انا امر الله و الروح . انا الذى ارسيت الجبال و بسطت الارضين ، انا مخرج العيون و منبت الزروع و مغرس الشجار و مخرج الثمار. انا الذى اقدر اقواتها و منزل المطر و مسمع الرعد و مسرق البرق . انا مضيئى الشمس و مطلع القمر و منشى‏ء النجوم ، انا منشى‏ء جوارى الفلك فى البحور .

 

انا الذى اقوم الساعة، انا الذى ان امت و ان قتلب فلم اقتل . انا الذى اعلم ما يحدث آنا بعد آن و ساعة بعد ساعة ، انا الذى اعلم خطرات القلوب و لمح العيون((و ما تخفى الصدور)) .

 

انا صلوة المومنين و زكوتهم و حجهم و جهادهم .

 

انا صاحب الكواكب و مزيل الدول ، انا الذى هو صاحب الزلازل و الرجفة، انا صاحب المنايا و صاحب البلايا و يا فصل الخطاب . انا صاحب ارم ذات العماد، التى لم يخلق مثلها فى البلاد و نازلها بما فيها و انا المنفق الباذل بما فيها. انا الذى اهلكت الجبارين و الفراعنه المتقدمين بسيفى ذى الفقار.

 

انا الذى حملت النوح فى السفينه التى عملها، انا الذى انجيت ابراهيم من ناز نمرود و مونسه، و انا مونس يوسف الصديق فى الجب و مخرجه، انا صاحب موسى و الخضر و معلمها.

 

انا منشا الملكوت فى الكون

 

انا البارى‏ء، انا المصور فى الارحام . انا الذى قرر الله اطاعنى فى الظلمة .

 

انا الذى اقامنى الله و الخلق فى الظلمه فدعا الى طاعتى فلما ظهرت انكر و امره ثم قال الله تعالى: (فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به) . انا الذى كسوت العظام لحما، ثم انشاته بقدره الله. انا الذى هو حامل عرش الله مع الابرار من ولدى و حامل العلم ، انا الذى اعلم بتاويل القرآن و الكتب السالفة، انا المرسوخ فى العلم.

 

انا وجه الله فى السموات و الارضين ، كمال قال الله: (كل شى‏ء هالك الا وجهه) . انا صالح الجبت و الطاغوت و محرقهما . انا الذى خدمنى جبرئيل و ميكائيل، انا الذى ردت على الشمس مرتين ، انا الذى خص الله جبرئيل و ميكائيل بالطاعة لى . انا اسم من اسماء الله الحسنى و هو الاعظم الاعلى.

 

انا صاحب الطور و انا صاحب الكتاب المسطور و انا بيت الله المعمور و انا الحرث و النسل و انا الذى فرض الله طاعتى على كل قلب ذى روح متنفس من خلق الله . انا الذى اظهرنى الله على الدين، انا منتقم من الظالمين، انا الذى ارى دعوة الامم كلها، انا الذى ارد المنافقين عن حوض رسول الله.

 

انا آيات الله و امين الله، انا احيى و اميت انا الخلق و ارزق، انا السميع انا العليم انا البصير انا الذى اجود السموات السبع و الارضين السبع فى طرفة عين، انا الاول و انا الثانى‏

 

انا صاحب الناقة التى اخرجها الله لنبية صالح . انا الذى انفخ (فى الناقور فذلك يومئذ يوم عسير على الكافرين غير يسير) . انا الاسم الاعظم و هو (كهيعص) . انا المتكلم على لسان عيسى (فى المهد صبيا) انا يوسف الصديق انا المتقلب فى الصور

 

انااالاخرة و الاولى، انا ابدى و اعيد، انا فرع من فروع الزيتون و قنديل من قناديل النبوة . انا مظهر كيف الاشياء .

 

انا الذى ارى اعمال العباد لايعزب عنى شى‏ء فى الارض و لافى السماء . انا مصباح الهدى انا مشكوة الذى فيها نور المصطفى انا الذى ليس عمل عامل الا به معرفتى‏ . انا خازن السموات و خازن الارض انا قائم بالقس . انا عالم بتغير الزمان و حدثانه، انا الذى اعلم عدد النمل و وزنها و خفتها و مقدار الجبال و وزنها وعدد قطرات الامطار . انا آية الكبرى التى اراها الله فرعون و عصى . انا المذكور فى سالف الزمان و خارج و ظاهر فى آخرالزمان . انا قاصم فراعنة الاولين و مخرجهم و معذبهم فى الاخرين . انا معذب الجبت و الطاغوت و محرقهم و معذبهم يغوث و يعوق و نسرا .

 

انا متكلم بسبعين لسانا و مفتى كل شى‏ء على سبعين وجها . انا الذى اعلم ما يحدث فى الليل و النهار امرا بعد امر وشيئا بعد شى‏ء الى يوم القيمة . انا الذى عندى اثنان و سبعون اسما من اسماء العظام‏ .

 

انا الكعبة و البيت الحرام و البيت العتيق . انا الذى يملكنى الله شرق الارض و غربها فى طرفة عين و لمح البصر . انا محمد المصطفى، انا على المرتضي كما قال النبى صلى الله عليه و آله: (( على ظهر منى)) انا الممدوح بروح القدس، انا المعنى الذى لايقع عليه اسم ولا شبه‏ . انا اظهر الاشياء الوجودية كيف اشاء، انا باب حطتهم التى يدخلون فيها

 

عبدعاصي : اي كه گفتي فمن يمت يرني ‘ جان فداي كلام دلجويت ... در اين جور موارد جاي هر ضميري مي شود ضمير ديگر را هم گذاشت . معني اصل وحدت الوجود و الموجود وقتي بر اساس حقيقت الوجود حرف مي زنيم . ياعلي مددي


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در شنبه سوم تیر ۱۳۹۱ ساعت 11:56 موضوع | لینک ثابت


طريق الي الله

گفتاري از مدير وبلاگ طريق الي الله در خصوص هجمه هاي اخير به طريقه ي عرفان

عبد عاصي : سلام عليكم . چند نكته را احتياج دانستم كه با دوستان خودم درميان بگذارم :

 

1 – هجمه هاي اخير كه عليه فلسفه و عرفان صورت گرفته مسئله ي تازه اي نيست و از زمان اهل بيت (س) وجود داشته با اين تفاوت كه در آن زمان بعلت قلت خواص و نوپا بودن دين مبين اسلام ، همه فرمايشات ائمه هدي (ع) كاملاً در خفا و سينه به سينه منتقل مي شد كما اينكه امثال جابر جعفي بعد از شهادت امام باقر (ع) در بيابانها مي رفت و چاله اي مي كند و اسراري كه در دل داشت به خاك مي گفت . هم از لحاظ كتمان راحت مي شد و هم از لحاظ سنگيني قلب . پس احتياج به هياهو و قيل و قال نيست . ما نبايد تهمتها و دشنامها را مقابله به مثل كنيم كه اين روش طريقه ي عرفان محمدي (ص) نيست . ما موظفيم در حد عقول وارد گود شويم والا خودمان مضر خواهيم بود . وظيفه اصلي ما تهذيب و طهارت باطن خودمان است . ما وظيفه ارشاد ديگران را نداريم چون ولي خدا نيستيم . البته اين حرفها را براي زماني مي گويم كه بنا برتخريب باشد وگرنه بحثهاي آزاد و مناظرات بي طرفانه و متعادل شايد مفيد هم باشند . در جايي كه بحث به سمت بي ادبي به ساحت اولياي خدا مي رود ورود جايز نيست . در جايي كه بحث به سمت تمسخر مباني سلوك شيعي مي رود بحث كردن جايز نيست . براي سالكين الي الله ورود به مسائل سياسي و منازعات جائز نيست . براي طالبان معرفت مدام پاي سريال و فيلم نشستن واينترنت بازي و وارد كردن خيالات و تصاويرجائز نيست . بگذاريد مخالفين هرچه مي خواهند بگويند . راه ، راه خداست و خودش هم محافظت مي كند . ما اگر خودسازي درست و دقيق داشته باشيم منطقاً و باطناً مي توانيم مقابله كنيم در غير اين صورت چون سيروسلوك امري باطني است و شما هم از لحاظ باطن ضعيفي احتمال شكست وجود دارد و بدتر در مباحثات ،  طريقه را ضايع مي كني .

2 – امثال مكتب تفكيك و برهانيون و حاجي فلان و درويش بهمان به كار خود مشغولند . كار آنها مجادله است . ما هم بايد به كار خودمان كه مجاهده است بپردازيم .

3 – ديده شده كه از مراجع عظام تقليد كه نائبان عام حضرت وليعصر(ع) هستند دستخط مي گيرند و مصاحبه مي كنند و نظرات مخالف آنها با عرفان و عرفا را آرشيو مي كنند . وظيفه ما در اين مسئله سكوت است . كمااينكه مرحوم قاضي(ره) نسبت به آيت الله سيدابوالحسن اصفهاني(ره) سكوت كرد . هر دو به وظيفه شان عمل كردند . هر دو مورد تاييد ولي الله الاعظم (ع) بودند و موظف بودند كه در مسير خودشان به وظيفه شان عمل كنند . ما حق نداريم به مراجع يا علمايي كه نسبت به عرفان انتقاد مي كنند يا تكفير مي كنند يا رد مي كنند موضع بگيريم و بي احترامي كنيم . از طرفي سيروسلوك توحيدي مثل فقه و اصول نيست كه بشود اول تا آخرش را در كتابها خواند . اگر مي شد بزرگان معرفت مثل علامه طباطبايي ، امام خميني ، علامه طهراني ، آيت الله شاه آبادي و ... به قولي صفر تا صدش را مثل دستورالعمل طبخ غذا مي نوشتند تا همه بپزند و بخورند و عارف بشوند . آن مرجعي كه با تدريس فتوحات و فصوص مخالفت مي كند يا اصل الهي وحدت الوجود را كفر مي داند حرجي بر او نيست چون دركش نكرده ، لمسش نكرده ، شهود نكرده يا تفضلاً مورد جذبات واقع نشده و يا قلبش نتوانسته سكونت گاه اين وحدت باشد يا استدلالهايش او را به اين نتيجه نرسانيده اند . عرفاي حقه پيروان و عاملان اعظم شريعت معظم بوده و هستند و اكثراً همه جزء بزرگان اجتهاد حوزه نجف و كربلا و كاظمين و مشهد و قم و طهران بودند . ما موظفيم تا به مراجع احترام بگذاريم چون حافظان شريعت هستند حتي اگر فتوا به تعطيلي جلسات عرفاني بدهند . اين امتحان الهي است براي اهل سلوك . حقير سراپا تقصير معتقدم اگر در همين جامعه امروزي ( نه در نجف و كربلا ) مراقبه ما زياد بشود بزرگاني بزرگتر از مشاهير معاصر ظهور خواهند كرد . اينكه الان هركسي از والده اش قهر كرده و دستك مخالفت با طريقه حقه اهل بيت(ع) را بلند كرده نشانگر رغبت ظاهري عوام به عرفان و بي مراقبه بودن اهلش است و يا اينكه از علائم ظهور اكبر حضرت مهدي (عج) است والله اعلم . مخالفت مراجع و فقهاي بزرگوار نبايد عاملي بشود كه يا ما سرد بشويم يا مشكوك بشويم يا خداي نكرده بي ادبي كنيم . شرع مقدس اولين پله ي ترقي طالبان و سالكان راه خداست .  اگر با ملاي رومي مخالفت مي كنند يا به شيخ اكبر محيي الدين (ره) انواع كذبها را منتسب مي كنند بر اثر جهل است نه دشمني با طريقت محمدي(ص) . پس " اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما " جواب تفال ماست به حافظ شيرازي به نيت بزرگاني كه با عرفان مخالف هستند .

4 – شايد بفرماييد : خوب ! با وجود اين همه هجمه و استدلالها و براهيني كه مخالفين عرفان مي آورند ممكن است خيلي ها از طريق عرفان برگردند يا افرادي جذب نشوند يا مجذوب اباطيل شوند . اين را چكار كنيم ؟ جواب حقير اين است : بله ، امكانش خيلي زياد است . اما مسئوليت ما در راه سيروسلوك اول متوجه خود ماست . اگر ما توانايي ظاهري و باطني داشتيم موظفيم كه در معركه حاضر شويم كه اين حضور هم بايد مجاز از حجت حق (عج) باشد . راه سلوك يعني هدايت خاصه . يعني فقط افرادي كه بوسيله مراقبه و طهارت نفس ، استعداد بالقوه دروني شان را فعال كردند مي توانند از خطرات مصون بمانند . اينكه هر كسي عاشق آيت الله قاضي(ره) بود اسمش را بگذاريم طرفدار عرفان يا سالك غلط است . عاشقان معارف حقه شيعه همه اهل مراقبه هستند تا جايي كه نور وحدت در جانشان طلوع كند . آن موقع توانايي مبارزه با مخالفين را خواهند داشت . پس اگر در اين ميان كسي حذف شد خودش مقصر است . " همه با هم بگوييم : خدايا ! ما را از حذف شدگان قرار مده . "  يكي از شاگردان مرحوم آقاي حداد (ره) مي فرمود : زماني يكي از علما بر روي منبر به مرحوم حداد (ره) اهانتهاي غليظي كرد . همه شاهد بودند كه از روي منبر محكم زمين خورد .

5 – از حقير بسيار سئوال مي شود كه عارف كامل كجا هست يا نشاني بزرگان را بدهيد . مقدمه اين موضوع عرض شود كه ( آخر مجبور شدم اينها را بنويسم ) در بين بزرگان عرفان از متاخرين گروهي ظاهر شدند كه معتقد به حقيقتي بنام " معرفة النفس" بودند . بي سواداني هستند كه آن را مقابل " معرفة الله " دانسته اند . در صورتي كه ما از خاتم رسولان (ص) داريم كه فرمودند : من عرف نفسه فقد عرف ربه . پس استدلالي ابلهانه كرده اند و مخالف فرمايش جناب ختمي مآب (ص) حيف و ميل كلام كردند . اين گروه از عرفا مانند جناب آخوند ملاحسينقلي همداني-آيت الله ملكي تبريزي – آيت الله بهاري – آيت الله كربلايي - آيت الله قاضي – آيت الله مسقطي – مرحوم حداد ( رضوان الله عليهم اجمعين) و بعضي ديگر كاملترين و جامعترين شيوه سيروسلوكي را داشتند . يعني به اين نحو كه سالك بعد از منزل يقظه و توبه كه منازل مهمي هستند منزل به منزل و مقام به مقام سير الي الله خواهد داشت و با رياضات شرعيه ( انجام مستحبات و اجتناب از مكروهات ) نفس را از ملكات غير رباني عبور مي دهد . براي بنده عجيب است : آيا آنهايي كه مي گويند طريقه عرفان مجهول است و دستورالعمل خاص ندارد پس قابل اعتماد نيست به " روح " اعتقاد دارند ؟! سير و سلوك امري روحاني است . الهي است . فقط يك آيت الله يك ولي خدا يك حجت حق مي تواند در امور روحاني تصميم گيري كند و وارد شود . خوب معلوم است تويي كه بهره اي از لطافت باطن و مراقبت نداري دركش نمي كني و انكارش مي كني .  بي ادبي هايي كه اين اخير به ساحت حضرت علامه طهراني(ره) و حضرت علامه حسن زاده آملي شده كاملاً و واضحاً معلوم است كه از نفوس و عقول سبك و كج فهم بروز كرده . اينكه شما بيايي و بيانات بزرگان شيعه را در جواب بزرگان عرفان شيعه قرار بدهي اولاً خواسته و ناخواسته خيانت به شيعه است چون عرفا كه اهل تكفير و طرد كردن نيستند ، از طرفي اكثر عرفاي ما از علماي طراز اول شيعه بودند پس در بين علماي شيعه بايد شكافي به اين عميقي باشد كه همديگر را تكفير كنند و بعيد نيست در اين زمينه دست وهابيت و مركز شيعه شناسي صهيونيزم يا مخالفين روحانيت جليل القدر شيعه دركار باشد . از طرفي وقتي مي گوييم عارف عالم يعني كسي كه به شرع مقدس اشراف دارد پس خلاف شريعت عمل نمي كند . اما همه مي دانند ( حتي مسيحيان و يهوديان و بوديسم و ستاره پرستها و ... پرستها ) كه هر دين و آئيني قشرو پوسته اي دارد و مغز و باطني . قشريون شيعه علي الظاهر گوي سبقت را از سلفي ها هم ربوده اند و امثال آيت الله سيد علي قاضي(ره) كه جامع علم و عمل بود را به باد تحقير و تكفير گرفته اند . خوب چرا بلا بر سر ما نازل نشود ؟ آيت الله جوادي آملي كه وجود نازنينشان سرمايه شيعه است و اين روزها هر آواره اي به ساحتشان بي ادبي مي كند مي فرمود : همين بارانهاي ناگهاني و بي موقع نشانه زلزله و عذاب است . همين ماها مسبب قهر خدا هستيم . بنده يقين دارم اگر نفوس پاك در اين شهرهاي بي سروسامان ما نبود صدباره امثال طهران و تبريز و شيراز و اصفهان در هم پيچيده شده بود . مشهد و قم را هم حرم هاي شريف حفظ كردند و اگر همانها بخواهند مشهد و قم هم متلاشي مي شود . جالب اينكه بعضي از همين تندروهاي ضد عرفان شيعي جلسات عرفان عملي هم دارند . باز بنده عرض مي كنم : آنهايي كه روايات و احاديث اهل بيت(ع) را در جواب عرفا جمع آوري مي كنند باطن دين را نشناخته اند . مثل اينكه هر جا رفتيم بگوييم : اميرالمومنين (ع) فرموده اند : زنها ناقص العقل هستند و محل و علت و توضيح فرمايش مولا (ع) را بيان نكنيم . عقايد و نظريات عالي رتبه ي عرفاي شيعه همگي از قرآن كريم و روايات حضرات معصومين(ع) و بزرگان معرفت و صحابه خاص و عرفاي معظم گرفته شده است . چطور به يك فقيه و عالمي كه در روايات غور كرده و صاحب نظر شده مي شود اعتماد كرد و جزء سلسله راويان به شمار آورد اما به نظر و بيان يك عارف رباني كه مجتهد مسلم است نمي شود استناد كرد ؟ آن دسته از عرفا كه اسامي نوراني شان ذكر شد از كاملترين اساتيد عرفان بودند و طريقه معرفت نفس متعالي ترين روش سير الي الله و لقاءالله است . فناي في الله يك اصطلاح من درآوردي نيست و بقول مخالفين از هذيانات صوفيه نيست . فناي في الله را عرفا از كلام الله مجيد استخراج كردند و واصل شدند . بسياري از مخالفين عرفان كساني هستند كه وارد سيروسلوك شدند ولي چون از اول مدعي بودند يا دنبال القاب عرفاني بودند يا اينكه استعداد و مراقبه نداشتند يا اينكه خلاف طريقه عرفا عمل مي كردند يا منيت بعد از مرگ داشتند يا به خيال كشف و كرامت آمده بودند يا سيروسلوك را هم دودوتا چهارتاي منطقي فرض كرده بودند و " كالميت بين يدي الغسال " نبودند به انكار كشيده شدند و حالا سايت و وبلاگ زده اند و برهان مي آورند و منهاج و فرقه استخراج كرده اند . اينكه ما مي گوييم اين عرفاي مذكور كاملترين روش را دارند به اين معناست كه بقيه بزرگان اهل معرفت با آنكه قابل احترام و قابل استفاده اند اما توانايي دستگيري ( رساندن به عالم بقاي بالله ) را ندارند . بزرگان اهل معرفت كه كرامات بسياري از آنها صادر شده يا حلقه هاي محبت داشتند يا محضر بزرگان را درك كرده اند نهايتاً در حد خودشان و براي خودشان كامل بودند . كاسه شان پر شده بود  . اما توانايي راهبري نفوس مختلف را نداشته و ندارند . استاد عرفان بايد به لايه هاي نفس و منازل سلوك اشراف داشته باشد : نه هر كه سر بتراشد قلندري داند . . .

عارف كامل را فقط سالكي كه مراحلي طي كرده مي تواند ( علي الظاهر ) تشخيص دهد . بنده توانايي اين كار را ندارم چون مراحلي طي نكرده ام پس از معرفي معذورم . از طرفي نيت افراد براي تشرف خدمت اولياي الهي فرق مي كند . حتي اگر نيت خدايي هم باشد چون نفوس در مراتب مختلف هستند بهمين دليل نمي شود تشخيص داد كه كدام طبيب براي اين مريض موثر است . از سويي ديگر همين جوري حسن ظن هاي زيادي شامل حال حقير شده . كافي است تنها يكي دوتا از اين اشتباهات هم بكنم تا جماعت فكر كنند ما هم حاجي عبد عاصي هستيم و منهاج طريق الي الله داريم . . . به هزاران دليل ديگر ( مبالغه است ها !!!) بنده از آدرس دادن معذورم .

6 – همه اين كتابها كه درباره زندگي نامه و طريقه اولياي خدا نوشته شده و خيلي هايش كپي از ديگري است و بازاري هستند قابل اعتماد نيستند . كمااينكه بنده مطالبي از كتاب مرد توحيد زندگي نامه باباركن الدين شيرازي(ره) را نقد كردم و اصلاح كردم و نويسنده و اعوان و انصارشان بالغ بر سه ماه است كه از هيچ فحاشي ناموسي دريغ نكرده اند و باعث شدند تا سيد بزرگوار كه مسئوليت وبلاگ را بعهده گرفته اند با غضب حيدري حواله شان بدهد به بي بي حضرت زهرا (س) و بنده ملتمسانه از ايشان خواستارشدم تا گذشت نمايند كه عفو فرمودند . حالات عرفا كه در اين كتابها جمع آوري شده و درهم و برهم ذكر شده معلوم نيست در چه دوراني از سير آن سالك عارف بوده و چه عوالم و منازلي را طي مي كرده . طبيعي است كه قوت و ضعف سير و سلوك مرحوم آيت الله قاضي(ره) در اول و وسط و نهايت سلوكشان متفاوت بوده . مطلبي از بزرگي نقل مي شود كه در اواخر سلوكشان بوده اما مردم مي خوانند و فكر مي كنند آن سالك از اولش همينطور بوده و اين حالات را داشته . يا مكاشفه و خوابي از عارفي نقل مي كنند كه مربوط به اوايل سلوكش بوده بعد تفسير مي كنند كه ببينيد چه حالات ضعيفي داشته . يا بياناتي كه عرفا داشتند در زمانهاي مختلف بوده پس در اين زمينه بايد به خبره اين كار و معتمدين رجوع كرد .

7 – حقيرحدس مي زنم كه اگر ما از خودمان مراقبت كنيم دستمان به استادي كه بتواند حركتمان بدهد مي رسد . احتياج به استفاده از اذكار خاص و اربعينات فشرده و اتكا به علوم غريبه و ... نيست . اذكار خاص يا اذكاري كه عدد دارند بايد زير نظر استاد خبير گفته شود والا سردي و گرمي ذكر ، ذاكر را اذيت خواهد كرد . كمااينكه بنده از اين دست افراد ديده ام كه حالا نمي توانند روزه مستحبي بگيرند و دچار انواع بيماريها شده اند . زيارت مداوم مشهد الرضا(ع) و قم مقدسه و مزار اولياي خدا براي مبتدئين و استمداد از ازرواح انبيا و اوليا و مومنين بسيار بسيار راهگشاست .

8 – اگر به استادي رسيديد و ديديد كه نشانه هاي استاد را طبق رساله سيروسلوك سيد بحرالعلوم(ره) دارد يا لااقل نشانه هاي زيادي دارد بچسبيد و رها نكنيد . اما اگر به چنين فردي نرسيديد بگرديد ببينيد كدام يك از اساتيد به مباني سيروسلوك "معرفة النفس" نزديكترند و همانجا مقيم شويد . نكته بسيار مهم اين است كه " قلب بايد محل سكونت خود را پيدا كند " . آيت الله يعقوبي قائني(سلمه الله) مي فرمودند كه : ايشان در اوائل خدمت مرحوم قاضي(ره) رسيده بودند و آن جناب ايشان را عليرغم سن كم پذيرفتند ( بدليل استعداد و زمينه بسيار زيادي كه داشتند ) اما بعد از زيارت مرحوم انصاري همداني(ره) قلب مباركشان به سمت ايشان متمايل شد و ساكن شد . ببينيد " دل " تان كجا آرام مي شود و داريد استفاده مي كنيد و علائم حقيقي ش بروز مي كند . در اين زمان كه مدعيان قلابي زيادند و بعضي بزرگان هم جلساتي تشكيل داده اند و تشخيص سخت شده جز توسل به قرآن كريم و حضرت حجت(س) و استمداد از روح بزرگان و بهره از اساتيد عام و اخلاق كاري نمي شود كرد . از اين جلسه به آن جلسه رفتن و استاد عوض كردن جز درگيري فكري و گيج شدن و خستگي و دست خورده شدن نفس سودي نخواهد داشت . اگر ما به خدا اعتماد داشته باشيم و به خدا توكل كنيم و صدق نيت داشته باشيم و صدق نيت مان بر اين پايه باشد كه ما استاد مي خواهيم تا به خدا برسيم و جز خود خدا نمي خواهيم و همه چيز را براي خدا مي خواهيم ، زندگي مي كنيم ، مي خوريم ، مي خوابيم ، راه مي رويم براي رسيدن به خدا و عشق ما فقط خداست ، گريه و خنده براي خداست ، هيئت مي رويم و سينه مي زنيم براي خدا ، مجنون الحسينيم براي قرب الي الله ، عاشق ايوان طلاي نجف هستيم براي خدا ، پدرومادرو زن و بچه را دوست داريم براي خدا ، كار مي كنيم تا پول دربياوريم و در راه خدا خرج كنيم ، امر به معروف و نهي از منكر مي كنيم طبق شرايطش براي خدا ، تشويق مي شويم براي خدا ، سيلي مي خوريم براي خدا ، بچه به دنيا مي آوريم براي خدا ، مي ميريم براي خدا ، مي كشيم براي خدا ، همه چيز خدا ، همه كس خدا ، همه جا خدا ، خدا .. خدا ... خدا ...  . اگر ديدگاهمان اين باشد همان محبوب ازل و ابد برايمان ميفرستد و خوبش را هم مي فرستد . از تو حركت ، از خدا بركت .

9 – دوستان خواننده وبلاگ را توصيه مي كنم به مطالعه و يادگيري احكام شرعي . كسي كه در احكام طهارتش گير است چطور مي خواهد سالك هم بشود . آمديم و دستش به استاد حاذقي هم رسيد . خوب كسي كه اعمال عبادي اش به جهت عدم رعايت احكام باطل است معلوم است كه بهره اي از باطن اعمال نمي برد . كسي كه مراقبه ندارد معلوم است دستش به استاد هم برسد ( يعني نصف راه ) بهره اي از مقامات عاليه ( بقيه راه ) نخواهد برد . همه راه كه استاد نيست . استاد گوشه اي از مسير است . طلا را دست جاهل بدهي يا دست ديوانه اي بدهي يا به قيمت پياز مي فروشد يا به خيال خودش چاه خلاً جاي امني براي حفاظتش است . يادگيري احكام شرعي واجب است . مطالعه گناهان كبيره شهيد دستغيب واجب است . عمل به اقبال الاعمال سيد بن طاوس(ره) واجب است . مطالعه معراج السعاده نراقي الزامي است . خوب وقتي ما هنوز دچار رذايل اخلاقي و نفساني هستيم ، هنوز نمازمان تنگ طلوع و غروب است نه مي توانيم به گناهان عرفاني فكر كنيم كه بله : بايد برطرف شان كنيم !!! و نه در نماز حال انقطاع بهمان دست مي دهد . والله كه همه مان مي دانيم بايد اينها را رعايت كنيم و عمل كنيم ولي چون تن پرور شده ايم و عادت به راحتي كرده ايم و مي خواهيم قرصش را بخوريم نمي رسيم . اول با خودم هستم : پس بمان تا صبح دولتت بدمد ... به عزت و شرف لااله الا الله/// بلند بگو .... بعدش هم با اين ترك اولي هايي كه ما داريم : شتر در خواب بيند پنبه دانه ... دماغ ما بويي از جام شراب حب الهي را حس نخواهد كرد مگر تفضلاً ، مگر بواسطه اينكه كاري كرده باشي و جذبه اي تو را بگيرد ، مگر كارهايي كرده باشي كه مستحق شده باشي آن هم باز تفضلاً . والا مجذوب سالك نادر است . به ندرت امثال آيت الله انصاري همداني(ره) آمده اند و مي شوند . همه با هم بگوييم : " الهي ! حققني بحقائق اهل القرب و اسلك بي مسلك اهل الجذب "

۱۰ - بد نيست تا كمي با نظريات عرفاني آشنا باشيم تا  از راه عرفان چشم اندازي بدست بياوريم . اما در كل در راه سير الي الله يادگيري عرفان نظري الزامي نيست و تا حدودي جهت تنوير ذهن استفاده مي شود . چه بسا بزرگاني مثل آيت بزرگ عرفان حضرت آقاي حداد (ره) كه بوسيله عرفان عملي عرفان نظري را هم در مدت كمي بدست آوردند . ايشان فتوحات مي خواندند و شرح مي دادند . يعني اصطلاحات و كلمه هاي ثقيل حتي پل روگذر جوي كوچكي هم براي رسيدن به معارف نيستند . حتي امثال حاج هادي ابهري(ره) ، مرحوم حاج ابوموسي محيي (ره) ، حاج عبدالزهراء گرعاوي (ره) و امثالهم كه از از فناي في الله بهره ها داشتند سواد آكادميك يا عرفان نظري نداشتند اما خودشان خضر بعضي ها شدند . آيت الله كميلي خراساني(حفظه الله) مي فرمود : در جلسه اي حاج عبدالزهرا گرعاوي(ره) سقا شده بود و در كاسه اي به همه آب مي داد . حالتي داشت كه همه از حال او اشك مي ريختند . گريه مي كرد و با حال شوق كاسه آب را به اين و آن مي داد و مي گفت : بيا شراب بخور ... شراب محبت . همه با هم بگوييم : " خدايا از آن شراب طهوري كه روزي اوليائت كردي روزي مان كن . "

اگر مطلب ديگري جامانده بود اضافه خواهم كرد . خدا به همه خوانندگان وبلاگ طريق الي الله و حقير همت و قدرت و معرفت و محبت عنايت بفرمايد . از كمي آشفتگي و طولاني شدن مطلب عذرخواهي مي كنم . ياعلي مددي

 


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در سه شنبه سی ام خرداد ۱۳۹۱ ساعت 14:0 موضوع گفتاری درباره مناسبتها | لینک ثابت


آیت الله کمیلی خراسانی

از بيانات شيخ كتمان ، عارف سالك آيت الحق حاج شيخ محمد صالح كميلي خراساني (مدظله الله العالي)


اثر تنهايي ، گرسنگي و سكوت : عادت نفس به خلوت و تنهايي ، انس به خداوند و عالم غيب را به ثمر مي نشاند و تفكر لطيف و معنادار همراه با گرسنگي و سكوت ، زمينه را براي تحصيل معرفتي نوراني اماده مي كند . پيدا شدن الهامات رباني : پس از عبور از مرحله ي ذكر لفظي به ذكر قلبي ، سالك بايد مترصد واردات قلبي و منتظر الهامات رباني از روي جذب و انجذاب در مظانش باشد و عنايات غيبي را بدون تلاش و سختي ببيند . 


حالات سالكين : سالكين از نظر ضعف و قوت سه دسته اند : دسته اول كساني اند كه راه باطن را مي پيمايند و دريچه اي از درون به روي ايشان باز مي گردد ، اما وقتي كه عوامل بازدارنده اي دست به دست هم دهد در حالي كه از باطن روي گردان شده متوقف شده و ادامه نمي دهند . حال سالكاني اينچنيني نزد خداوند بدتر از حال سالكاني است كه اصلاً با اين راه آشنا نيستند . دسته دوم سالكاني اند كه به كرامات و مكاشفه هايي امتحان مي شوند و به آن دو مشغول شده ، از مقصد نهايي كه همان معرفت خداوند باشد غافل مي مانند . دسته سوم سالكاني اند كه در سير خود از پايين ترين مراحل به بالاترين مراحل پيوسته حركت مي كنند و اين سير پيوسته تحت تربيت استاد كامل است .


كمال : اگر سالك در دنيا به كمال رسيد كه رسيد و اگر قبل از بدست آوردن كمال مُرد ، شهيد مُرده است و مهاجري است كه به سوي خدا رفته است و بعد از مرگ به كمال مي رسد . خداوند عزيز مي فرمايد : اگر كسي در حالي كه قصد دارد به سوي خدا و رسولش هجرت كند از خانه اش بيرون بيايد و در اين حال بميرد ، اجرش با خداست .

 

رفيق راه : هنگامي كه استاد ويژه اي پيدا نمي شود  بر سالك است كه از يك استاد عمومي بهره مند شود و از رفيق مومني كه با او در راه محبت خدا برادري مي كند كمك بگيرد . ( در حديث امده كه تنهايي از همنشين بد بهتر است و همنشين خوب از تنهايي بهتر ) زيرا مومن آينه اي براي مومن است . دو مومن يكديگر را در رفع بعضي از موانع و ايجاد زمينه هاي مساعد ياري مي دهند و همچنين كمك بگيرد از خواندن كتاب هاي اخلاقي و عرفاني كه داراي روش صحيح و فهم آسان هستند . به اين ترتيب اگر خداوند –سبحانه – صدق نيت و طهارت قلبي از او ببيند ، حاجتش را برآورده مي كند و راهنماي اميني را به او نشان مي دهد كه دستش را بگيرد و به ساحل نجات برساند .


ذكر : اذكار عام مانند استغفار و صلوات به اجازه ي استاد نيازي ندارد مگر اينكه تعداد صلوات ها و يا استغفارها زياد باشد و يا لازم باشد كه براي آنها چله نشيني شود . اما اذكار خاصي كه بعضي جلاليه و برخي جماليه اند و آثار و تبعات سرد و گرم در نفس انسان ايجاد مي كنند و موكلين غيبي ، اعم از فرشتگان و اجنه و ارواح دارند و يا اذكاري كه مكاشفه اي را صورت مي دهد كه سالك نمي داند چگونه با آنها برخورد نمايد ، كماً و كيفاً تماماً بايد تحت اراده و سلطه ي استاد و اشراف و اجازه ي او باشد . مخفي نماند فنا شدن در روح استاد موجبات فيض بردن از فيوضات و اشراقات استاد را فراهم مي كند . زيرا استاد شاگردش را در باطن و اراده اش مستعد اين فيوضات مي بيند . 


كتمان : كتمان براي پيشرفت روحي سالك اصل مهمي است ، با اين توضيح كه از استادش نبايد چيزي را كتمان كند . سالك نبايد از روحيات ، خوابها و مكاشفات خود با كسي حرف بزند و نبايد پيش كسي اذكار ، عبادات ، سجده هاي طولاني و كارهاي ديگرش را اظهار كند . و راجع به هر چيزي كه با استادش در ميان گذارده بايد سر نگهدار باشد ، مگر اينكه استاد به او اجازه داده باشد . در حديث داريم كه : در كارهاي خود از پوشاندن و مخفي كردن ياري بجوييد . كتمان ذاتي جز با تمرين عملي و عميق شدن در خود و مراقبت تمام و كمال به دست نمي آيد . اينجاست كه سالك در مي يابد كه كتمان دائمي سببي قوي در اصلاح و تكميل وجود اوست و بستري است براي درك حقايق پنهاني كه بخاطر كوتاهي او در امر سر نگهداري از چشم او پوشيده مانده اند .  


عبد عاصي : مطالب فوق در طريقه ي عرفان عملي  بسيار بسيار مهم هستند . هم براي طالبين راه و هم براي سالكيني كه شروع كرده اند . درست است كه بيان مضامين عالي عرفان خوب و مفيد است اما اينكه فرد طالب چطور به آنها دست پيدا كند بر همه چيز ارجحيت دارد . ممكن است همان حفظيات و دروسي و مفاهيمي كه فرد پس انداز مي كند حجاب بزرگي بشود برايش يا اينكه فكر كند كه ديگر به مقامات و منازلي رسيده . اكثر سالكين راه خدا چشم انداز دقيقي از راه نداشتند بلكه رسيدند و فهميدند . در راه عرفان فقط شهود مهم است يعني به قول حضرت آيت الله كميلي ( حفظه الله ) بايد درونت از قيل و قال خاموش شود . توصيه مي كنم كه رفقاي خواننده با اصلاح دوروبر و اطرافيانشان و انتخاب يار صديق شروع به فعاليت و مراقبه كنند و با استفاده از اساتيد اخلاق و بهره از كتابهايي مثل جامع السعادات و معراج السعاده و تذكرة المتقين و سه گانه هاي آيت الله ملكي تبريزي و دوره معادشناسي علامه طهراني و انس با اشعار حافظ و ابن فارض بالاخره تحولي ، تلنگري ايجاد كنند . انشاالله به مدد حضرت وليعصر(عج) و انفاس و نوازشهاي اولياي الهي و ترحم خداي ودود راه باز خواهد شد و با صبر و رضا و تسليم شايد ما هم رسيديم . ملتمس دعا هستم . ياعلي مددي


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در جمعه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 1:9 موضوع آیات،روایات،احادیث،صلوات و بیانات عرفانی | لینک ثابت


وحدت الوجود

نظر بعضي از بزرگان اهل معرفت در خصوص اصل " وحدت الوجود "

 (إن الحق المنزه هو الخلق المشبه: همانا خداوندِ منزه، همان خلق دارای همانند است!) “وحدت از دیدگاه عارف و حکیم” حسن زاده، حسن ۷۶، به نقل از ابن عربی، فصوص الحکم، ۳۰ ، ۷۸٫

 

(سبحان من أظهر الاشیاء وهو عینها: منزه آنکه اشیا را ظاهر کرد، و خود عین آن‏ها است). “فتوحات” ابن‏ عربی ۲ / ۴۵۹٫

 

(او به صورت خلق خود می‏باشد، بلکه عین هویت و حقیقت خلق خود است). “فصوص الحکم” ابن‏عربی فص شعیبی: ۲۸۶٫

 

(هنگامی که ما خداوند را شهود می‏کنیم خودمان را شهود کرده‏ایم، زیرا ذات ما عین ذات اوست، هیچ مغایرتی بین آن دو وجود ندارد جز اینکه ما متعیّنیم و او مطلق…؛ و هنگامی که او ما را شهود می‏کند، ذات خودش را ـ که تعیّن یافته و به صورت ما درآمده و ظهور کرده است ـ مشاهده می‏کند). شرح فصوص الحکم، ۳۸۹٫

 

(إن العارف من یری الحق فی کل شیء بل یراه عین کل شیء. عارف کسی است که حق را در همه چیز ببیند؛ بلکه عارف او را عین هر چیز می‏بیند). فصوص الحکم، ابن‏عربی، ۱۹۲،  (خ ، عین) شرح قیصری، ۹۶٫

 

آنان که طـلـب‏کار خدایــید خـدایید       بیـرون ز شما نیست شمـایـید شمایید

ذاتید و صفاتید و گهی عرش و گهی فـرش        در عین بقایید و منزه ز فنایید (مولوی)

 

(معیّت حق سبحانه با بنده نه چون معیّت جسم است با جسم، بلکه چون معیّت آب است با یخ، و خشت با خاک). روجی، شمس الدین محمد: مجله معارف، ش ۴۴٫

 

(من نگفتم: “این سگ خداست”. من گفتم: “غیر از خدا چیزی نیست”… وجود بالاصالة و حقیقة الوجود در جمیع عوالم… اوست تبارک و تعالی!) بيان مرحوم حداد در كتاب روح مجرد، حسینی ‌تهرانی، ۵۱۵٫

 

(همه عالم خودِ اوست و همه با وی قائمند… و او را در هر جا به نوعی تجلی و ظهور است). شرح گلشن راز لاهیجی،۱۵۸٫

 

(واجب الوجود کل الاشیاء، لا یخرج عنه شیء من الاشیاء: واجب الوجود همه چیزهاست، هیچ چیز از او بیرون نیست). ملاصدرا، اسفار، ۲ / ۳۶۸٫

 

(غیر متناهی که صمد حق است به حیث که لا یخلو منه شی‏ء ولا یشذّ منه مثقال عشر عشر أعشار ذرة…) “انه الحق” حسن زاده، حسن ۴۶ سال ۱۳۷۳٫

 

(رجعت العلیة والافاضة إلی تطور المبدأ الاول بأطواره): (معنای علیت و افاضه خداوند به این باز می‏گردد که خودِ او به صورت‏های مختلف و گوناگون درمی‏آید). مشاعر، ملاصدرا، ۵۴٫

 

(کل ما عداه فهو فیضه، فلا یکون أمرا مبائنا عنه): (هر چه غیر خدا باشد رشحه ذات اوست پس جدا از او نمی‏باشد). جوادی آملی، عبد الله‏: علی بن موسی الرضا والفلسفة الالهیة، ۳۹ فروردین ۱۳۷۴٫

 

(إن غیر المتناهی قد ملا الوجود کله… فأین المجال لفرض غیره): (همانا نامتناهی تمام وجود را پر کرده است، پس چگونه جایی برای فرض غیر او خواهد ماند؟) جوادی آملی، عبد الله‏: علی بن موسی الرضا والفلسفة الالهیة، ۳۶ فروردین ۱۳۷۴٫

 

من و ما و تو و او هست یک چیز    کـه در وحدت نباشد هیچ تمییز (شبستری)

 

والربـط فی مـرحـلة الشــــــهود     عـین ظـهور واجـب الـــوجــــود (کمپانی)

 

(چون به دقت بنگری آن‎ چه در دار وجود است وجوب است و بحث در امکان برای سرگرمی است!) حسن زاده آملی، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ۱۰۷٫

 

الحق هو المشهود، والخلق موهوم . شرح فصوص الحکم، ۷۱۵:

 

(آن چه دیده می‏شود همان حق است؛ و خلق، وهم و خیال می‏باشد) . (تعیّن بر دو وجه متصور است یا بر سبیل تقابل، و یا بر سبیل احاطه که از آن تعبیر به احاطه شمولی نیز می‌‏کنند، و امرِ امتیاز از این دو وجه بدر نیست… تعیّن واجب تعالی از قبیل قسم دوم است زیرا که در مقابل او چیزی نیست، و او در مقابل چیزی نیست تا تمیّز تقابلی داشته باشد… خلاصه مطلب این که… تعیّن و تمیّز متمیّز محیط و شامل به مادونش، چون تمیّز کل از آن حیث است که کل است… و نسبت حقیقة ‏الحقایق با ماسوای مفروض چنین است). “وحدت از دیدگاه عارف و حکیم”، حسن زاده، حسن.

 

(تمثیلی که به عنوان تقریب در تشکیک اهل تحقیق توان گفت آب دریا و شکن‏های اوست که شکن‏ها [امواج] مظاهر آبند و جز آب نیستند و تفاوت در عظم و صغر امواج است). حسن زاده، حسن رساله “انه الحق”، ۵۰ سال ۱۳۷۳٫

 

(هر یک از ممکنات، مظهر یک اسم از اسمای حقند، هر چند گفتن و شنیدن این سخن دشوار است ولی حقیقت این است که شیطان هم مظهر اسم “یا مضلّ” است!) “انه الحق”، حسن زاده، حسن ۶۸، به نقل از رساله شعرانی.

 

(هر آنچه موجود است از آن جهت که موجود است چیزی جز ذات حق نیست، و اصلا چیزی جز ذات خداوند و تجلیات او در پهنه هستی موجود نیست). برهان‌های صدیقین، عشاقی، حسین، ۲٫

 

(باید همه حقائق به ظاهر موجود را جلوه‌هایی از آن وجود یکتا دانست که در لباس مخلوقات و در قالب معین و محدود به جلوه‌گری می‌پردازد.) برهان‌های صدیقین، عشاقی، حسین ۲۲۳٫

 

وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و حیوانات و انسان‌ها است، یعنی ما دو وجود نداریم، بلکه هر چه هست یک وجود است که در قوالب و اندازه‌های گوناگون ظهور کرده است، نه این‌که وجود زمین غیر از وجود آسمان، و وجود آسمان غیر از وجود حق متعال بوده باشد. شرح نهایة الحکمة، داوود صمدی آملی، ۱۲۴٫

 

از آن‌جا که حقایق هستی بی‌منتها است پس فهم حقایق اشیا نیز بی‌منتها بوده و همچنان ادامه دارد. یا نباید الف را به زبان آورد همچون سوفسطی‌ها که اصلا قائل به موجود بودن خود نیستند، و یا این که به محض اقرار نمودن بدان باید آن را ادامه داد. و چه راحت است که از همان ابتدا سوفسطی بشویم و بگوییم اصلا الفی نداریم. و چه عجیب است که بالاخره همه ما در این مسیر باید سوفسطی شویم و بگوییم نه ما هستیم و نه دیگران هستند. فقط خداست و خدا. حرف اول و آخر خدا است، و خدا است دارد خدایی می‌‌کند. از آن به بعد دیگر انسان هیچ نگرانی ندارد و راحت می‌شود! شرح نهایة الحکمة، داوود صمدی آملی، ۱۵٫

 

نه تنها نمی‌خواهیم از معلول به علت برسیم بلکه قصد نداریم از علت به معلول هم راه یابیم به دلیل این که ما اصلا معتقد به علت و معلول جدا نیستیم! شرح نهایة الحکمة، داوود صمدی آملی،۱۱۰ ـ ۱۱۱٫

 

مراد ما از وحدت وجود، عینیت وجود زمین و وجود آسمان با وجود حق متعال است! شرح نهایة الحکمة، داوود صمدی آملی، ۱۱۵٫

 

فیلسوف و عارف هر دو قائل به وحدت وجود هستند… تمام انبیاء و ائمه و همه حجج و رسولان الهی فیلسوفند و اینان فلاسفه اصلی‌اند! شرح نهایة الحکمة، داوود صمدی آملی، ۴۷٫

 

انسان قابلیت رسیدن تا مقام ذات را دارد، و چون می‌بیند که نمی‌تواند آن ذات را پایین بیاورد و ذات را خودش کند لذا خودش بالا می‌رود و او می‌شود! شرح نهایة الحکمة، داوود صمدی آملی، ۸۶٫

 

جنات درجات دارد تا آن جا که می‌فرماید:”وادخلی جنتی، که این جنت، جنت ذات است! آداب سالک الی الله، داوود صمدی آملی، ۷۹٫

 

 عبد عاصي : با تشكر از سايت ضد عرفاني برهان نيوز كه زحمت جمع آوري بيانات اولياي خدا را كشيده اند و ما بدون دغدغه كپي كرديم . انشاالله خداي متعال بخاطر ترويج و تدوين اين جملات مشمول هدايت خاصه شان كند .


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 14:54 موضوع آیات،روایات،احادیث،صلوات و بیانات عرفانی | لینک ثابت


آيت الله سيد عباس كاشاني(ره)

يادي از ایوب العلماء مرحوم آيت الله سيد عباس كاشاني (ره)

حضرت علامه آيت الله سيد عباس حسيني كاشاني(ره) مي فرمود : از خداوند متعال خواسته ام که به هرگونه گرفتاری گرفتارم سازد، مطرود همه شوم و در بیابان ها خوراک حیوانات شوم ولی موقع رفتن از این عالم حضرت مولی علی )علیه السلام ) از من راضی باشند. رضایت ایشان را بر هر بلا طلب کرده ام. این را نگیرد، هرچه را بخواهد بگیرد . بهمین دلیل بود که آیت الله مرعشی نجفی(ره) لقب ایوب العلماء را به ایشان داده بودند .

ايشلن در 17 ربيع الأول سال 1350 هجری قمری (1309 شمسی) در کربلا متولد شده اند . والد ايشان  «آيت الله سيد علی اکبر حسينی کاشانی» سالها امام جماعت كربلاي معلي بود. مرحوم آيت الله خاتون آبادي(ره) مدفون در تخت فولاد اصفهان جد مادري و شهيد دكتر بهشتي(ره) پسرخاله و آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني(ره) پسرعموي ايشان بودند . در نجف و كربلا و سامرا تحصيل كردند و در همان بدايت كار علامه شده بودند . 31 سال امام جماعت كربلا بودند تا زماني كه صدام ملعون ايشان را به ايران تبعيد كردند . حدود 20 ساله بودند كه بوسيله والد معظمشان خدمت آيت الهي حاج سيد علي قاضي(ره) رسيدند و سه سال محضر اين نابغه عرفان را درك كردند . شاگردان قاضي (ره) در آن دوره اكثراً 40-50 ساله يا حتي از خود مرحوم قاضي(ره) بزرگتر بودند . آيت الله سيد عباس كاشاني (ره) چون در همان ابتداي جواني درجه اجتهاد داشتند بهمين علت مرحوم قاضي(ره) ايشان را پذيرفتند . آيت الله كاشاني(ره) در خصوص جلسات مرحوم قاضي(ره) كبير مي فرمودند : ما در نجف طلبه های 17- 16 ساله داشتیم که فاضل و مجتهد بودند. وقتی آدم نگاهشان می کرد مجموعه کمالات و فضائل بودند و اگر از یک شبهه کلامی، شبهه اصولی یا فقهی از آنها سوال می شد به صورت تشریحی و مفصل و مسلط بیان می کردند؛ بعد اگر از یکی از آن ها می پرسیدید که این کمالاتتان را از چه کسی دارید،می گفت: من فعلاً دو درس بیشتر نمی روم، فقه آقا سید ابوالحسن اصفهانی و اخلاق آقا سید علی قاضی. کلاس های اخلاق ایشان به گونه ای بود که وقتی کسی از محضرشان استفاده می کرد و با او روبرو می شدید، فکر می کردید که کسی است که 50 سال در علم اخلاق کار کرده.
و من آنچه فهمیدم از فضیلت علمی و کمالات که در آقای قاضی بود، دیدیم که نابغه روزگار بود. هر کس یک ساعت پای درس ایشان می نشست یک دنیا معارف پیدا می کرد.
کلاس ها همه در منزلشان تشکیل می شد. یک منزل محقر خرابه ای داشتند، وقتی وارد می شدیم فکر می کردیم منزل نوکر آقاست نه خود آقا! اصلاً قالی در آن خانه دیده نمی شد.یک گلیمی پهن بود خیلی هم خوش نقش بود، ولی با نایلون بافته شده بود و آن را هم عموی ایشان فرستاده بود و گفته بود اگر شما به حق الناس معتقد هستید، من این را وقف بیرونی شما کردم و برای شما نفرستادم. چون اخلاق آقای قاضی در این مسائل خیلی عجیب بود. در کلاس صبح شان شاید دویست نفر پای درس ایشان می نشستند. وقتی ایشان صحبت می کردند همه گریه می کردند. اگر بگویم تمام دویست نفر گریه می کردند، مبالغه نکرده ام. حرف هایشان هم همان حرف های اخلاقی بود. و عرض کنم خدمتتان، این حرف های من و بزرگتر از من، هر چه نسبت به این شخصیت مقدس بگویند باز صفر است. معنویت ایشان را با این حرف ها نمی توانم بیان کنم. آقای بهجت هر وقت یاد آقای قاضی می افتند گریه می کنند و می فرمایند: چه کنم که قلمی آنقدر قدرتمند نیست که بتواند هر چه در قاضی بوده را بنویسد. آقای قاضی کرامات و مقامات بالایی داشتند و این جریان را بسیاری از آقایان نقل می کنند، که یک شب آمدیم صحن دیدیم آقای قاضی ایستادند و از سرشان نوری است که مثل آفتاب تمام صحن را روشن کرده و مشغول نماز جماعت هستند. ما خوشحال شدیم که ایشان بالاخره قبول کردند که نماز جماعت اقامه کنند. بعد از نماز خدمتشان رفتیم و گفتیم آقا الحمدلله. آقا خندیدند و هیچی نگفتند. و بعد که با رفقا آمدیم منزل آقای قاضی، دیدیم ایشان در همان منزلشان بودند و مشغول اقامه نماز! آيت الله قاضي(ره) درس خارج می گفتند. مصباح الفقیه که یک دوره فقه است که تألیف حاج میرزا آقای همدانی بود. بیان عجیبی داشتند، الهامات غیبی هم زیاد داشتند و خدا شاهد است که اگر کسی وارد می شد و کارهای آقای قاضی را که من یک مقدارش را دیدم می دید، آنوقت می فهمید که ایشان با آدم های دیگر خیلی فرق دارند.به گفته آيت الله كاشاني(ره) ، مرحوم قاضي(ره) اجازه ضبط جلسات را نمي دادند و اين بر اساس امر كتمان و حفاظت از معارف حقه بوده است .
آيت الله كميلي خراساني (سلمه الله ) از اكابر تلامذه استاد بزرگ عرفان حضرت آقاي حداد (ره) مي فرمودند :ايشان از شاگردان مرحوم ايت الله سيد علي قاضي (ره) بودند . چند مرتبه اين اواخر به عيادتش رفته بودم .  يكبار از او سئوال كردم : شما مرحوم سيد هاشم حداد (ره) را ديده بوديد ؟ فرمود : يك سيدي بود كه در جلسات درس ما كنار آقاي قاضي(ره) مي نشست . ما فكر مي كرديم خادم آقاست . چون گاهاً دستورات ايشان را اجابت مي كرد . بعداً فهميديم سيد هاشم حداد كه مي گويند اين سيد است .

علامه كاشاني(ره) در خصوص آيت الحق سيدهاشم حداد(ره) كه از اكابر تلامذه مرحوم قاضي(ره) بودند مي فرمود : بله ایشان یک دکانی داشت و نعل اسب درست می کرد. عاشق آقای قاضی بود. می آمد و برای آقا خدمت افتخاری می کرد. و آقای قاضی به او می گفت: من راضی نیستم این کارها را می کنی. ایشان سید بسیار بزرگواری بودند، فقیر هم نبودند چون کربلا بود و یک حداد در این کار. گاهی وقت ها یک چیزهایی می خرید و می برد در خانه آقای قاضی.خادم ایشان آنها را قبول نمی کرد و ایشان میگفتند که ما همه برادر هستیم. خادم آقا هستیم. این ها را ببر طوریکه آقا خبردار نشود. ولی آقای قاضی بدون اینکه به ایشان بگویند خبردار می شد و سید هاشم را می طلبید. آقای قاضی به سید هاشم می فرمودند: من به تو و به همه شمایی که می آیید این جا می گویم که من هم یکی هستم مثل شما. از کجا معلوم که شما چند نفر در کار من مبالغه نمی کنید و روز قیامت آن جاسم جاروکش کوچه ها رد شود و من هنوز تو آفتاب قیامت ایستاده باشم؟! قاضی را باید دید. با این حرف ها قاضی، قاضی نمی شود.
 
ايشان درباره تواضع مرحوم قاضي(ره) مي فرمودند : یک بار عده ای از ایران آمدند خدمت آقا و گفتند ما از شما مطالبی می شنویم و تقلید می کنیم. ایشان گریه کردند، دستشان را بلند کردند و گفتند: خدایا تو میدانی که من آن کسی نیستم که این ها می گویند. با آن عظمت هایی که از ایشان گفته می شد و بعد فرمودند: بروید از آسید ابوالحسن اصفهانی تقلید کنید.
یک جریان دیگری را هم برایتان بگویم که شاید این را، اولین بار است که برای کسی می گویم. یکبار درس شان که تمام شد، فردی بنام آشیخ ابراهیم را صدا کردند و به ایشان فرمودند من با شما کاری دارم. ما چند نفر هم آن جا نشسته بودیم. بعد دیدیم آقا به ایشان فرمودند: شنیدم پریشب در منزل حاجی صادق؛ از مشاهیر و پولدارهای نجف بود، بر منبر اسم من را آوردی؟!
می فرمودند: اگر به حرام و حلال معتقد هستید من راضی نیستم نه بالای منبر، نه پایین منبر یک کلمه از من اسم بیاورید. می فرمودند: اگر بفهمم هر کدام از این آقایان که درس من می آیند در حق من مبالغه می کنند، حرام است، من راضی نیستم. یعنی ما هر چه در کتاب ها می خوانیم یا از بعضی بزرگان مشاهده می کنیم باز در برابر آنچه از این بزرگ دیدیم ضعیف و ناچیز است. ایشان وقتی صحبت می کردند، احساس می کردیم نصف حرف هایشان را نمی زنند که مبادا حمل بر غلو و اغراق شود.
آقای قاضی به بعضی از ارادتمندانشان می گفتند: بینی و بین الله، راضی نیستم درباره من مجلس درست کنید. کسانی که به ایشان ارادت داشتند، درباره شان چیزهایی را نقل می کردند که شاید ثلث حقایق و داشته های ایشان نبود ولی باز نهی می کردند، اجازه نمی دادند.
می فرمودند اگر به جایی رسیدند، کمالی یا معرفتی کسب کردید، سعی نکنید که این را به دیگران بفهمانید. بگذارید هر کسی خودش از طریق احساسش، بفهمد که شما چکاره اید.

آيت الله حاج سيد عباس كاشاني(ره) درباره استاد خود آيت الله قاضي(ره) مي فرمود :
یکی از علمای آن زمان بود که در فقه و اصول، دویست و پنجاه تا سیصد نفر پای درسش می نشستند. خانم این آقا مریض شدند و روز به روز حالشان بدتر می شد، تا این که یک روز صبح حالش از هر روز بدتر شد و از هوش رفت و دیدند که امروز و فردا است که خانم از دنیا برود و آن اقا سراسیمه می آید پیش آقای قاضی. من این جریان را خودم بودم. تا نشست، آقا فرمودند: خانم چطور است؟ گریه کرد و گفت آقا دارد از دستم می رود. اگر امروز ایشان بمیرند فردا هم من می میرم. این ها سی و هفت سال با هم بودند و بچه هم نداشتند و خیلی انیس هم بودند. آقای قاضی یکی از مختصاتش این بود که در صورت کسی نگاه نمی کردند. و همینطور که سرشان پایین بود تند تند دعا می خواندند و چشمشان هم بسته بود. من این ها را به چشم خودم دیدم. بعد دستشان را بلند کردند و چشمشان را پاک کردند و سپس گفتند: شما بفرمائید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند. او هم به آقای قاضی خیلی اعتقاد داشت و می دانست هر چه بگوید حق است.
می رود به خانه شان و بعد می بیند خانمش که او را صبح به سمت قبله کرده بودند و هیچ حرفی نمی زد، حالا خوب و سر حال است. و خانم به آقا می گوید: از شما ممنونم که پیش آقای قاضی رفتید: آن آقا احوال مرا پرسید شما گفتید آقا دعا کن و ایشان هم دعا کردند. من همان موقع از دنیا رفته بودم چند دقیقه ای بود که قالب تهی کرده بودم. من را بردند تا آسمان چهارم رسیدم و آن جا صدایی شنیدم که فلانی با احترام، درخواست تمدید حیات ایشان را کرده اند و همان موقع مرا برگرداندند. حضرت علامه(ره) در خصوص ابهت مرحوم قاضي(ره) مي فرمود :
من لیاقت آنکه بتوانم قاضی را معرفی کنم ندارم. ایشان کسی بود که نمونه اش را ما ندیدیم. و من بطور اجمال فقط می توانم بگویم که او یک مرد استثنایی بود. قاضی خدایی محض بود.
آيت الله سيد عباس کاشاني حائري در مورد حضرت ابوالفضل عليه السلام و سرداب  و قبر مطهر مي فرمود :«روزي در بيت آيت الله حکيم بودم که کليد دار آستان مقدس حضرت ابوالفضل عليه السلام تلفن کرد و گفت: «سرداب مقدس حضرت ابوالفضل عليه السلام را آب گرفته و بيم آن مي رود که ويران گردد و به حرم مطهر و گنبد و مناره ها نيز آسيب کلي وارد شود ، شما کاري بکنيد.» آيت الله حکيم فرمودند: «من جمعه خواهم آمد و هر آنچه در توان دارم انجام خواهم داد.» آن گاه گروهي از علماي نجف از جمله اينجانب به همراه ايشان به کربلا و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام رفتيم. آن مرجع بزرگ براي بازديد به طرف سرداب مقدس رفت و ما نيز از پي او آمديم؛ اما همين که چند پله پايين رفتند ديدم نشست و با صداي بسيار بلند که تا آن روز نديده بودم شروع به گريه کرد. همه شگفت زده و هراسان شديم که چه شده است؟ من گردن کشيدم و ديدم شگفتا منظره عجيبي است که مرا هم گريان ساخت. منظره اين بود که ديدم قبر شريف ابوالفضل عليه السلام در ميان آب بسان جايي که از هر سو به وسيله ديوار بتوني بسيار محکم حفاظت شود در وسط آب قرار دارد؛ اما آب آن را نمي گيرد درست همانند قبر سالارش حسين عليه السلام که متوکل بر آن آب بست اما آب به سوي قبر پيش روي نکرد و آنجا را حاير حسيني ناميدند. سلام خدا بر او و سالارش حسين عليه السلام.» . آيت الله كاشاني(ره) در خصوص مرحوم شيخ عباي قمي(ره) مي فرمودند : روزی شيخ عباس قمی را ديدم با لباس مندرس و عمامه‏ای که به جرأت می‏گويم 2 متر نبود. با عصايی از چوب خرما که حتی تراشيده هم نشده بود. لباس‏هایی ژنده اما تميز داشت. صورتش چنان نورانی بود که حد نداشت.

او را در یک کتابفروشی دیدم و اتفاقاً در حضور خودش هر چه کتاب مفاتيح بود را فروختند. خريدار با حرارت از نویسنده کتاب تعريف می‏کرد در حالی که ايشان را روبروی خود می‏ديد و نمی‏شناخت. اين صحنه اثرات عجيبی در من گذاشت.

از آثار مهم آیت الله کاشانی(ره) می توان به المخازن ( ادعیه واوراد و اذکار و علوم غریبه) و مصابیح الجنان ( ادعیه و اذکار و آداب) اشاره کردند . ایشان در حرم بی بی کریمه فاطمه معصومه(س) مدفون شدند . برای اطلاع بیشتر می توانید به سایت ایشان و کتاب " در محضر ایوب العلماء " مراجعه کنید . 



بروح پر فتوح آیت الله سید عباس کاشانی(ره) و همه بزرگان اهل معرفت الفاتحه مع الصلوات


 


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در یکشنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 18:20 موضوع شرح حال اولیای الهی و اهل معنا | لینک ثابت


خاطرات

گوشه ای از خاطرات زیارت عتبات عالیات عراق ( عبد عاصی )

 

عبد عاصی : سلام علیکم . حقیر دیروز 5 شنبه 18 خرداد بعد از 11 روز سکونت در محیط قدسی انوار طیبه اهل بیت (ع) مراجعت کردم و قصد دارم چند نکته کوتاه از این سفر را خدمت رفقای خودم عرض کنم ...

سفر ما طوري برنامه ريزي شده بود كه يك شب تونستيم در حرم شريف سامرا اقامت داشته باشيم . حقيقتاً غربت سامرا جگر انسان رو ميسوزونه . سربازي ميگفت چند شب پيش وهابي ها اومده بودن كه ضريح مطهر ( همون ضريح چوبي ساده ) رو بدزدن كه ما با تير زديمشون . حقير تا صبح كنار درب سرداب زماني بيدلانه طي كردم كه جز اشك كار ديگه اي از دستم بر نيومد . اگر از مراجع يا از بزرگان كه از جان گذشته باشه تو سامرا ساكن ميشد و اوضاع رو بدست ميگرفت بازسازي و امنيت سريعتر حاكم ميشد . خوشبختانه قسمتهايي از گنبد مطهر هم طلاكوب شده . گنبد سامرا در بين همه گنبدهاي اهل بيت(ع) از همه بزرگتر بوده و هست . رزقناالله كراراً و مراراً

يك شب هم در كنار آقا موسي بن جعفر و جواد الائمه (ع) اقامت كرديم . حرم كاظميين واقعاً نورانيه . علي الخصوص اون ستونهاي بلندي كه در ايوانها كار كردن ابهت و جلالت رو بيشتر نشون ميده . نميدونم چرا هر وقت كاظمين ميرم بعد از زيارت موسي بن جعفر (ع) ديگه نميتونم از جلوي ضريح جواد الائمه (ع) تكون بخورم . علي الخصوص كه اينبار روز چهارشنبه و ايام ولادت امام جواد (ع) كاظمين بودم .

روزي مون شد كه ايام البيض نجف باشيم . ايام ولادت مولا (ع) شهر نجف غوغاست . دل جز " علي علي " حرف و ذكر ديگه اي رو راه نميده و هر چقدر هم بگي " علي علي " سير نميشي . مزار مرحوم قاضي(ره)-آيت الله سيدجمال گلپايگاني(ره) - موزه شهيد صدر (ره)- مزار سيد بحرالعلوم(ره)- مزار جناب كميل و عارف شهير عبدالزهراء گرعاوي(ره) - مزار آقابزرگ تهراني-مزار آيت الله سيداحمد كربلايي(ره)-مزار مرحوم غروي اصفهاني(ره) و... از بعضي زيارات ما بود . البته مزار جناب سيد بن طاوس(ره) هم به گفته بسياري از بزرگان در ورودي حرم مولا اميرالمومنين(ع) است . ضمناً بعد از ۳۰-۴۰ سال درب اتاقكي كه مزار جناب مقدس اردبيلي(ره) - در ايوان طلاي حيدري - در اون واقع است باز شده . راستي خوبه كه بگم كه صدر دوم از شاگردان سلوكي مرحوم عبدالزهراء گرعاوي(ره) از شاگردان عارف جليل القدر حضرت سيد هاشم حداد (ره) بود . همون صدر شهيدي كه در نماز جمعه ها كفن مي پوشيد و بجاي اسلحه دستش ذوالفقار مي گرفت . نوه مرحوم قاضي(ره) بر مزار آيت الله قاضي (ره) حاضر بود و در واقع توليت مقبره ايشان را داشت . محل عبادت ايشان كه بسته است را باز كرد و به رفقاي ما نشان داد . مي گفت : من به وضوح جد بزرگوار را هنوز هم كه هنوز است مي بينم . نجف اشرف سياره اي در ملكوته و انسان رو تا نزديكي خدا پرتاب ميكنه . دور ضريح اميرالمومنين (ع) اين بيت رو تكرار مي كردم و ... :

از آن خرما كه سلمان را چشاندي      كمي در بين اين ظرفم كن اي دوست

شبهاي جمعه ي كربلا فرصتي دوباره است كه انسان هبوطش رو جبران كنه و براي ساعاتي دوباره مقيم عرش الرحمن بشه . حرم حضرت ساقي العطاشا (ع) دروازه اي است به همه اون چيزهايي كه خدا به بهترين بندگانش داده . عباس (ع) كهف الاولياست . كعبه عرفاست و براي همه باب حاجاته . البته بنده بدليل گرمازدگي و سرماخوردگي كمي گيج ميزدم ولي خوبه آدم اگه قراره گيج بزنه تو حرم سيدالشهدا (ع) و بين الحرمين گيج بزنه . سرماخوردگي و مريضي تو كربلا كه فيض رحمانيه خوش بحال اونايي كه تو كربلا يا تو راه كربلا يا براي كربلا جون دادن . اين ديگه متعاليه . مزار شريف آخوند ملاحسينقلي همداني(ره) كه سنگ مزارشون رو هم عوض كردن هم زيارت كرديم . همينطور تربت پاك مرحوم سيد هاشم حداد(ره)- خيمه گاه حضرت بشدت زيبا شده و حال و هواي خاصي داره . روز شهادت بي بي حضرت زينب (س) جاي همه ي رفقا بر روي تل زينبيه خالي بود ........ وقتي در مقابل ضريح سيدالشهدا (ع) مي ايستي انگار جز زار زدن و تسليم بودن وظيفه ديگه اي نداري . وظيفه تو اينجاست كه اونقدر بايستي تا خاك بشي . خاك ما كربلاست . يا وقتي در بلندمرتبه ترين كنج دنيا يعني بهترين جاي دنيا يعني كنج شش گوشه يعني پايين پاي ارباب خودت رو ميچسبوني به ضريح فقط بايد صداي قلبت رو تحويل حضرت بدي وگرنه هر حرفي بزني اضافه است . حقير به نيت همه خوانندگان دائمي وبلاگ در نزديكي ضريح شش گوشه دو ركعت نماز حاجت به جا آوردم اگر قبول كنن .

اين زيارتها آثار و بركات زيادي داره . چه عتبات عراق چه مكه و مدينه چه مشهدالرضا (ع) و قم المقدسه . مهم اينه كه ما چند وقت بتونيم اين آثار رو حفظ بكنيم . چه شرايطي مهيا كنيم كه از دستمون نرن و چطور پرورش بديم اونها رو كه مثل همون ايام زيارت بانشاط و موثر باشن . از خدا ميخام بحق موالياني كه زيارت كرديم زيارت ظاهريه و باطنيه حضرات ائمه معصومين (ع) رو نزديك به نزديك روزي علي الدوام همه دوستان خواننده و حقير بفرمايد و همت و توان مراقبه شديد به هممون تفضل بفرمايد .

 

عبدعاصي : در آبان ماه امسال كنگره بزرگداشت آيت الله سيد علي قاضي(ره) در تبريز برگزار ميشود . سايت اين كنگره حاوي مطالب و تصاوير جالب اعم از دستخطهاي مرحوم قاضي(ره) و نوادگان وفرزندان ايشان است . آدرس آن :

http://www.seiedalighazi.ir/main/

 

* باخبر شديم كه متعلقه حضرت علامه طهراني(ره) به رحمت خدا رفته اند . هرچند بدليل مسافرت حقير به عتبات از اين واقعه دير باخبر شديم اما به هر حال درگذشت ايشان را به آيت الله زادگان جناب سيد محمد صادق و سيد محمد محسن طهراني تسليت عرض مي كنيم و از خداي متعال براي اين بانو رحمت و مغفرت واسعه مسئلت داريم .

*باخبر شديم كه بزودي كتابي جديد در خصوص سيره عارف رباني حضرت آيت الله كميلي خراساني از تلامذه ي زبده عارف كامل مرحوم سيد هاشم حداد (ره) به چاپ خواهد رسيد . ظاهراً علاوه بر بعضي مباحث عرفاني / قسمتي از كتاب مثل انسان در عرف عرفان حضرت علامه حسن زاده آملي است . بنده دقيقاً از محتويات كتاب خبر ندارم ولي در صورت چاپ به اطلاع رفقا خواهد رسيد .

* باخبر شديم كه جناب استاد حاج شيخ رضا اميني نجفي فرزند علامه سالك اميني(ره) صاحب كتاب شريف " الغدير" به رحمت خدا رفتند . ايشان مدير مجموعه كتابخانه علامه اميني در نجف اشرف بودند كه در تهران از دنيا رفتند و پس از انتقال به نجف در جوار مزار والد معظمشان مدفون گشتند . خداي متعال قرين رحمت و مغفرتش بدارد .


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در جمعه نوزدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 1:2 موضوع اخبار روز | لینک ثابت


زیارت جامعه کبیره

زيارت جامعه كبيره

عرض خاکساری به ساحت حضرات اهل بیت(ع) علی الخصوص حضرت امام علی النقی الهادی (ع)

اتكاي عرفاي حقه ي مذهب شيعه در بيان مضامين عالي سيروسلوك بر زيارت جامعه كبيره امام هادي (ع) است . به جاي لعن و نفرين ظاهري هتاكان حريم اهل بيت(ع) كه اين حريم جان و مال و ناموس ماست تصميم بر اين شد تا دل را به آيات و براهين زيارت نوراني جامعه كبيره روشن كنيم . جزاي هتاكان با :

فرمود : شما چرا جامعه نمی خوانید ؟ ! جامعه - جامعه - جامعه ...


السَّلاَمُ عَلَى أَئِمَّةِ الْهُدَىوَ كَهْفِ الْوَرَى وَ الْمَثَلِ الْأَعْلَى }

هر چيزي نشانه‌اي از خداست

مَثَل يعني نمونه، نشانه، نمايانگر و روشن كننده.همه‌ي موجودات در حدّ خودشان براي خدا مَثَل هستند؛زيرا هر موجودي، حدّاقلّ با هستي خودش، نشان‌دهنده‌ي هستي خالق خويش است و مي ‌گويد : چون خالق من هست ، من هستم.

 (و في كُلِّ شَيْءٍ لَهُ آيَة) ؛

 در هر چيزي نشانه و آيت و علامتي از خدا هست و با همان مقدار از كمال كه دارد، نشان دهنده‌ي كمال خالق است. عالِم با علم خودش مَثَل براي علم خداست. قادر با قدرت خودش مَثَل براي قدرت خداست.سخيّ و جواد با جود و سخاي خودش مَثَل براي جود خداست.هر موجودي ، هر صفت كمالي كه دارد، با همان صفت كمالش، در حدّ خودش آيينه‌ اي است كه نمايانگر صفات خدا و مَثَل براي خداست؛ منتهيََ، هر چه آن موجود كامل ‌تر باشد، مَثَل بودنش براي خدا عالي ‌تر خواهد بود تا برسيم به سلسله‌ي انبياء و پيامبران خدا (علیهم السلام) كه در مَثَل بودن كامل‌تر هستند و آن‌ها نيز در ميانشان تفاضل هست؛ يعني بعضي از بعضي ديگر برترند،چنان كه خدا فرموده:

]تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ...‌[؛

«برخي پيغمبران را بر بعضي ديگر برتري داديم...».

اهل بيت نبوّت(علیهم السلام) مَثَل اعلاي خداوند

و سرانجام، مي ‌رسيم به چهارده معصوم از اهل بيت نبوّت ختميّه‌(علیهم السلام) كه آن‌ها ديگر مَثَل اعلاي خدا هستند و از آن‌ها بالاتر نمونه و مظهر و نشان دهنده‌اي براي صفات كمال خدا نيست؛يعني در عالم امكان، آن موجودي كه بتواند خدا را از جهت وجودش و صفات كمالش در حدّ تمام كمال امكاني نشان بدهد، تنها اهل بيت رسالت (علیهم السلام)است و بس.در يكي از اذن دخول‌ها كه براي زيارتشان مي‌خوانيم ـ و در گذشته نيز اشاره شد ـ اين جمله آمده است :

(اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنا بِحُكّامٍ يَقومُونَ مَقامَهُ لَوْ كانَ حاضِراً فِي الْمَكان...)؛

«خدا را شاكريم كه بر ما منّت گذاشته و حاكمان و فرمانرواياني را مطاع ما قرار داده كه اگر بنا بود خودش در مكان حضور پيدا كند، آن‌ها را قائم مقام خود در آن مكان قرار مي‌داد...».

آن‌ ها مانند آيينه‌ي مستقيم هستند كه خورشيد جمال حقّ ابتدا در وجود آن‌ها اشراق نموده، سپس از طريق آن‌ها در وجود ساير موجودات انعكاس پيدا مي ‌كند؛ چنان‌كه ابتدا نور خورشيد بر صفحه‌ ي آيينه مي ‌تابد و آنگاه پرتويي از نور آيينه بر سينه‌ ي ديوار مقابل آن مي‌افتد.

 عكس معشوق ازل بر دلم از يار افتاد    نور خـورشـيد ز آييـنه بـه ديـوار افتاد

پس، تمام موجودات عالم امكان، اعمّ از انبياء و ديگران (البتّه، با حفظ تفاوت مراتب و تفاضلشان) مَثَل‌هاي خدا هستند و اهل بيت نبوّت ختميّه (علیهم السلام)مَثَل اعلا و مَثَل بلا واسطه‌ي خدا هستند و به عبارتي، اهل بيت (علیهم السلام) مَثَل براي خدايند و ديگران مَثَل براي آن بزرگواران.وَ اللهُ يَعْلَمُ الصَّوابَ.

معنا و مفهوم كَهف الوَرَي

كَهْف به معناي غاراست و وَرَيبه معناي مخلوقات. غار يعني پناهگاه. در دامنه‌ ي كوه‌ ها شكاف ‌هايي پيدا مي ‌شود كه براي كساني كه در بيابان‌ها گير مي‌ كنند مأمن، يعني محلّ امن و امان و مصونيّت،است و همچنين براي كساني كه در زمان‌هاي گذشته اهل رياضت بودند و از اجتماع كناره ‌گيري مي‌ كردند و مي ‌خواستند تهذيب نفس كنند و خودشان را از آلودگي ‌ها دور نگه دارند، محلّ مناسبي بوده است. در تاريخ زندگي حضرت رسول اكرم (ص) …مي‌خوانيم كه آن ‌حضرت قسمتي از عمر شريفشان را در غار حرا در جبل‌النّور گذراندند؛ چون اجتماع آن روز عربستان اجتماع فاسدي بود و مردم آن فاقد فرهنگ و دور از آداب انساني و واجد انواع رذايل و خبائث بودند و لذا رسول اكرم (ص) …در بيشتر اوقات از اجتماع منحطّ و فاسد آن روز كناره ‌گيري مي ‌كردند و در جبل‌النّور، كه كوهي در خارج مكّه بود و با شهر فاصله داشت،در ميان غاري، كه در دامن آن كوه بود و غار حرا ناميده مي ‌‌شد،تنها به سر مي ‌بردند و ماه‌ها آنجا مي ‌ماندند و همانجا هم مبعوث به نبوّت شدند؛ يعني،اوّلين بارقه‌ي وحي در همان غار بر قلب مقدّسشان تابيد و جبرئيل،آن امين وحي خدا، نازل شد و آيات اوّل سوره‌ي علق را در روز بيست و هفتم ماه رجب بر ايشان خواند. البتّه، غارنشيني،يعني ترك خانه و زندگي كردن و گوشه‌نشستن،رهبانيّت و از اجتماع كنار رفتن، چه در غار چه در خانقاه و حتّيََ در مسجد، به عنوان يك دستور ديني در شرع مقدّس ما تجويز نشده است؛ بلكه بايد در ميان مردم بود و با عمل به دستورهاي متين آسماني قرآن در تهذيب نفس خود كوشيد و به ارشاد و هدايت مردم پرداخت و در حدّ توان براي رفع نيازهاي مادّي و معنوي خويش و ديگران متحمّل سختي‌ ها و دشواري ‌ها گرديد كه يكي از راه ‌هاي تكامل انسان در مسير عبوديّت و بندگي همين است.مگر ائمّه‌ي دين (علیهم السلام)اين چنين نبودند؟ مگر وقتي امام اميرالمؤمنين (ع) را از مسند خلافت كه حقّ مسلّم او بود كنار زدند، در گوشه‌ي خانه يا مسجد نشست و از جامعه‌ي مسلمانان دوري جست و آن‌ ها را به حال خودشان رها كرد؟ خير،در ميان مردم بود و از طرق گوناگون به داد مردم مي‌ رسيد؛در حالي كه از دست همان مردم خون دل‌ها مي ‌خورد، چنان‌كه فرموده است:

(فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَة خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا)؛

«[پس از ابوبكر] دچار آدمي تند و خشن گشتم [منظور امام، عمر، پسر خطّاب، است] كه سخنش دل آزار بود و ديدارش رنج آور و خشونت بار».

(فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي وَ فِي الْحَلْقِ شَجًي)؛

«صبر كردم مانند در حالي كه خار دري چشم و استخواني در گلو بود».

مگر حضرت صدّيقه‌ي كبريََ(س)نفرمود:

 (صُبَّتْ عَلَيَّ مصائِبُ لَو اَنَّها صُبَّتْ عَلَي الاَيّامِ صِرْنَ لَيالِياً)؛

آن قدر مصيبت‌ها بر سر من ريخته شد كه اگر بر روز روشن ريخته مي ‌شد، تبديل به شب تار مي ‌گرديد(آن هم در ظرف هفتاد و پنج يا نود و پنج روز) و در عين اين مصائب سنگين، نه تنها به كهف و غار پناهنده نمي‌ شدند، بلكه خودشان كهفي و مأمن و پناهگاهي بودند براي مردم و از جهات گوناگون مايه‌ ي دلگرمي و راه نجات آنان از هلاكت‌ها بودند.

بندگان پربركت خدا

اينجا به اين حديث توجّه فرماييد:

(إنَّ لِلّهِ تَعَالَي ذِكْرُهُ عِبَاداً مَيَامِينَ مَيَاسِيرَ)؛

«خدا بندگاني دارد كه منبع ميمنت و بركتند».

(يَعِيشُونَ وَ يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ)؛

«خودشان زندگي مي ‌كنند و مردم هم در كَنَف حمايت آن‌ها زندگي مي‌كنند».

 اين‌ها افرادي هستند كه وجودشان مايه‌ي بركت و ميمنت است و مردم از بركات وجودشان پيوسته برخوردارند و به حوائج مادّي و معنوي ‌شان نايل مي‌ گردند.

(وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْقَطْرِ)؛

 اين‌ ها در ميان بندگان خدا مثل باران رحمتندكه با ريزش خود زمين‌هاي خشك را زنده مي ‌كند و شاداب و با طراوت مي‌سازد و آن‌ها را به ميوه و محصول و ثمر مي ‌رساند.

بندگاني كه كانون زشتي هستند

 از آن طرف نيز:

(وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْ‏ءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ)؛

«و خدا را بندگاني است كه از رحمت او دورند و كانون منكرات و زشتي‌ها هستند؛ نه خود زندگي آرامي دارند،نه ديگران در كنار آن‌ها به زندگي مي ‌رسند. آنان مَثَل ملخ‌ هايي هستند كه وقتي به زراعتي مي ‌رسند آن را مي‌ خشكانند».

مختصّات شيعيان

امام اميرالمؤمنين(ع)ضمن كلامي فرموده‌ اند:

(شِيعَتُنَا الْمُتَبَاذِلُونَ فِي وَلايَتِنَا الْمُتَحَابُّونَ فِي مَوَدَّتِنَا الْمُتَزَاوِرُونَ فِي إحْيَاءِ أمْرِنَا)؛

«شيعيان ما كساني هستند كه در جوّ ولايت ما با يكديگر دست بذل و جود و بخشش دارند و در مسير مودّت ما به هم محبّت مي ‌ورزند و براي زنده نگه داشتن مكتب‌ ما با هم در ارتباطند [و به ديدار يكديگر مي ‌روند،تشكيل مجالس داده از ما سخن مي ‌گويند و تعليمات ما را متذكّر مي‌ شوند و به ديگران ابلاغ مي‌كنند]».

آري،اينان غارنشين و كناره ‌گير از مردم نيستند؛ در عين زندگي در متن اجتماع و تحمّل رنج از برخورد با دشمن، به ترويج و تبليغ مكتب حقّ خود مي‌ پردازند و در واقع كهف و مأمني براي حقيقت ‌طلبان هستند. البتّه، گاهي شرايط اجتماعي طوري مي‌شود كه افرادي از حقّ جويان حقيقت ‌طلب ناچار مي ‌شوند تا مدّت نامعلومي از اجتماع فاسد و مفسد كناره ‌گيري كنند و احياناً به غارهاي دور افتاده پناهنده شوند، چون نمي‌ توانند در آن اجتماع اثر اصلاحي داشته باشند و احياناً ممكن است خود نيز از آن متأثّر گردند يا مورد تعرّض دشمن قرار گيرند،در حالي كه موظّف به حفظ جان خود هستند. و لذا قرآن نشان مي‌دهد كه انبياء (علیهم السلام) در شرايط خاصّي از جانب خدا مأمور به انزوا و كنار رفتن از اجتماع مي‌ شدند، چنان‌كه حضرت ابراهيم خليل(ع)به قوم خود گفت:

]وَ أعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ...‌[؛

«من از شما و از بت‌ هاي شما كناره‌ گيري مي ‌كنم...».

 حالا مدّت اعتزال آن‌ حضرت روشن نيست كه چه مقدار بوده و پس از آمادگي شرايط براي دعوت به توحيد و مبارزه با شرك، پس از چه مدّتي به ميان قوم برگشته است؛ و اكنون هم وجود اقدس وليّ زمان، حضرت امام حجّة بن‌الحسن‌المهدي ـ‌عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَ ـ درحال اعتزال است؛يعني شرايط فعلي دنيا طوري نيست كه آن حضرت بتوانند در ميان مردم ظاهر شوند و قيام به اصلاح عالم كنند؛ زيرا نه تنها پيش نخواهند برد، بلكه جان شريفشان نيز به خطر خواهد افتاد؛ همان ‌گونه كه يازده امام پيشين‌ (علیهم السلام)ميان مردم آمدند و كشته شدند و چون دوازدهمين امام‌(ع)آخرين حجّت معصومند و بقيّة الله و تنها ذخيره‌ي خدا هستند، بايد زنده بمانند و اگر درميان مردم ظاهر شوند، كشته مي ‌شوند و لذا هم بايد زنده و هم غايب باشند.چون اگر او در عالم نباشد، مجراي رحمت حقّ و واسطه‌ي فيض بين خدا و خلق منقطع مي ‌گردد و عالم پا برجا و استوار نمي ماند(البتّه، اين يك حقيقت مسلّم ثابت شده‌ از طريق برهان و عرفان و قرآن است كه بحث تفصيلي آن نياز به مجال ديگري دارد و شايد در آينده، ان‌شاء‌الله، به تناسب جملات بعدي پيش آيد).

اجمالاً وجود مبارك امام(ع)مجراي فيض حضرت حقّ است،كهف حصين عالميان است و بايد روي زمين با همين بدن عنصري زنده بماند و براي مصونيّت از خطر، از ديدگان عامّه ي بشر غايب باشد تا شرايط لازم تحقّق يابد و آنگاه به امر خدا ظاهر شود و قيام به اصلاح عالم كند.عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريف وَ سَهَّلَ مَخْرَجَه                                                                 


شرح زیارت جامعه ی کبیره آیت الله ضیاءآبادی


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در سه شنبه دوم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 16:35 موضوع گفتاری درباره مناسبتها | لینک ثابت


ملاصدراي شيرازي

اول خرداد روز بزرگداشت فيلسوف متاله مظهر حكمت متعاليه جناب ملاصدرا (ره)

این دانشمند اسلامی در سال 980ه.ق در شیراز متولد شد و در سنین جوانی به واسطه  عشق وافری که به تحصیل علوم دینی داشت، تجارت را رها کرد و به اصفهان که در آن عصر مرکز علمی بزرگ ایران بود رهسپار شد.
صدرالدین ابتدا از محضر شیخ‌ بهایی بهره‌مند شد و از او علوم نقلی را آموخت و سپس در خدمت میرداماد تلمذ کرد و رموز حکمت را از او آموخت و در طول اقامت خود در اصفهان از میرابوالقاسم فندرسکی، علوم طبیعی، ریاضی و نجوم را فراگرفت.
صدرالمتالهین پس از تکمیل علوم متعارف علی‌رغم میل باطنی، ‌اصفهان را ترک کرد و برای ریاضت نفسانی و انقطاع از دنیا به روستای کهک قم رفت و هفت سال در آن روستا سپری کرد.(عكس زير)


ملاصدرا در جلد دوم اسفار در خصوص این مرحله از زندگی خود آورده است: «با گمنامی و شکسته حالی به گوشه‌ای خزیدم از آرزوها بریدم و با خاطری شکسته به ادای واجبات کمر بستم...ناچار از آمیزش و همراهی با مردم دل کندم و از انس با آنان مایوس گشتم تا آنجا که دشمنی روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به افکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بی اعتنا شدم و...»
آوازه شهرت ملاصدرا به تدریج در اطراف و اکناف پیچید و روح حساس و زهد او زبا‌نزد خاص و عام شد.
ملاصدرا سپس با دعوت حاکم شیراز به این شهر بازگشت و به امر تدریس در این شهر پرداخت.
اسفار آثار و تالیفات اربعه شامل «سفر خلق به سوی حق، سفر در حق همراه حق، سفر از حق به خلق، و سفر همراه خلق به حق،» و نیز مبدا و معاد، شواهدالربوبیه، مشاعر، مفاتیح‌الغیب، دیوان اشعار ، تفسیر بخشی از قرآن و شرح اصول کافی از جمله آثار این دانشمند بزرگ اسلامی است.
این فیلسوف و حکیم فرزانه در طول عمر 71 ساله خود هفت‌بار با پای پیاده به حج مشرف شد و در نهایت در سال 1050 ه.ق در بازگشت از حج در بصره روحش از کالبد جسمانی پرواز کرد و در آن شهر به خاک سپرده شد ولی امروزه اثری از قبر او نیست.

ملاصدرا در بيان حضرت علامه حسيني طهراني(ره)

در مقدمه رساله «لبّ اللباب» می‌فرمايند: «فخر فلاسفه شرق، بلكه افتخار فلاسفه عالم، صدر المتألهين شيرازى پس از گذراندن عمر خود را در حكمت متعاليه، در پايان چنان انجذابى به عبوديت و عبادت و تطهير باطن و تزكيه سر پيدا مى‏كند كه از قلم تواناى او مى‏گذرد .

در «توحيد علمی و عينی» می‌فرمايند: «صدر المتألهين‌ بنای‌ مباحث‌ خود را بر توافق‌ ادله شرعيه مسلمه‌، و قياسات‌ و براهين‌ فلسفيه‌، و كشف‌ و شهود وجدانيه‌ قرار داده‌، و بر اين‌ اساس‌ به‌ كشف‌ مطالب‌ نوين‌ و مسايل‌ جديدی‌ راه‌ پيدا كرده‌ است‌ كه‌ به راستی در اين‌ گونه‌ بحث‌ها مبتكر بوده‌ است‌ تا آنجا كه می‌توان‌ گفت‌ با اين‌ طريق‌ از بحوث‌ خود بنياد فلسفه مشائين‌ را برانداخته‌، و آن‌ فلسفه كهنه‌ و فرسوده‌ را در تاريخ‌ به‌ انزوا كشانيد. گرچه‌ ريشه لزوم‌ بين‌ عقل‌ و شهود و شرع‌ قبل‌ از او در كلام‌ بوعلی‌ سينا و فارابی‌ و شهاب‌ الدين‌ سهروردی‌ (شيخ‌ اشراق‌)، و شمس‌ الدين‌ تركه‌، و خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسی‌، يافت‌ می‌شود ولی‌ آنها موفق‌ نشدند كه‌ مسايل‌ فلسفی‌ را به‌ طور مشروح‌ از اين‌ سه‌ طريق‌ شكافته‌ و معضلات‌ آن‌ را حل كنند. اين‌ موفقيت‌ اختصاص‌ به‌‌ صدرالدين‌ شيرازی‌ دارد زيرا كه اين‌ حكيم‌ عالی‌قدر علاوه‌ بر مسأله بسيط‌ الحقيقة‌ كل الاشياء، در مباحث‌ ديگری‌ همچون: قاعده امكان‌ اشرف‌٬ اصالت و وحدت‌ و تشكيك‌ وجود، و نظريه حركت‌ جوهری‌، و مسأله حدوث‌ زمانی‌ عالم‌، و اتحاد عاقل‌ به‌ معقول‌، نيز متفرد بوده‌ است. همچنين‌ دارای‌ مزايای ديگری‌ است‌ كه‌ از كتب‌ او استفاده‌ می‌شود.» همچنين از نقطه نظر سير و سلوك عرفانی نيز، گرچه او را عارف واصل به مقام اعلای عرفان الهی نمی‌شمرند ولی به بهره‌مندی ايشان از سير و سلوك معنوی اشاره می‌كنند.

البته حضرت علامه (ره) نقدهايي هم بر جناب صدرالمتالهين داشته اند كه يك مورد آن را ذكر مي كنيم . حضرت علامه در كتاب توحيد علمی و عينی در خصوص مسئله توحيد و مبدا آورده اند كه :

يكی از مبانی حكمت صدرالمتألهين مسأله تشكيك در وجود است كه ايشان در آثار متعددی بر آن پا فشاری می‌نمايند، در مقابل عرفا بالل‍ه ـ قدس أسرارهم ـ اصرار بر بطلان تشكيك در وجود ، و حقانيت وحدت شخصيه‌ی بالصرافه وجود هستند .

حضرت علامه در بيان اين حقيقت می‌فرمايند : «كلمات‌ أميرالمؤمنين‌ ـ عليه‌ السلام‌ ـ صريح‌ در تشخص‌ وجود، و وحدت‌ حقه حقيقيه‌، و جدا بودن‌ صفات‌ از ذات‌، و معيت‌ كونیّه حضرت‌ حق با جميع‌ موجودات‌ و ممكنات‌ است‌ كه ‌هرگز با تشكيك‌ در وجود و عينيت‌ صفات‌ سازشی‌ ندارد. آنچه‌ را كه‌ صدرالمتألهين‌ پس‌ از هزار سال‌ از كلام‌ اميرالمؤمنين‌ ـ عليه‌ السلام ـ‌ درباره صرافت‌ در وجود، و توحيد بالصِّرافه‌ بودن‌ حضرت‌ احديت‌ استفاده‌ نموده‌ است‌، گرچه‌ همه‌ حق است‌ وليكن‌ گويا صدرالمتألهين‌ از لوازم‌ صرافت‌ كه‌ وحدت‌ و تشخّص‌ در وجود است‌، اغماض‌ كرده است و بر اساس‌ صرافت‌ روی‌ مسأله تشكيك‌ در وجود مسايل‌ خود را بنيان نهاده‌اند‌ و اين‌ را می‌توان‌ خبط‌ و اشتباهی‌ از وی‌ گرفت‌؛ زيرا بالاخره‌ مسأله تشكيك‌ حكايت از وحدت‌ عددی‌ حق دارد و قايل‌ شدن‌ به‌ تشكيك‌ كه‌ بالاخره‌ از وحدت‌ عدديه‌ جدا نيست‌، با قايل‌ شدن‌ به‌ بحقيقت آن هرگز سازش‌ ندارد.

كسی‌ كه‌ به‌ معنای‌ واقعی‌ صرافت‌ در وجود پی‌ ببرد، نمی‌تواند قايل‌ به‌ تشكيك‌ باشد كه‌ بالمآل‌ سر از وحدت‌ عدديه‌ بيرون‌ می‌زند. اگر صدر المتألهين‌ به‌ حقيقت‌ صرافت‌ و لوازم‌ آن‌ پی‌ می‌برد، بدون‌ شك اعلان‌ تشخّص‌ در وجود را می‌داد و امتناعی‌ از اين‌ مطلب‌ نداشت‌٬ اما تبعاً لساير الفلاسفه‌ از تشكيك‌ در وجود تجاوز ننموده‌، و قايل‌ به‌ تشخّص‌ در آن‌ نشده است‌. پس‌ در ادراك‌ صرافت‌ در وجود پيش‌قدم‌ است‌ و در عدم‌ إدراك‌ تشخّص‌ آن‌ از قافله موحدين‌ عقب‌ مانده‌ است‌. مرحوم‌ صدرالمتألهين‌ و مرحوم‌ سبزواری‌ (ره) هر دو نفر از حكمای‌ شامخ‌ و إلهيين‌ راسخ‌ هستند؛ وليكن‌ هيچ‌ كدام‌ به‌ مقام‌ أعلای‌ عرفان‌ الهی‌ نرسيده‌اند؛ گر چه‌ صدرالمتألهين‌ در برهان‌ و استدلال‌ از سبزواری‌ قوی‌تر است‌، اما سبزواری‌ چاشنی‌ عرفان‌ و وصول‌ در كلماتش‌ بيشتر است و كلماتش‌ آب‌دارتر و شيرين‌تر است‌.»

 


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در دوشنبه یکم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 13:44 موضوع گفتاری درباره مناسبتها | لینک ثابت


علامه سيد محمد حسين حسيني طهراني

درجات و مراتب فرشتگان در بيان علامه سالك سيد محمد حسين حسيني طهراني(ره)

اختلاف ملائكه شهادت بر حسب اختلاف درجۀ بندگان است

آري‌، آنها نيز داراي‌ درجات‌ مختلف‌ ميباشند، بعضي‌ از اصناف‌ آنها از ملائكۀ مقّربند، مانند جبرائيل‌ و ميكائيل‌ و إسرافيل‌ و عزرائيل ‌. و بعضي‌ زيردست‌ آنها هستند و جنود و لشگريان‌ آنها به‌ شمار مي‌آيند، تا برسد به‌ ملائكه‌ جزئيّه‌ كه‌ هر شخص‌ يك‌ ملك‌ مخصوص‌ به‌ خود دارد. فرشتگان‌ رقيب‌ و عتيد موكّل‌ بر اعمال‌ انسان‌ هستند ولي‌ اعمال‌ و كيفيّت‌ و درجه‌ آنها تفاوت‌ دارد؛ از نقطه‌ نظر صحّت‌ و مقدار تقرّب‌ و خلوص‌ در نيّت‌ متفاوت‌ هستند.

اختلاف توبۀ افراد بشر بر حسب اختلاف درجۀگناه

افراد‌ عادي‌ گناهشان‌ همين‌ معاصي‌ است‌ كه‌ انجام‌ ميدهند؛ زنا، دروغ‌، قمار، شرب‌ خمر، تعدّي‌ به‌ نواميس‌ و حقوق‌ و اعراض‌ مرم‌؛ عامّۀ افراد مردم‌ از اين‌ قبيل‌ گناهان‌ انجام‌ ميدهند، و امّا مؤمنين‌ چنين‌ نيستند يعني‌ ملكه‌ عدالت‌ در آنها پديد آمده‌ است‌ و آن‌ ملكه‌ نفس‌ آنها را از ارتكاب‌ اينگونه‌ معاصي‌ كبيره‌ منع‌ ميكند. اينان‌ از خواصّ مردمان‌ ميباشند، ولي‌ گناهاني‌ كه‌ براي‌ آنها است‌ يك‌ شكل‌ ديگر است‌؛ اشتغال‌ بغير الله‌ است‌. توجّه‌ به‌ غير خدا براي‌ آنان‌ گناهست‌؛ يعني‌ خواصّ در مرتبه‌ و مقامي‌ هستند كه‌ اگر در شبانه‌ روز ساعتي‌ از خدا غفلت‌ كنند بايد توبه‌ كنند، چون‌ آن‌ توجّه‌ به‌ غير براي‌ آنها گناه‌ است‌. وقتي‌ كه‌ اين‌ صفت‌ را در خود ملكه‌ كردند و غرق‌ در اسماء و صفات‌ حقّ شدند و غفلت‌ از حقّ پيدا نكردند، خداوند آنان را به‌ درجه‌ بالاتر و والاتري‌ ترقّي‌ ميدهد و از أصفياء خود ميگرداند.

و در اين‌ مرحله‌ از آنان‌ امتحاناتي‌ به‌ عمل‌ مي‌آورد و ابتلائاتي‌ در پيش‌ مي‌آورد تا آنكه‌ از اين‌ درجه‌ هم‌ صعود دهد، و بايد از عهده‌ اين‌ آزمايش‌ها بر آيند؛ بعضي‌ از آن‌ امتحان‌ها بسيار مشكل‌ است‌. و چه‌ بسا در كشاكش‌ و گير و قوس‌ شدائد و مصائب‌ دعا ميكنند: خدايا اين‌ مشكلات‌ را از ما بردار، خدايا ما خسته‌ شديم‌! و پيوسته‌ در دل‌ راه‌ فراي‌ ميجويند؛ اين‌ براي‌ آنها گناه‌ است‌؛ يعني‌ چون‌ وظيفه‌ فعليّه‌ ايشان‌ اينست‌ كه‌ وارده‌اي‌ كه‌ بر آنها پيدا ميشود، چون‌ از طرف‌ حقّ است‌ بايد با كمال‌ تحمّل‌ و صبر و شكيبائي‌ و استقامت‌ آن‌ مرحله‌ را بگذرانند و تقاضاي‌ رفع‌ آنرا ننمايند كه‌ از آن‌ رنج‌ و شدّت‌ رهائي‌ پيدا كنند، و لذا اگر بگويند: خدايا ما را از اين‌ مرحله‌ خارج‌ كن‌، ما خسته‌ شديم‌! اين‌ براي‌ آنان‌ گناه‌ است‌. و بر همين‌ اساس‌ ميگويند: توبۀ اصفياء از تَنفيس‌ است‌ يعني‌ غم‌زدائي‌، يعني‌ غم‌ و غصّه‌ را از ما بردار!

و چون‌ در اين‌ مرحله‌ نيز موفّق‌ شدند و مظفّرانه‌ و كامياب‌ بيرون‌ آمدند، خداوند آنها را به‌ درجۀ أولياء ميرساند. و افرادي‌ كه‌ بدين‌ درجه‌ فائز ميگردند ديگر براي‌ آنها گناه‌ عامّ و گناه‌ خاصّ و نه‌ گناه‌ اصفياء معني‌ ندارد، و از همۀ اين‌ مراحل‌ پاك‌ شده‌ و عبور كرده‌اند، و در اين‌ موقف‌ و منزل‌ گناه‌ آنان تلويث‌ ‌خاطر است‌. يعني‌ چه‌؟ يعني‌ ذهن‌ آنها، خاطرات‌ آنها، صفحۀ تفكّر و تذكّر آنها پيوسته‌ بايد پاك‌ باشد و هيچ‌ خاطره‌اي‌ در ذهن‌ خطور نكند و پيوسته‌ آن‌ ذهن‌ در پيشگاه‌ و برابر حقّ چون‌ آئينه‌ درخشان‌، و هيچ‌ چيز در او جز جمال‌ حضرت‌ حقّ ندرخشد؛ و اگر خاطره‌اي‌ در ذهن‌ خطور كند براي‌ آنها گناه‌ است‌.

ميدانيم‌ كه‌ انسان‌ در موقع‌ نماز بايد حضور قلب‌ داشته‌ باشد؛ يعني‌ كاري‌ كند و توجّهي‌ به‌ ذات‌ پروردگار به‌ هم‌ رساند كه‌ برايش‌ در حال‌ نماز فكري‌ و خاطره‌اي‌ پيدا نشود و ذهن‌ او مُلوَّث‌ نگردد و پاك‌ باشد.

اولياي‌ خدا كساني‌ هستند كه‌ نه‌ تنها در حال‌ نماز، بلكه‌ در تمام‌ شبانه‌روز يك‌ لحظه‌ نبايد خاطره‌ براي‌ آنها پيدا شود؛ و نه‌ فكري‌ و خيالي‌، مگر آن‌ فكري‌ كه‌ به‌ امر خدا باشد و صالح‌ باشد و در اين‌ صورت‌ ورود چنين‌ خاطره‌اي‌ به‌ اذن‌ قلب‌ آنها پيدا ميشود، و اگر براي‌ آنان‌ در بعضی از اوقات تشویشی پیدا شود و ذهن ملوث گردد، تین برای آنان گناه‌ است‌ و بايد از اين‌ گناه‌ توبه‌ كنند.

وَ تَوْبَةُ الأوليآء مِنَ التَّلويثِ . و از اين‌ به‌ درجه بالاتر ارتقاء مي‌يابند و به‌ مقامي‌ ميرسند كه‌ ديگر هيچ‌ خاطره‌اي‌ نمي‌تواند در ذهن‌ آنها خطور كند و طائر و پرنده‌ خاطرات‌ أبداً در حول‌ و حوش‌ ذهن‌ آنها اجازه‌ ورود و نشستن‌ را ندارد. إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَـٰئِفٌ مِّنَ الشَّيْطَـٰنِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم‌ مُّبْصِرُونَ. «مردمان‌ با تقوی‌ كساني‌ هستند كه‌ به‌ مقام‌ و درجه‌اي‌ نائل‌ آمده‌اند كه‌ هر وقت‌ شيطان‌ اراده‌ كند در اطراف‌ دل‌ آنها گردشي‌ بنمايد و طوافي‌ كند، و به‌ قول‌ عامّه‌ چرخي‌ بزند، و سپس‌ در دل‌ آنها فرود آيد و بنشيند و خاطره‌اي‌ ايجاد نمايد، آنان‌ به‌ حربه ذكر و ياد حضرت‌ حقّ جلّ و عزّ متذكّر ميشوند و با ياد خدا و ذكر حقّ شيطان‌ را دفع‌ ميكنند.»

هنگامي‌ كه‌ ذهن‌ در اينجا پاك‌ شد، اين‌ درجه‌ قوّت‌ پيدا ميكند كه‌ ديگر هيچ‌ خاطره‌اي‌ از شيطان‌ نمي‌تواند در آن‌ راه‌ يابد. ولي‌ اگر در بعضي‌ از احيان‌، وجود او و حقيقت‌ او اضطرابي‌ پيدا كند اين‌ براي‌ آنها گناه‌ است‌؛ اين‌ را اضطراب‌ سرّ گويند، و آن‌ از قبيل‌ گناهان‌ خارجي‌ نيست‌، از گناهان‌ فكري‌ و ذهني‌ نيست‌، از گناهان‌ نيست‌، تنفيس‌ و اشتتغال‌ به‌ غير خدا نيست‌؛ اينها هيچكدام‌ نيست‌. و امّا در شدائد و امتحانات‌ سخت‌ و عجيب‌ بايد نفوس‌ آنان‌ چون‌ آب‌ درياي‌ صاف‌ و لطيف‌ و آرام‌ به‌ هيچوجه‌ موجي‌ در آن‌ پيدا نشود و مضطرب‌ و مشوّش‌ نگردد. اگر أحياناً در اثر امتحاني‌، در اثر حادثه‌اي‌ اين‌ نفوس‌ اضطراب‌ و تشويشي‌ پيدا كند و مانند آب‌ ساكن‌ دريا تكاني‌ بخورد، بادي‌ بوزد و جنبش‌ و اضطرابي‌ در آن‌ ايجاد كند، اين‌ براي‌ آنان‌ گناه‌ است‌ و بايد از اين‌ گناه‌ توبه‌ نمايند، و اين‌ توبه‌ از اضطراب‌ سرّ است‌.

در «مصباح‌ الشّريعة‌» وارد است‌ كه‌: تَوْبَةُ الأنْبيآءِ مِنِ اضْطِرَابِ السِّرِّ، وَ تَوْبَةُ الأوْلِيَآءِ مِنْ تَلَوُّثِ الْخَطَرَاتِ، وَ تَوْبَةُ الأصْفِيَآءِ مِنَ التَّنْفِيسِ، وَ تَوْبَةُ الْخآصِّ مِنَ الإشْتِغَال بغَيْرِاللهِ، وَتَوْبَةُ الْعَآمِّ مِنَ الذُّنُوبِ. در ضمن‌ روايتي‌ كه‌ در اين‌ كتاب‌ به‌ حضرت‌ صادق عليه‌ السّلام‌ منسوب‌ است‌ چنين‌ وارد است‌ كه‌: «توبه‌ پيامبران‌ از اضطراب‌ سرّ آنهاست‌، و توبه‌ اولياء از آلودگي‌ نفس‌ بواسطه‌ خواطر، و توبه‌ اصفياء از غم‌ و غصّه‌ زدائي‌ و طلب‌ راحتي‌ كردن‌ است‌، و توبه‌ خواصّ از اشتغال‌ به‌ غير خدا، و توبه‌ عوامّ از گناهان‌ است‌.»

باري‌، از مرحله‌ اضطراب‌ سرّ هم‌ كه‌ ميگذرد، درجه‌ خاصّي‌ است‌ كه‌ اختصاص‌ به‌ مُخلَصين‌ دارد، در آن‌ مرحله‌ اضطراب‌ سرّ هم‌ نيست‌، آنجا آرامش‌ محض‌ و سكون‌ مطلق‌ است‌.

و از اينجا به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ آن‌ فرشتگاني كه‌ گماشته‌ بر انسان‌ هستند، آنان‌ نيز داراي‌ درجات‌ و مقامات‌ مختلفي‌ هستند: يك‌ عدّه‌ از فرشتگان‌ جزئيّه‌ فقط‌ مي‌توانند اعمال‌ را ثبت‌ كنند؛ يك‌ عدّه‌ بايستي‌ كه‌ درجه‌شان‌ كاملتر باشد و بفهمند كه‌ انسان‌ چه‌ موقع‌ اشتغال‌ به‌ خدا دارد؛ و چه‌ موقع‌ اشتغال‌ به‌ غير خدا، و در آن‌ مرحله‌ خصوصيّات‌ مُدرَكات‌ ذهني‌ انسان‌ را ثبت‌ و ضبط‌ مي‌نمايند؛ و يك‌ عدّه‌ مقامشان‌ از اين‌ رفيع‌تر و آنان‌ موكّل‌ بر اصفياء هستند و تنفيس‌ آنها را در مواقع‌ گرفتاري‌ و امتحان‌ ثبت‌ مي‌كنند و حالات‌ آنانرا در امتحانات‌ و ابتلائات‌ و ساير شؤون‌ ثبت‌؛ و يك‌ عدّه‌ مقامشان‌ نيز عالي‌تر از اينست‌، و فرشتگاني‌ هستند كه‌ موكّل‌ بر اولياء ميباشند و مراتب‌ شؤون‌ و حالات‌ و تلويث‌ خاطري‌ اگر برايشان‌ پيدا گردد، در هر حال‌ ضبط‌ مي‌كنند؛ و بنابرآنچه‌ گفته‌ شد جميع‌ فرشتگان‌ در يك‌ درجه‌ و يك‌ مقام‌ نيستند.

و ليكن‌ انسان‌ داراي‌ مقامي‌ است‌ كه‌ در آن‌ مقام‌ هيچيك‌ از ملائكه‌ قدرت‌ ندارند كه‌ آن‌ حال‌ دقيق‌ و مقام‌ و موقف‌ لطيف‌ او را ضبط‌ كنند. چرا؟

براي‌ اينكه‌ انسان‌ در مرحله‌ صعود و در مقام‌ قرب‌ به‌ جائي‌ ميرسد كه‌ هيچ‌ موجودي‌ از انسان‌ بالاتر نمي‌تواند باشد، حتّی ملائكه‌ مقرّب‌. گويند انسان‌ اشرف‌ مخلوقات‌ است‌. آن‌ انساني‌ كه‌ در مقام‌ تذكيه‌ و تزكيه‌ و تهذيب‌ به‌ جائي‌ رسيده‌ است‌ كه‌ ديگر از حيطه‌ علم‌ و قدرت‌ ملائكه‌ مقرّب‌ بالاتر آمده‌ و بين‌ او و ذات‌ اقدس‌ پروردگار هيچ‌ حجاب‌ و فاصله‌اي‌ نيست‌، در آنجا فرشته‌اي‌ توان‌ ورود را ندارد؛ انديشه‌ و خاطره‌، علم‌ و سعه قدرت‌ مَلَكي‌ راه‌ ندارد كه‌ ثبت‌ و ضبط‌ آن‌ دقائق‌ خلوت‌ مؤمن‌ را با حضرت‌ حقّ بكند.

در روايات‌ داريم‌ كه‌ معصومين‌ عليهم‌ السّلام‌ فرموده‌اند: لِي‌ مَعَ اللهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ. «براي‌ هر يك‌ از ما با خدا وقت‌ و موقعيّتي‌ است‌ كه‌ آن‌ در سعه‌ و گنجايش‌ هيچ‌ فرشته‌ مقرّبي‌ نيست‌.» و ادراك‌ عالي‌ و فكر بلند پرواز هيچ‌ ملكي‌ قدرت‌ ندارد آن‌ حالت‌ را ادراك‌ كند و دستش‌ بدان‌ برسد؛ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در دعائي‌ كه‌ به‌ كميل‌ بن‌ زياد نخعي‌ تعليم‌ فرمودند، به‌ پروردگار عرض‌ ميكند:

وَ كُلّ سَيِّئَةٍ أَمَرْتَ بإثْبَاتِهَا الْكرَام‌ الْكَاتِبينَ الَّذِينَ وَكَّلْتَهُمْ بحِفْظِ مَا يكُونُ مِنِّي‌ وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُودًا عَلَیّ مَعَ جَوَارِحي‌ وَ كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَیّ مِنْ وَرَآئِهِمْ وَالشَّاهِدَ لِمَا خَفِيَ عَنْهُمْ.  «بيامرز اي‌ خداي‌ من‌ بر من‌ هر كار زشتي‌ را كه‌ انجام‌ داده‌ام‌، آن‌ كاري‌ كه‌ فرشتگان‌ بزرگوار و نويسنده‌ خود را كه‌ براي‌ حفظ‌ و ثبت‌ و ضبط‌ آنچه‌ در من‌ است‌ گماشتي‌! و آنانرا با اعضاء و جوارح‌ من‌، گواهاني‌ بر عمل‌ من‌ قرار دادي‌! و خودت‌ بر فراز آنها رقيب‌ و محافظ‌ و محاسب‌ من‌ بودي‌ و شاهد بر آنچه‌ از آنها پنهان‌ مي‌مانده‌ است‌.»

اين‌ فرموده حضرت‌ اشاره‌ به‌ گناهاني‌ است‌ كه‌ راجع‌ به‌ انبياء و اولياء است‌ كه‌ اطّلاع‌ بر آن‌ گناهان‌ براي‌ ملائكه‌ غير مقدور است‌، و جز ذات‌ اقدس‌ حقّ تعالی‌ شأنُه‌ كسي‌ بر خصوص‌ آن‌ گناهان‌ علم‌ ندارد، و آمرزشش‌ رفع‌ اضطراب‌ سرّ است‌؛ يعني‌ خداوند بايد عنايت‌ كند و بنده مومن‌ را كه‌ به‌ آن‌ درجه‌ رسيده‌ است‌ او را آن‌ چنان‌ در حرم‌ خود نگاهداري‌ كند و پذيرائي‌ كند، تا بطوريكه‌ در يك‌ لحظه‌ در تمام‌ مدّت‌ عمرش‌ از آن‌ هنگام‌ تا وقت‌ مرگ‌ براي‌ او اضطراب‌ سرّ حاصل‌ نشود.

اين‌ هم‌ راجع‌ به‌ آن‌ افرادي‌ كه‌ چنين‌ گناهاني‌ دارند و ملائكه‌ اعمال‌ آنانرا بدين‌ طريق‌ ثبت‌ و ضبط‌ ميكنند؛ و امّا راجع‌ به‌ آن‌ افرادي‌ كه‌ اهل‌ معصيتند، ملائكه‌ به‌ همه‌ كارهاي‌ آنها اطّلاع‌ دارند، بر گناهان‌ خاصّه‌ و عامّه‌، ملائكه‌ اطّلاع‌ دارند و بر سائر كارهاي‌ آن‌ مردم‌؛ ولي‌ در اضطراب‌ سرّ يا تلويث‌ خاطر و يا تنفيس‌ كه‌ اختصاص‌ به‌ متّقيان‌ دارد ملائكه‌ بر بعضي‌ از خصوصيّات‌ آنان‌ اطّلاع‌ حاصل‌ نمي‌كنند.

* معادشناسي - جلد هفتم


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در پنجشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:22 موضوع آیات،روایات،احادیث،صلوات و بیانات عرفانی | لینک ثابت


آيت الله بهجت

سومين سالگرد عروج آيت الله  " العبد "

آيت الله شيخ محمد تقي بهجت فومني (ره) مي فرمود : باب رسيدن به كمالات و لقاء الله مفتوح است . حيف نيست اين مراحل را كه از راه بندگي حاصل مي شود نداشته  و از آنها محروم باشيم ؟

 

هرچه در اين پرده نشانت دهند     گر نستاني به از آنت دهند

 

زمستان سردي بود و طبق معمول عازم حرم شده بودند . دربهاي حرم بدليل تعميرات بسته بود . خدمتشان عرض شد . فرمودند سلامي مي دهيم و نمازي مي خوانيم و برمي گرديم . از ماشين پياده شد و همانجا بيرون حرم ، روي زمين نشست و مشغول نماز شد . يكي دو ساعت محو نماز بود . نه اينكه ما هم مثل او بشويم و از اين كارها بكنيم . اولياي الهي ادا ندارند . اگر ساعتها شب بيداري و گرسنگي و نماز و روزه داشتند همه از سر ميل بود . بدن آنها با اين امور تغذيه مي كرد . بدن از نور عبادت سير مي شد والا با عادت كردن هم شايد بشود از اين كارها كرد . اولياي خدا عطش مناجات داشتند . وقتي مي فرمود : شبانه روز يكبار روضه ي سيدالشهدا (ع) را بخوانيد از روي تعصب و هيئتي مزاجي نادرست نمي گفت . روضه ي امام حسين (ع) را جان ِ جان مي ديد . اصلاً اولياي حقه همه چيز را ( ظاهر و باطن را ) وسيله ي تقرب مي دانستند . همه چيز و همه كس را فداي يم وجود فداي يك موجود مي دانستند . وقتي قالب وجودي انسان خدايي بشود ديدن و شنيدن و لامسه و بويايي و چشايي الهي مي شود . همه چيز را تبديل شده به حقيقت خودش درك مي كند . آيت الله بهجت (ره) نمونه ي بارز يك انسان زميني است كه به اعلي درجات طهارت نفس نائل آمده و الگوي خوبي براي ماست . مرد خدا بود به خاطر اينكه وقتي خودش يا عكسش را مي ديديم ياد خدا مي افتاديم . كشش باطني داشت . سيد العرفا مولاي وبن مولاي آيت الله سيد علي قاضي (ره) به ايشان فرموده بود : اشتياق من به تو مثل زمين خشك است به باران . نه اينكه استاد محتاج شاگرد بود ، نه ،  طهارت نفس شاگرد منجر به فوران محبت مي شد . حضرت علامه ي طباطبايي (ره) مي فرمود : آيت الله بهجت تمام زندگي اش درس اخلاق است . مسلم است كسي كه با توكل به خدا و صدق نيت عمري نماز اول وقت داشته باشد و لكه ي معصيت دامنش را آلوده نكرده باشد خداي متعال تبديلش مي كند به " بهجت العرفاء " . مي شود مايه ي بهجت عارفي مثل حضرت قاضي(ره) . ناگفته نماند كه كتمان ايشان نه تنها بر حالات خودشان بود بلكه در معارف عاليه هم بوده . ايشان خيلي از مضامين عرفان را فقط با خواص خود درميان گذاشت . مي فرمود : اين حرفها را همه مردم قبول نمي كنند و نمي توانند درك كنند . قلب او با قلب حضرت حجت (عج) به حال اتحاد رسيده بود . تصميم داشتم اين مطلب را اختصاص به بعضي ناگفته ها بدهم اما ديدم بيانات ايشان بسيار زيباتر و سودمندتر است :

درباره حضرت صديقه ي طاهره (س) مي فرمود : اينكه حضرت زهرا (س) بعد از آن همه مظلوميت ، در حال احتضار وصيت نمود كه شبانه دفن گردد ، كار عجيبي بود كه نظير كار پيغمبران (ع) است . زيرا كار كسي كه نزاع كند و مغلوب شود و كشته و شهيده گردد و عليه او قضلوت بشود و آنهمه بلاها را ببيند ، و با اينحال راهي را پيدا كند كه خود را مثل غالب جلوه دهد و غالب بودن خود را به ديگران نشان دهد ، به كار پيغمبران و اعجاز شباهت دارد . راهي كه فكر بشر از فهم آن عاجز بود و آن اينكه وصيت نمود بدون تشييع شبانه دفن گردد . اگر دستگاه حكومت و خلافت به فكرشان مي رسيد كه حضرت زهرا (س) چنين كاري را مي خواهد بكند به منزل آن حضرت وارد مي شدند و از انجام آن جلوگيري مي كردند . بعد از دفن نيز راهي جز نبش قبر آن حضرت نبود كه حضرت امير (ع) از آن جلوگيري نمود و نتوانستند كاري بكنند . آيت الله بهجت فومني (ره) مي فرمودند : تمام شيعيان به منزله ي اولاد فاطمه (س) هستند ولي خدا مي داند كه چه كارهايي مي كنيم كه شايد سبب شود آن حضرت از ما و كار ما ناراضي شود . درباره گريه كردن در عزاي حضرت سيدالابرار و الحرار ابي عبدالله الحسين (ع) مي فرمود : بنده خيال مي كنم فضيلت بكاء بر سيدالشهدا (ع) بالاتر از نماز شب باشد . زيرا نماز شب عمل قلبي صرف نيست بلكه كالقلبي است ولي حزن و اندوه و بكاء عمل قلبي است . حضرت آيت الله (ره) مي فرمود : واقعاً وقايع و حوادث عالم مايه ي عبرت است . با آن همه كمالات و مقامات كه اهل بيت (ع) دارند به گونه اي كه تمام عالم هيچ نسبتي با آن ها ندارند ، عالم چيست ؟ خدا مي داند چه عظمتي دارند و چه خبر است ! حيف است كه يك نفر آدم عادي در دنيا از آنها عزيزتر زندگي كند ! در حاليكه به اقل نقل در كربلا سي هزار نفر با حضرت سيدالشهدا (ع) مقاتله كردند و آن حضرت اولي به حيات از همه ي آنها بود . صبر و بردباري آنها بر مصائب با آن عظمت و جلالت و عزت مگر قابل تحمل يا تعقل است ؟

وقتي عبارت " عين الله الناظره " را مي گفت معلوم بود كه به عينيت مشاهده كرده آن " عين الله الناظره " را . وقتي عتبه ي امام الرئوف امام رضا (ع) را مي بوسيد و اظهار خاكساري مي كرد به من و شما كه دوستدارانش هستيم و به مخالفين عرفان و سيروسلوك اسراري ناگفته مي فرمود . طهارت باطني ايشان به نظر حقير عالي ترين وجه شخصيت ايشان است . تعاريف و خاطراتي كه آيت الله شيخ عباس هاتف قوچاني (ره) وصي رسمي آيت الله قاضي(ره) از ايشان مي كند گوياي نورانيت شديد قلب ايشان بود . بهمين دليل در خواب و بيداري ارشاداتي داشت . بهمين دليل مكرراً  " ياستار " مي گفت . بهمين دليل وقتي نماز مي خواند و اشك مي ريخت در انتهاي نماز به تضرع مي رسيد . وقتي درباره عارف موحد سيد هاشم حداد (ره) وصي باطني حضرت آقاي قاضي (ره) مي فرمود : سيد هاشم درياست يعني مي دانست سيد هاشم در چه افقي است . خود او طلوع آن آفتاب را ديده بود . آيت الله بهجت (ره) جمال جميلي از اولياي حقه بود كه نود سال زندگي كرد تا خداي متعال اين مطالب را براي ما به ثبوت برساند كه  :

 

 انّ اللّه سبحانه جعل الذّكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد الغشوة و تنقاد به بعد المعاندة و ما برح للّه عزّت الاؤه فى البرهة و فى ازمان الفترات عبادنا جاهم فى فكرهم و كلّمهم فى ذات عقولهم فاستصبحوا بنور يقظة فى الاسماع و الابصار و الأفئدة يذكّرون بايّام اللّه و يخوّفون مقامه بمنزلة فى الفلوات من اخذ القصد حمدوا اليه طريقه و بشّروه بالنّجاة و من اخذ يمينا و شمالا ذمّوا اليه الطّريق و حذّروه من الهلكة و كانوا كذلك مصابيح تلك الظّلماة و ادلّة تلك الشّبهات

بتحقيق كه خداى منزّه از نقص ، ياد كردنش بوسيله تسبيح و تمجيد و تحميد زبانى و قلبى را صيقلي براى دلها گردانيده است كه پاك مى‏گرداند قلوب را از زنگ اقبال بما سواء الله در حالتى كه ، مى‏شنوند و مى‏پذيرند دلها بسبب ذكر ، اوامر و نواهى او را بعد از سنگينى گوش ، و مى‏بينند و مى‏شناسند بسبب ذكر او را باثار و افعال او بعد از كورى ، و  مطيع مى‏گردند بسبب ذكر انبياء و اوصياء را بعد از معانده و نافرمانى ، و هميشه از براى خدائى كه بزرگست نعمتهاى او در پاره از زمان بعد از پاره ديگر از زمان و در اوقات دير فرستادن  رسل . بندگانى باشند كه راز و نجوى گويد با ايشان در پرده دل ايشان و سخن گويد با ايشان در باطن عقلهاى ايشان به القاء معارف و الهام حقايق . پس برافروزنده چراغ هدايت را بنور آگاهى در گوشها و چشمها و دلها از قبول كردن پند و عبرت گرفتن باثار و آيات و تفكّر كردن در افاق و انفس بياد مردم مياورند روزگار انعام و انتقام خدا به بندگان پيشين را و مى‏ترسانند مردمان را بشناساندن مقام و مرتبه و سلطنت او باشند ان عباد در منزله و مثابه راه نمايندگان در بيابانها كسى كه بگيرد وسط راه را ستايش كنند از روى شفقت بسوى او راه و روش او را و مژده دهند او را برستگارى بمقصود و كسى كه بگيرد جانب راست و چپ و كج راه را مذمّت كنند از روى رأفت بسوى او راه و روش او را و ترسانند او را از هلاكت و ترسيدن بمطلوب و باشند با چنان اوصاف چراغهاى ان تاريكيها و راه نمايندگان ان اشتباهها و گمراهيها

 و انّ للذّكر لاهلا اخذوه من الدّنيا بدلا فلم تشغلهم تجارة و لا بيع عنه يقطعون به ايّام الحيوة و يهتفون بالزّواجر عن محارم اللّه فى اسماع الغافلين و يأمرون بالقسط و يأتمرون به و ينهون عن المنكر و يتناهون عنه فكانّما قطعوا الدّنيا الى الاخرة و هم فيها فشاهدوا ما وراء ذلك فكانّما اطّلعوا عيوب اهل البرزخ فى طول الاقامة فيه و حقّقت القيمة عليهم عداتها فكشفوا غطاء ذلك لاهل الدّنيا حتّى كانّهم يرون ما لا يرى النّاس و يسمعون ما لا يسمعون

و بتحقيق كه از براى ذكر خدا اهلى باشد كه برداشته‏اند انرا بعوض متاع و التذاذ دنيا پس مشغول نمى‏گرداند ايشان را اكتساب منفعتى و نه خريد و فروشى از ذكر خدا مى‏برند و مى‏گذرانند بمصاحب ذكر اوقات زندگانى دنيا را و اواز مى‏دهند بسخنان بازدارنده از محرّمات خدا در گوشهاى غافلان از ذكر خدا و امر ميكنند بعدل و فرمان مى‏برند بعدل و نهى ميكنند از ناشايست و باز مى‏ايستند از ناشايست پس گويا كه قطع كرده‏اند و گذرانيده‏اند مدّت گذران دنيا را تا باخرت و حال اين كه باشند در دنيا پس ديده‏اند پشت سر دنيا را پس گويا كه مطّلع گشته‏اند بر احوال پنهان اهل برزخ كه عالم بعد از مرگ تا روز حشر باشد در مدّت درازى مكث در ان و محقّق و ثابت ساخته است قيامت بر ايشان وعدهاى خود را پس برميدارند پرده احوال اهل برزخ و قيامت را از براى اهل دنيا و وصف و بيان ميكنند از براى ايشان گويا كه مى‏بينند چيزى را كه نمى‏بينند مردمان و مى‏شنوند چيزى را كه نمى‏شنوند ايشان

فلو مثّلتهم لعقلك فى مقاومهم المحمودة و مجالسهم المشهودة و قد نشروا دواوين اعمالهم و فزعوا لمحاسبة انفسهم على كلّ صغيرة و كبيرة امروا فقصّروا عنها و نهوا عنها ففرّطوا فيها و حمّلوا ثقل اوزارهم ظهورهم فصعفوا عن الاستقلال بها فنشجوا نشيجا و تجاوبوا نجيبا يعجّون الى ربّهم من مقام ندم و اعتراف لرايت اعلام هدى و مصابيح دجى قد حفّت بهم الملائكة و تنزّلت عليهم السّكينة و فتحت لهم ابواب السّماء و اعدّت لهم مقاعد الكرامات فى مقام اطّلع اللّه عليهم فيه فرضى سعيهم و حمد مقامهم

پس اگر ممثّل و مصوّر سازى تو حال محاسبه نفسى ايشان را از براى عقل تو و عقل تو بخيال در ارد صورت احوال محاسبه ايشان را در مقامهاى پسنديده ايشان و در مجلسهاى شايسته ايشان بجهة صفات پسنديده و اخلاق شايسته ايشان و حال اين كه گشوده باشند دفترهاى اعمال خود را يعنى در نظر در آورده باشند كردهاى خود را و اراده كرده باشند و شوق كرده باشند پيش نفس خود از براى محاسبه نفسهاى خود بر هر فعلى از افعال صغيره و كبيره كه مأمور شده باشند بان پس كوتاهى كرده باشند در اداء ان يا اين كه نهى كرده باشند از ان پس مساهله كرده باشند در بازداشتن خود از آن و بار كرده باشند گرانى گناهان خود را بر پشتهاى خودشان پس ضعيف و ناتوان باشند از بلند كردن و برداشتن ان پس گريه كنند باواز بلند گريستنى با غصّه و در مقام جواب محاسبه خود برايند از روى گريه و زارى و فرياد و ناله برآرند بسوى پروردگار خود در مقام پشيمانى و توبه و اقرار كردن بتقصير و گناه هر اينه ديده باشى ايشان را در آن حالت مانند نشانهاى راهنما و چراغهاى تاريكى نورانى و درخشنده كه بتحقيق بگرد ايشان در آمده باشند فرشتگان و فرود امده باشند بر ايشان ارام و قرار تن و جان گشوده شده باشد از براى ايشان درهاى رحمت اسمان و مهيّا شده باشد از براى ايشان نشستنگاههاى كرامت و شرافت و احسان در مقامى كه مطّلع گردانيده باشد خداى (-  تعالى- ) بر ايشان بودن در آن مقام را پس خوشنود باشد خدا از عمل و تلاش ايشان و پسنديده كرده باشد جايگاه ايشان را بسبب قبول توبه و انابه ايشان

يتنسّمون بدعائه روح التّجاوز رهائن فاقة الى فضله و اسارى ذلّة لعظمته جرح طول الاسى قلوبهم و طول البكاء عيونهم لكلّ باب رغبة الى اللّه منهم يد قارعة يسئلون من لا يضيق لديه المنادح و لا يخيب عليه الرّاغبون فحاسب نفسك لنفسك فانّ غيرها من الانفس لها حسيب غيرك

در حالتى كه استشمام مى كنند وزيدن نسيم راحت عفو و گذشت از نقصان خود را بسبب دعا كردن بدرگاه او و استدعاء استعداد افاضه خير و كمال او باشند ايشان گروهاى احتياج داشتن بسوى فضل و كرم او و اسيرهاى مذلّت و خارى مر بزرگوارى و عزّت او زخم ساخته است درازى مذلّت اندوه دلهاى ايشان را و درازى زمان گريه چشمهاى ايشان را از براى هر دروازه رغبت كردن بسوى طاعت خدا از براى ايشان دست گوينده و استعداد جوينده هست كه مى‏كوبد در جود جواد را و مى‏جويد مزيد محبّت و داد را سؤال ميكند كسى را كه تنگ نيست در نزد جود او وسعت كاههاى كرم وجود و نوميد و بى‏بهره نمى‏گردند بر درگاه نوال او رو آورندگان بجود كمال وجود پس محاسب باش نفس تو را از جهة اعمال نفس تو پس بتحقيق كه از براى غير نفس تو از نفسهاى محاسبى هست سريع الحساب غير از تو يعنى حساب نفس تو و ظلم و عدوان نفس تو بايد پاك باشد كه از براى حساب كشيدن ظلم و عدوان غير تو بر تو محاسب سريع الحسابى هست كه خواهد بمحاسبه‏اش رسيد و انتقامش را كشيد . ( خطبه ي 214 نهج البلاغه )

بروح عبد صالح خدا آيت الله بهجت (ره) و همه ي متقين ، صلحا ، ابرار و اخيار ، علما و فقها و مراجع مذهب حقه شيعه و منسوبين به طريقه ي عرفان شيعي الفاتحه مع الصلوات


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در چهارشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 12:14 موضوع گفتاری درباره مناسبتها | لینک ثابت


مزار آخوند ملاحسينقلي همداني(ره)

برای اولین بار در وبلاگ طریق الی الله می بینید :

مزار نورانی آیت الحق مولانا آخوند ملا حسینقلی همدانی (ره) در حرم ملائک پاسبان حضرت اباعبدالله الحسین(ع)

 

از باب الزینب (س) حرم سید الشهدا (ع) - دربی که روبروی تل زینبیه است - وارد شوی پایین حجره چهارم مزار شریف آیت الحق و العرفان حضرت آخوند ملاحسینقلی همدانی(ره) است که دقیقا روبروی پنجره ی بیرونی قتل گاه حسینی (ع) می شود . در همان حوالی میتوان عارف بزرگ آیت الله سید مرتضی کشمیری(ره) را هم زیارت کرد . البته سنگ مزاری وجود ندارد . عکسهای بالا برای اولین بار در فضای وب منتشر می شود و از برنامه ی حدیث سرو استخراج شده اند . جای خرسندی است که مطلع شدیم یکی از ناشرین ( به جهت حفظ مطالب از بردن نام ناشر معذورم ) در بین آثار محقق ارزشمند مرحوم آیت الله مرتضی مدرس گیلانی(ره) نسخه ای خطی پیدا کرده اند که زندگی نامه حضرت آخوند به روایت شاگردان سلوکی ایشان است . این نسخه خطی که سالهاست آماده شده ولی با چند مشکل چاپ روبروست بنا بر قول ناشر محترم تا شهریور ۱۳۹۱ چاپ خواهد شد .

 

دستورالعملی از شیخ العرفاء جمال السالکین آخوند همدانی (ره)

 

ظاهراً این دستورالعمل را مرحوم حاج سیداحمد کربلائی(ره) از مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی گرفته اند و برای مرحوم آیت الله  سیدجمال الدین گلپایگانی(ره) نوشته و ایشان هم به بعضی خواصشان داده اند . اين دستورالعمل با دست خط آیت الله گلپایگانی(ره) موجود می باشد .

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

حقیقت آنچه برای سیر این عوالم یاد گرفته و نتایجش را مفصّلاً در خدمت شریف ابتداء خود بیان کردم و از کثرتِ شوق آنکه با رفقا در همه عوالم همرنگ بشوم، اُسِّ آنچه من از لوازم این سیر می‌دانستم بی‌مضایقه عرضه داشتم، حالا هم اجمالاً آن ‌را به ‌طریقي که یاد گرفتم مجدداً اظهار می‌دارم، طریق مطلوب را برای ماها معرفت نفس گفتند، چون نفس انسانی تا از عالم مثال خود نگذشته، بعالم عُقلی نخواهد رسید و تا بعالم عُقلی نرسیده، حقیقت معرفت حاصل ننموده و به مطلوبی نخواهد رسید، لذا به جهت اتمام این مقصود ، مرحوم مغفور « جزاه الله لنا خیراً جزاء المعلّمین » می‌فرمودند:

باید انسان اولاً یک مقدار زیاده از معمول ، تقلیل غذا و استراحت بکند، تا جنبة حیوانیّت کمتر و روحانیّت قوی گردد. حتی تنقّل بین الغذائین هم نکند و ثانیاً هر وقت غذا می‌خورد باید مثلاً یک‌ساعت بعد از گرسنگی بخورد و آنقدر بخورد که تمام سیر نشود، این در کمّ غذا و امّا در کیفیّتش: باید غیر از آداب معروفه ، گوشت زیاد نخورد به این معنی که شب و روز هر دو نخورد و در هر هفته دو سه روزش را شب و روز ترک کند و یکی هم اگر نتواند در کیف این درجه را ملاحظه نماید که للتّکلیف نخورد، لامحاله آجیل خور نباشد. و اگر احیاناً  نفسش زیاد مُطالبه آجیل کرد، لامحاله استخاره کند و اگر  نتواند (ترك آجيل كند) روزه‌های سه روز ماه را ترک نکند.

و اما تقلیل خواب می‌فرمودند: شبانه روزی شش ساعت خواب کند و البته در حفظ لسان و مجانبت اهل غفلت اهتمام زیاد نماید اینها در تقلیل حیوانیت کفایت می‌کند.

و اما در تقویّت روحانیّت: اولاً دائماً حزن قلبی داشته باشد بجهت عدم وصول مطلوب و ثانیاً تا می‌تواند ذکر و فکر را ترک نکند که اینها دو جناح برای سیر در آسمان معرفتند. در ذکر هم عمده سفارش اذکار صبح و شام شده، اهم آن‌ها که در اخبار وارد شده و عمده‌تر ذکر وقت خواب که در اخبار مأثوره است، لاسیّما متطهّراً در حال ذکر خواب برود.

و در شب خیزی می‌فرمودند: زمستانها سه ساعت و تابستانها یکساعت و نیم و می‌فرمودند که در سجده ذکر یونسیه یعنی در مداوت آن که شبانه روزی ترک نشود، هر چه توانست زیادتر کند، اثرش بیشتر است. اقلّ اقلّ آن چهارصدمرتبه است. خیلی اثرها برده‌ام، بنده خودم تجربه کرده‌ام، چند نفر دیگر نیز مدعی تجربه‌اند، یکی هم زمانی که خوانده می‌شود بقصد هدیه به حضرت ختمی مرتبت (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خوانده شود.

و اما فکر، برای مبتدی ها می‌فرمودند: در مرگ فکر کند تا آنوقت که از حالش می فهمیدند که از مداومت این مراتب گیج شده فی الجمله استعدادی پیدا می‌کند آنوقت به عالم خیالش ملتفتش می‌کردند، تا این که ملتفت می‌شد؛ چند روزی همه شب و روز فکر در این می کند که بفهمد که هر چه خیال می‌کند و می‌بیند خودش و از خودش خارج نیست ،اگر این را ملکه می کرد خودش در عالم مثال می دید، یعنی حقیقت عالم مثالش را می‌فهمید و این معنی را ملکه می‌کرد در حدّ کمال . عالم مثال - که بعد از آن محو صورت است - آن به این است که باید خود بخود ملتفت شده عیاناً حقیقت مطلب را ببیند یا آنقد فکر کند که از طرف حقیقت خودش تجلی کند آنوقت می فرمودند که : باید فکر را تغییر داد و همه صورتها و موهومات را باید محو کرد و فکر در عدم کرد و اگر انسان این را ملکه نماید لابد تجلّی سلطان معرفت خواهد شد، یعنی تجلّی حقیقت خود را به نورانیت و بی صورت و جد تا کمال بها فایز آید و اگر در حال جذبه ببیند بهتر است. بعد از آن راه ترقیات عوالم عالیه را که پیدا کرده هر قدر میسر بکند اثرش را حاضر خواهد یافت و حقیقت آن عوالم فنا است که:

« عندالفنا عن النفس بمراتبها یحصل البقاء ، رزقنا الله و جمیع اخواننا »


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در یکشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 16:59 موضوع تصاویری از مشاهیر و مشاهد عرفان و مذهب | لینک ثابت


آيت الله سيد حسين يعقوبي قائني

از بيانات عارف وارسته آيت الله سيد حسين يعقوبي قائني (سلمه الله)

معرفی نفس شریف پیامبر اکرم (ص) به عنوان مظهر اتمّ ذات حق تعالی

خدای متعال قابل درک نیست. ذات اقدسش همیشه پنهان است. تا ابد هم که در جستجویش باشی چیزی نمی یابی، لیکن او جلّ و علا ظهورات و تجلیاتی دارد که در مظاهر و مرائی وجود متجلی گشته و معرفت به وسیله ی آنها حاصل می گردد. کمال انسان هم در این است که با این مظاهر و مرائی آشنا شده و نسبت به مقام شامخ آنان معرفت پیدا کند.
مرآت تامّ و تمام این ظهورات ومجلای اتمّ این تجلیات، نفس شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد. آن بزرگوار جلوه ی حق، رتبه ی تنزل یافته ی عالم ذات، تجلی اعظم و مظهر اتمّ ذات حق تعالی است که در عالم صفات و اسماء الهی جلوه گر شده است.
حضرتش خود می فرماید :
                                              مَن رَأنی فقد رَأَی الحَق

در دعای سمات هم از تجلی و ظهور حق در وجود مبارکش درکوه مکه با تعبیر : "ظهورک فی جبل فاران" یاد می کنیم. و دردعای مخصوص شب مبعث، خواسته های خود را از خداوند متعال به تجلی اعظم مسألت می نمائیم که دلالت روشنی بر مطلب فوق الذکر دارد.
بنابراین، آنکه درک شدنی است و درک می شود، همان روح محمدی صلوات الله علیه است.
 
عقل
 
عقل که نزد خدای متعال شرافت دارد از این عالم نیست، بلکه از عالم ملکوت و عالم مجردات است. لذا عقلی که با آن استدلال می کنند خاستگاهش از عالم خیال و واهمه بوده و البته آن غیر از عقلی است که منشأ معرفت و ایمان است.
عقل ابزاری برای به کمال رسیدن روح است. روح انسانی به واسطه ی عقل، خود را به کمال می رساند. ادراک روح نخست به وسیله ی عقل است، اما وقتی روح به کمال رسید خودش می شود عقل، یعنی همه اش درک و ادراک می شود. لذا روح انسانی در عین حال که خودش عقل نیست، غیر از آن نیز نیست.
اگر عقل زنده شود، عشق و محبت نیز احیا می شود. عشق و محبت که ارزشمند ترین سرمایه برای کمال است از جنود عقل و شعاع آن است. چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را عقل کل می نامند؟ چون اگر عقل باشد، همه چیز هست. و وقتی عقل کل بود، عشق کل نیز هست.
در روایت وارد شده که جبرئیل بر آدم علیه السلام نازل شد و عرض کرد: من مأمورم ترا در برگزیدن یکی از سه چیز مخیر سازم. یکی از آن سه را اختیار کن و دوتای دیگر را واگذار.
آدم علیه السلام پرسید: آن سه کدام اند؟ پاسخ داد: عقل، حیا و دین. آدم فرمود: من عقل را برگزیدم. جبزئیل به حیا و دین گفت: شما باز گردید و او را رها کنید. آن دو گفتند: ای جبرئیل! ما مأموریم هرجا که عقل باشد با وی باشیم.
البته خیال و واهمه غیر از عقل است. خیال و واهمه انسان را از حقیقت دور می سازد.
اینکه برخی می خواهند همه چیز را - به تصور خود - با عقل قبول کنند، خیلی خطرناک است.
تخیلات ما کجا وحقیقت کجا؟ با این خیالات و توهمات چگونه ممکن است بتوان حکمت و فلسفه ی احکام را به دست آورد؟ ما حتی به ریشه ی یک عنایت و منشأ توجهی که به ما می شود نمی توانیم پی ببریم و نمی فهمیم از کجاست، آن وقت می خواهیم به میزان های شرع و علل الاحکام پی ببریم.
زمانی در یکی از روستاهای ورامین مشغول تبلیغ بودم. روحانی دیگری برای تبلیغ به آنجا آمده بود که منبر خوبی داشت. قرار شد که من نماز جماعت بخوانم و او منبر برود. شب اول که برای اقتدا پشت سر ما ایستاده بود، احساس کردم دچار مشکل شده است. از یک سو می خواهد اقتدا کند و به حسب ظاهر چاره ای ندارد و از سوی دیگر ما را نمی شناسد و به تردید افتاده است.
وقتی حال او برایم روشن شد توجهی به او کردم. بلا فاصله با اطمینان خاطر اقتدا کرده و "الله اکبر" گفت.
بعد از نماز جریان را از وی جویا شدم. عینا همان چیزی را که فهمیده بودم تعریف کرد و گفت: راستش را بخواهید من در قم به کسی اقتدا نمی کنم و اینجا هم چون شما را نمی شناختم متحیّر و مردّد مانده بودم، امّا ناگهان اطمینانی برایم حاصل شد که حتی حاضر بودم برای اثبات عدالت شما قسم بخورم!
البته او متوجه نشده بود که منشأ این اطمینان کجاست و چرا ناگهان بدون دلیل ظاهری چنین اطمینانی برای او حاصل شد.


همه ی عنایاتی که از ناحیه ی خداوند متعال افاضه می شود - چه به وسیله ی ائمه ی معصومین و یا ملائکه یا دوستان ائمه - از همین سنخ است.
وقتی انسان از پی بردن به منشأ یک عنایت که جا و مکان ندارد عاجز است چگونه می تواند برای هر امر دینی یا حکم فقهی دلیل عقلی بطلبد و پذیرش آنرا مشروط به پی بردن به حکمت و علت آن نماید؟
همین قدر که صاحب شریعت را حکیم و عادل، و ساحت پاکش را مبّری از لغو و بیهوده دانستیم باید به احکام و دستوراتش ایمان آورده، آنها را از جان و دل بپذیریم و خالصانه برای جلب رضایتش به آنها روی آوریم. از توهمات و خیالات چه در توجیه و تفسیر احکام و چه در کیفیت انجام عبادات پرهیز نمائیم.
باید بدانیم که هیچ چیز از خود نداریم و همه چیز ما از خالق یکتاست. ایمان بیاوریم به خدایی که ایستادن، حرف زدن و حتی نفس کشیدن ما به قدرت و اذن اوست و به همین جهت در نماز "بحول الله و قوته اقوم و اقعد" می گوییم. به نماز که می ایستیم بدانیم در مقابل خداوندی ایستاده ایم که ما را می بیند و از حال ما و ضمایر و خیالات ما آگاه است. خدایی که غیر از او خدایی نیست و تمام ما سوی الله قائم به او هستند.
اگر قلب انسان این چنین به خدا ایمان داشته باشد و این گونه در برابر دستوراتش تسلیم و این طور او را عبادت کند، حقیقتا خدا عبادت می شود و عبادت او عبادت صحیحی خواهد بود و الّا خیالات خود را عبادت کرده و عبادتش نه تنها قرب آور نیست بلکه از ساحت عقل نیز که از عالم ملکوت و عالم مجردات است به مراتب دوربوده، و در نهایت او را مهجور خواهد ساخت.


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 17:19 موضوع آیات،روایات،احادیث،صلوات و بیانات عرفانی | لینک ثابت


سیدهاشم حداد-علامه طهرانی-آیت الله کمیلی و...

تصاویری از بزرگان طریق اشراق و معرفت

(بعضی از تصاویر را برای اولین بار است که ملاحظه می کنید ) 

سید و مولای معظم آیت الحق سید هاشم موسوی حداد (ره)

عارف توحیدی حضرت آیت الله شیخ صالح کمیلی(حفظه الله)-سید سند عارف کبیر آیت الله حسینی طهرانی(ره)

عتبه بوسی امام الرئوف(ع)توسط آیت الله بهجت(ره) - حضرت علامه مصطفوی(ره)

حضرت آیت الله کمیلی خراسانی( مدظله العالی) و آیت الله ناصری دولت آبادی(سلمه الله)

آیت الله شیخ ابراهیم امامزاده زیدی(ره) از کبار تلامذه آخوندملاحسینقلی همدانی(ره) - آیت الله شیخ عباس تهرانی(ره) از شاگردان آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(ره)

تصویری منسوب به عارف بزرگ آیت الله سید حسن مسقطی(ره) درکنار مرحوم حافظیان(ره) در هند


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در جمعه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:30 موضوع تصاویری از مشاهیر و مشاهد عرفان و مذهب | لینک ثابت


عبدالزهرا کعبی حضرت حجت (س) قصیده ابن عرندس

تشرف شیخ عبدالزهرا کعبی(ره) خدمت حضرت حجت (س) بواسطه قرائت قصیده جناب ابن عرندس (ره) در صحن مولی الکونین ابی عبدالله الحسین (ع)

صالح ابن عرندس حلى (ره) از فقها وعلما و محدثین و شعراى مشهور شیعه در قرن نهم هجرى بود كه قصاید وى در مدح ومنقبت وسوگ ائمه طاهرین (ع) به ویژه امام حسین (ع) معروف است :

1 ـ ثمّ السلامُ من السلامِ على الّذی                   نُصبت له فی خمّ رایاتُ الولا
2 ـ تالی کتابِ اللهِ أکرمِ من تلا                         وأجلِّ من للمصطفى الهادی تلا
3 ـ وصعودُ غاربِ أحمد فضلٌ له                                 دونَ القرابةِ والصحابةِ أفضلا
4 ـ هذا الّذی حاز العلومَ بأسرِها                             ما کان منها مجملاً ومفصّلا
5 ـ هذا الّذی بصَلاتِه وصِلاتِه                                       للدینِ والدنیا أتمّ وأکملا
6 ـ هذا الّذی بحسامِه وقناتِه                                فی خیبر صعبُ الفتوحِ تسهّلا

[ 1 ـ سپس سلام از سلام (از نامهاى خداوند است) بر کسى که در روز غدیر خم پرچم ولایت به دست او سپرده شد. 2 ـ قارى کتاب خدا و بهترین قارى آن و بزرگترین جانشین پیامبر برگزیده و هدایت گر. 3 ـ رفتن بر بالاى دوش احمد غیر از خویشاوندى و همراهى، براى او فضیلت بزرگ دیگرى است. 4 ـ او کسى است که جامع همه علوم است چه مجمل و چه مفصّل آن. 5 ـ او به خاطر نماز و خدمتش به دین و دنیا کامل ترین و برترین انسان است. 6 ـ او با نیزه و شمشیر برّانش در خیبر سخت ترین فتح را آسان ساخت] .

مرحوم حاج شيخ عبدالزهراء كعبي (ره) را عرب زبانها بيشتر مي شناسند . وقتي كه روز عاشورا روي تل زينبيه مي نشست و از حفظ مقتل مي خواند ، آتش محبت سيدالشهدا (ع) و مصائبشان در چشمها و صداهاي مردم نمايانگر مي شد .  اين عالم خودساخته جلوه اي از تجلي حب اباعبدالله الحسين (ع) در عالم ناسوت بود . خوشا به حال كساني كه پاي منبرش اشك ريخته اند . شیخ عبدالزهراء کعبی (ره) روز ولادت بی بی دو عالم حضرت زهرای مرضیه (س) بدنیا آمد بهمین دلیل نامش را " عبدالزهراء "  گذاشتند و در روز شهادت بی بی هم از دنیا رفت . چه سنخیتی داشت با سیده ی خودش .

بعضی ها معتقدند که مرحوم عبدالزهراء (ره) را با قهوه ی مسموم به شهادت رسانده اند که قریب به واقعیت است . او را بعد از تشییعی همانند تشییع مراجع تا وادی الصفای کربلا همانجایی که عارف کامل آیت الحق و العرفان سید هاشم حداد (ره) مدفون است آوردند و به خاک سپردند . هنوز نوای گیرای او که خوشبختانه ضبط هم شده دلهای عشاق را با صفای اشک , جلا می دهد . ظهر عاشورا در هیئت عزاداران طویریج که هروله کنان وارد کربلای معلی می شدند شرکت می کرد و خودش را فدا و فانی در عزای سیدالشهدا (ع) می کرد . شبهای 21 ماه مبارک رمضان به مسجد کوفه می رفت و مقتل امیرالمومنین (ع) را در مقتل مولا (ع) می خواند . او کتابی به نام " قتیل العبرات " دارد که به نوعی مقتل سیدالشهدا (ع) محسوب می شود . به تازگی قرار است که مزار او مرمت شود .

خود شیخ عبدالزهراء کعبی (ره) مي فرمود : كنار حرم سيدالشهدا (ع) كتابفروشي بود . يكروز كه بين كتابها مي گشتم كتابي را كه مدتها دنبالش بودم را پيدا كردم . پرسيدم : قيمت كتاب چند است ؟ كتابفروش گفت : اين كتاب را به شما مي دهم به شرط اينكه اين قصيده را برايم بخواني . حاج شيخ مي گفت : نگاه كردم ديدم قصيده ي رائيه ابن عرندس (ره) شاعر بلندآوازه ي اهل بيت (ع) است . ( رائيه قصيده اي است كه حرف آخر قافيه ها حرف " راء " باشد ) رفتيم داخل حرم اربابمان حسين (ع) و وسط صحن روبروي ايوان طلا نشستيم و من به سبك منبرهايم شروع به خواندن اين قصيده كردم . چند سطر بيشتر نخوانده بودم كه ديدم سيد جليل القدري در لباس اهل علم با عظمت و ابهت خاصي آمد و كنار ما نشست . ما از ضجه ها و گريه هاي جانسوز ايشان اشك مي ريختيم . اواخر قصيده بودم كه ناگهان ناپديد شد . در حين خواندن قصيده وقتي به بيت :

ايقتل ظمآناً حسين بكربلا     و في كل عضو من انامله بحر ؟

چگونه است كه حسين (ع) با لب تشنه در زمين كربلا كشته مي شود با وجود آنكه در هر سر انگشت او درياهايي از آب روان مي توان يافت ؟

رسيدم گريه ي آن عزيز خدا شدت گرفت و در حالي كه متوجه قبر اباعبدالله (ع) بود اين بيت را تكرار مي فرمود . بعداً فهميدم كه وجود نازنين حجت خدا امام عصر (ع) دردانه ي بي بي حضرت صديقه ي طاهره (س) را زيارت كرده ايم . معروف است در هر مجلسي قصيده ي ابن عرندس (ره) خوانده شود حضرت ولي عصر (ع) در آن مجلس تشريف مي آورند و مويد اين حرف ، علامه ي سالك ، اميني بزرگ (ره) است كه در جلد هفتم كتاب شريف الغدير اين مطلب را ذكر فرموده است . متن كامل اين قصيده در " ادامه مطلب " آمده است . ترجمه ي بعضي از ابيات اين قصيده را بخوانيم و همراه با ولي خدا (عج) اشك بريزيم :

فيا ساكني ارض الطفوف عليكم    سلام محب ما له عنكم صبر

اي آناني كه در سرزمين فرات آرميده ايد ، دوستي بر شما درود مي فرستد كه شكيبايي و صبري برايش نمانده است .

فلا تتهموني بالسلو فانما      مواعيد سلواني و حقكم الحشر

مپنداريد داغ دلم آرامش يافته كه به خودتان سوگند ، سوز جگرم جز در روز رستاخيز كاهش نمي يابد .

له القبة البيضاء بالطف لم تزل     تطوف بها طوعاً ملائكة غر

گنبدي سپيد در كربلا دارد كه فرشتگان مشتاقانه گرداگرد آن چرخ مي خورند و دائماً طواف مي كنند .

فوالهف نفسي للحسين و ما جني     عليه غداة الطف في حربه الشمر

جانم بر حسين(ع) دريغ مي خورد ! كه در آن روز ، در جنگ كربلا ، شمر چه جنايت و ظلمهايي درباره ي او روا داشت .

لراياتهم نصب و اسيافهم جزم     و للنقع رفع و الرماح لها جر

پرچمها را افراشته و تيغها را كشيده اند ، گردوخاك بر مي خيزد و نيزه ها بلند و كشيده مي شود .

فحاطوا به  في عشر شهر محرم    و بيض المواضي في الاكف لها شمر

در دهه ي اول ماه محرم گرد او را گرفتند و شمشيرهاي آبديده را در دستهاي خويش به حركت در آوردند .

و مدوا اليه ذبلا سمهرية        لطول حياة السبط في مدها جزر

( صحابه ي سيدالشهدا (ع) ) نيزه هايي سخت و محكم را برافراشتند تا زندگي دخترزاده ي پيامبر (ص) را طولاني تر سازند و اينجا بود كه جزر و مد يكي شد .

فغادره في مارق الحرب مارق    بسهم لنحر السبط من وقعه نحر

در همين پيكار يكي از آن كافران تيري به سوي او ( امام (ع) ) افكند كه بر گردن دخترزاده ي پيامبر (ص) نشست .

فمال عن الطرف الجواد اخو الندي ال     جواد قتيلاً حوله يصهل المهر

آن كشته ي بزرگوار از اسب نيكويش جدا شد و اسب زبان بسته در پيرامون او به شيهه كشيدن پرداخت .

سنان سنان خارق منه في الحشا     و صارم شمر في الوريد له شمر

سنان سنان پيكر او را .... و شمشير شمر از رگ ....  ( يا صاحب الزمان ......... )

تجر عليه العاصفات ذيولها     و من نسج ايدي الصافنات له طمر

بادهاي بسيار تند دامن خود را بر او افكندند و اسب هايي كه بر بدن  او راندند با تار پود دست و پايشان پيراهني كهنه بر او دوختند .

فيالك مقتولاً بكته السماء دما      فمعبر وجه الارض بالدم محمر

هان اي كشته اي كه آسمان بر او خون گريست ! و چهره ي خاك آلوده زمين با خونش سرخ فام گرديد .

و لهفي لزين العابدين و قد سري    اسيراً عليلا لا يفك له اسر

بر زين العابدين (ع) دريغ مي خورم كه او را گرفتار كردند و همچنان در بند نگاهش داشتند .

و آل رسول الله تسبي نساؤهم     و من حولهن الستر يهتك و الخدر

بانوان خاندان پيامبر (ص) دستگير شدند و پرده و پوشش را .... ( ياصاحب الزمان)

فويل يزيد من عذاب جهنم      اذا اقبلت في الحشر فاطمة الطهر

واي بر يزيد از كيفر دوزخ ! و از آن هنگام كه فاطمه ي طاهره (س) روي به سوي صحراي محشر نهد .

و يشدو له الشادي فيطربه الغنا      و يسكب في الكاس النضار له خمر

چگونه آوازه خوانان با خوانندگي و مطربي او را شادمان مي كردند و در پيمانه هاي سيمين و زرين برايش شراب مي ريختند .

ايقرع جهلاً ثغر سبط محمد       و صاحب ذاك الثغر يحمي به الثغر

(ياصاحب الزمان ) آيا دندان دخترزاده ي پيامبر (ص) را از سر ناداني مي كوبند ؟ مگر اين دندان كسي نيست كه خود پشتيبان مرز و آيين اسلام است ؟

فليس لاخذ الثار الا خليفة    يكون لكسر الدين من عدله جبر

براي خونخواهي او جانشيني بايد تا شكست هايي را كه به دين ما روي نموده با عدل و دادگري جبران كند .

عوامله في الدار عين شوارع     و حاجبه عيسي و ناظره الخضر

سر نيزه اش از زره ها مي گذرد . دربان او عيسي است و نگاهبانش خضر . ( اللهم عجل فرجه )

تظلله حقاً عمامة جده        اذا ما ملوك الصيد ظللها الجبر

به راستي كه عمامه ي جدش بر سرش است چنانكه پادشاهان شكارگر در سايه ي بخت بلند و سرنوشت نيكو مي آسايند .

هم النور نور الله جل جلاله     هم التين والزيتون و الشفع والوتر

آنان ( اهل بيت (ع) ) نور و فروغ خداوندي – جل جلاه – هستند . آنانند حقيقت و تفسير تين و زيتون و آيه ي شفع و وتر .

سري سرهم في الكائنات و فضلهم    و كل نبي فيه من سرهم سر

برتري و راز آنان در ميان مخلوقات جهان به گردش افتاد و همه را فرا گرفت و در هر پيامبري ، سري از رازهايشان جاي گرفت .

و ابكيكم مادمت حيا فان امت       ستبكيكم بعدي المراثي و الشعر

( از زبان ابن عرندس ) تا آنگاه كه خود زنده ام بر شما گريه خواهم كرد و پس از مرگم نيز سروده ها و سوگ نامه هايم بر شما خواهند گريست .

سيبلي الجديدان الجديد و حبكم       جديد بقلبي ليس يخلقه الدهر

هر تازه اي كه بماند كهنه مي شود ولي مهر شما در دل من نويي است كه روزگار هرگز كهنه اش نمي تواند بكند .

 


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط عبد عاصی در شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 20:7 موضوع شرح حال اولیای الهی و اهل معنا | لینک ثابت


مصباح الشریعه به شرح علامه مصطفوی(ره)

باب ظهور مراتب مکنونات قلب در بیان صادق الائمه (ع) به شرح مرحوم علامه مصطفوی (ره)



در كتاب مصباح الشريعه آمده است: حضرت امام صادق(علیه السلام) فرمود: مكنونات قلب اهل عرفان روي سه اساس قرار مي گيرد: روي خوف و رجاء و محبت.
     اما خوف: پس آن اثر و فرع علم است.
    و اما رجاء: پس آن فرع و نتيجه حصول يقين است.
    و اما محبت: پس آن در اثر معرفت حاصل مي شود.
    و علامت خوف: فرار و پرهيز كردن است.
    و علامت رجاء: طلب و در خواستن است.
    و علامت محبت: اختيار كردن و برگزيدن محبوب است به چيزهاي ديگر.                                       

به عبارت روشن تر، هرگاه علم در سينه كسي حاصل شد و از عظمت و مقام طرف اطلاع پيدا كرد، قهراً از او خائف خواهد شد و چون خوف در دل او برقرار شد، از خلاف و عصيان پرهيز و خودداري كرد، از خطر و ضرر نجات خواهد يافت.                                                                                                           

و هرگاه نور يقين در قلب انسان تابيد فضيلت و صفات جود و كرم و لطف طرف را مشاهده خواهد كرد و چون توانست از فضائل و صفات برجسته طرف اطلاع پيدا كند، البته به لطف و فضل او اميدوار خواهد بود و چون حقيقت و حلاوت اميدواري را در خود يافت قهراً به مقام جست وجو و طلب خواهد آمد و هر كه در صدد طلب شد و در اين مرحله توفيق يافت مطلوب و مقصود خود را به دست خواهد آورد.
    

دست از طلب ندارم تا كام من برآيد    يا جان رسد به جانان يا خود ز تن برآيد 

 و هرگاه پرتو معرفت در باطن قلب جلوه گر گشت: نسمات محبت به هيجان و حركت آيد و چون نسيم محبت وزيدن گرفت و در سايه محبت و محبوب مانوس و آرام شد، محبوب خود را بر چيزهاي ديگر ترجيح و اختيار كرده و از فرمان و امر و نهي او پيروي نموده و اوامر و نواهي محبوب خود سعي وافي و مراقبت كرد به حقيقت و روح راز و نياز به محبوب خود رسد و از مقربان پيشگاه او محسوب خواهد شد.1 علم و يقين و معرفت هر يك در اينجا به معني خاص و مخصوص خود استعمال شده است.

شرح: معني مخصوص علم: علم پيدا كردن از راه ديدن آثار و علائم شيء است.
معني مخصوص يقين: يقين پيدا كردن به ديدن و مشاهده خود شيء است. 
معني مخصوص معرفت: معرفت شناختن شيء و صفات و خصوصيات او است.                                

پس مراتب و درجات شناختن پروردگار متعال بر اين سه درجه بوده و هر يك از اين مراتب سه گانه آثار و لوازمي دارد. كسي كه در تمام حركات و اعمال خود مراقب و محتاط و خائف بوده و از غضب و خلاف پروردگار متعال پرهيز و اجتناب مي كند، در مرتبه اول علم است. كسي كه با داشتن صفت خوف و احتياط، پيوسته به فضل و احسان و نيكويي هاي پروردگار متعال اميدوار است، در مرتبه دوم علم (يقين) است. كسي كه با رعايت احتياط و با داشتن اميد، محبت و شوق و علاقه پروردگار متعال در دل او جايگزين و ثابت شده است، در مرتبه سوم (معرفت) است و اگر كسي چيزي از اين آثار و علائم را در وجود خود مشاهده نكرد، به طور حتم از معرفت خداوند متعال بيگانه خواهد بود.

            بنماي رخ كه خلقي حيران شوند و واله      بگشاي لب كه فرياد از مرد و زن برآيد


لطيفه ديگر آن كه: محل علم را سينه (صدر) قرار داده است و يقين را قلب معين كرده است و محل معرفت را فواد كه باطن قلب است.

 و اين اصول سه گانه (خوف و رجاء و محبت) مانند حرم و مسجد و خانه كعبه است، پس كسي كه در محيط حرم شهر مكه داخل شد، از آزار و اذيت هاي مردم مامون است و چون از روي حقيقت و اخلاص داخل مسجد شد، جوارح و اعضاي او از به كار بردن در معصيت و مخالفت محفوظ است و چون داخل خانه كعبه شد، لازم است كه قلب خود را از اشتغال به غير خدا و از توجه و ياد مخلوق نگه دارد. پس به دقت متوجه باش، اگر حال تو طوري است كه اجازه مي دهد و راضي هستي كه مرگ به تو فرا رسيده و رخت از زندگي دنيا بربندي، البته شكر خدا را به جاي آور كه تو را چنين توفيقي داده و از راه هاي ضلال و خلاف به صراط مستقيم هدايت فرموده است.                                                                                       

و اگر احوال و اعمال تو اقتضا نمي كند كه تن به مرگ داده و راضي به فرا رسيدن قاصد اجل شوي، حتمي است كه بايد از اين حالت منصرف گشته و تصميم جدي و اراده قوي براي تحصيل سعادت خود گرفته و بر خطاها و غفلت ها و بر آنچه از عمر تو به بي حاصلي گذشته است، نادم و پشيمان گردي! و از پروردگار متعال ياري بطلب كه تو را در راه تطهير ظاهر از معاصي و تنظيف قلب و باطن از عيوب موفق بدارد! و علاقه غفلت را از قلب خود پاره كرده و آتش شهوت را از نفس خود خاموش كن!

شرح: وجه تشبيه اصول خوف و رجاء و حب به حرم و مسجد و كعبه، از اين لحاظ است كه آدم خائف در نتيجه فرار و پرهيز از عصيان چون كسي كه وارد حرم باشد از آزار و زحمت مامون مي شود و چون وارد مرحله رجاء شد و خود را از طغيان و عصيان حفظ كرد و اميد فضل داشت، مانند كسي مي شود كه داخل محيط مسجد مكه شده و به مقتضاي آن محيط و براي حفظ آداب و احترام مسجد، نهايت مراقبت را در تقوي و پرهيزكاري و حفظ آداب و اعمال و عبادات مسجد به كار برد و چون به ميدان محبت قدم گذاشت و از ماسواي پروردگار منقطع گشت، مانند كسي خواهد بود كه داخل خانه كعبه شده و به اقتضاي خانه مخصوص خدا از همه جا منقطع گشته و تنها توجه او به صاحب خانه باشد.
اما مناسب اين اصول با راضي شدن به مرگ، از اين لحاظ است كه شخص پرهيزكار و محتاط كه قدر مسلم از معاصي و خلافها اجتناب كرده و خائف است، وحشت و اضطراب و ترسي از مرگ و لقاي پروردگار ندارد.
     


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 15:15 موضوع آیات،روایات،احادیث،صلوات و بیانات عرفانی | لینک ثابت


بیاناتی ناب از فیلسوف متأله

بیاناتی ناب از فیلسوف متأله ، حضرت آیة الله جوادی آملی

غفلت 

در فن اخلاق، غفلت به عنوان «مانع» ، و بیداری به عنوان «شرط لازم» تهذیب نفس و سیر و سلوک شمرده شده است. مقدمه واجب سیر و سلوک آن است که انسان توجه کند که «ناقص» است و باید «کامل» شود و «مسافر» است و به زاد و راحله و راهنمانیاز دارد و بدیهی است که اگر کسی غافل باشد و نداند مسافر است، در جای خود می ماند، چنانکه جناب مصلح الدین سعدی گفته است: «حرم در پیش است وحرامی در پس؛ اگر رفتی، بردی و اگر خفتی، مردی».

کسی که عازم سفر است اگر نداند که مسافر است و حرامی و راهزن در کمین اوست، اگر بخوابد، یقینا گرفتار غارت راهزنان خواهد شد و اگر نخوابد و حرکت کند، به مقصد می رسد. شیطان صریحا گفت من در کمینم: «لأقعدن لهم صراطک المستقیم» کسی که بداند مسافر است، قهرا به فکر حرکت است و اگر مسافر به فکر حرکت باشد، به فکر تحصیل زاد و توشه مطابق با مسیر و مقصد خواهد بود.

در تعبیرات دینی از کسانی که اهل سیر و سلوک نیستند به عنوان «خوابیده» یا «مست» یاد می شود. مست کسی است که «می» عقلش را پوشانده است و بنابراین، جوانی و یا مقام و غرور و مال هم از آن جهت که چهره عقل را می پوشاند و نمی گذارد انسان بیدار شود و حرکت کند مست کننده است.

به هر تقدیر، کسی که نداند «ناقص» است و کاملی باید او را تکمیل کند و یا نداند «نیازمند» است و بی نیازی باید نیازش را رفع کند و یا نداند «مسافر» است و باید حرکت کند، او در خواب است و سهمی از اخلاق ندارد و در حالت خواب هم می میرد و در همان حال او را به جایی که نمی خواهد، می برند؛ چون حرکت ضروری و یقینی است: «و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد أفائن مت فهم الخالدون»

هیچ کس در نشئه طبیعت، آرام نیست و نمی آرمد؛ زیرا دنیا آرامگاه نیست؛ چنانکه برزخ و قبر نیز آرامگاه نیست. این که در چهره سنگ قبر، نوشته می شود: «آرامگاه» بر اساس نسبت برزخ به دنیاست و گرنه قبر یا برزخ نیز نسبت به قیامت، آرامگاه نیست، اگر چه برزخیان تلاش اهل طبیعت و دنیا را پشت سر گذاشته اند؛ ولی در جوش و خروشند تا به «دار القرار» امن و مطلق که بهشت است برسند. در حقیقت بهشت آرامگاه است. در مناجات شعبانیه نیز در باره بیداری از خواب غفلت آمده است:

«إلهی لم یکن لی حول فأنتقل به عن معصیتک إلا فی وقت ایقظتنی لمحبتک»

خدایا! من غافل بودم و هیچ توفیق حرکت نداشتم مگر آنگاه که تو مرا بیدار کردی؛ اما برای این بیداری، تلاش و کوشش لازم است. صدای انبیا وقتی به گوش کسی برسد، او را بیدار می کند؛ حتی اگر خوابیده باشد و انبیا هم آمده اند تا مردم خوابیده را بیدار کنند، ولی اگر خواب کسی، سنگین باشد، صدای انبیا هم چنین انسان خوابیده را بیدار نمی کند. از این رو ذات اقدس خداوند به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «و ما أنت بمسمع من فی القبور» کسی که مرده یا خوابیده است سخن تو را نمی شنود تا زنده یا بیدار شود.

اما اگر کسی بیدار شود، می فهمد باید حرکت کند و اگر حرکت نکند و دو لحظه در یک حال بماند، مغبون است. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «من استوی یوماه فهو مغبون»

اگر کسی دو روزش یکسان باشد، گرفتار غبن و زیان است؛ منظور از «روز» هم شبانه روز یا روز در مقابل شب نیست. بنابراین، اگر کسی دو ساعت و حتی دو لحظه اش یکسان باشد، ضرر کرده است؛ زیرا عمر خود را داده و چیزی در مقابل آن نگرفته است، ولی اگر دائما به یاد حق باشد، چنانکه قرآن کریم می فرماید: «و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال ولا تکن من الغافلین»

حتی دو دقیقه یا دو لحظه اش نیز، همسان نیست و او هر لحظه به ذات اقدس اله نزدیکتر می شود و می فهمد که هر مرتبه ای نسبت به مرتبه آینده، نقص و هر مرتبه آینده نسبت به گذشته کمال است. از این رو گفته اند: «حسنات الأبرار سیئات المقربین». بنابراین، اولین شرط برای سیر و سلوک، بیداری است. پس از بیداری و عزم بر حرکت انسان سالک در می یابد که برای حرکت، زاد و توشه، مرکب، راهنما و شناخت لازم است...


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در سه شنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 12:25 موضوع پند پیر فاضل | لینک ثابت


شهید دستغیب

عارف فانی  عالم مجاهد  آیت الله شهید  حاج سید عبدالحسین دستغیب شیرازی(ره)

حضرت آیت الله شهید سید عبدالحسین دستغيب شيرازي (ره) روز عاشورا بدنيا آمد تا عاقبت و آخرتي عاشورايي داشته باشد . بهمين دليل نامش را عبدالحسين گذاشتند . اعقاب شريفش با ۳۲ واسطه به جناب زيد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب ( عليهم صلوات الله و سلام ملائكة و المصلين )ميرسيد . در جواني كه در نجف اشرف تحصيل مي كرد به مشيت و هدايت خاصه ي حق خدمت ولي خدا عارف كامل فيلسوف كبير علامه بي بديل حضرت آيت الله سيد علي قاضي(ره) مشرف شد و بعد از خلع لباس دنيوي ايشان جهت ادامه طريقه ي معرفت نفس خدمت عارف رباني آيت الحق آيت الله انصاري همداني(ره) رسيد و بهره ها برد . بعضي از آثار ارزشمند ايشان به اين شرح است : صلاة الخاشعین، گناهان کبیره، قلب سلیم، داستان های شگفت، ۸۲ پرسش، توحید، عدل، نبوت، معاد، امامت، مهدی موعود،معراج، حقایقی از قرآن، قیامت و قرآن، آدابی از قرآن، قلب قرآن، معارفی از قرآن، گنجینه ای از قرآن، سرای دیگر، بهشت جاودان، رازگویی قرآن، استعاذه، اخلاق اسلامی، سیدالشهدا (ع)، فاطمه زهرا (س)، زینب کبری (س)، نفس مطمئنه، ایمان و خطبه های جمعه که در قطع های گوناگون منتشر شده است. عارف شيرازي (ره) در روز جمعه ۲۰ آذر ۱۳۶۰ مطابق با ۱۴ صفر ۱۴۰۲ هنگام عزیمت برای اقامه نماز جمعه به همراه نوه خود شهید سید محمد تقی دستغیب و هشت نفر از یاران و همراهان باوفا با انفجار بمب به فیض شهادت رسیدند.مرحوم حاج آقا محمدرضا گل آرایش (ره) كه از مراودين ايشان و آيت الله نجابت شيرازي(ره) بودند و ابوالشهيدين هم بودند مي فرمود : اینجانب به اتفاق شهید آیت الله دستغیب (ره) و آیت الله نجابت(ره) در حدود سال۱۳۳۵ هجری شمسی در همدان خدمت آیت الله انصاری(ره) رفتیم. در یکی از روزها که خدمت آن عارف ربانی نشسته بودیم، شهید دستغیب (ره) از آیت الله انصاری(ره) درخواست نمود که او را در رسیدن به مقام فنا یاری کند و در این موضوع هم اصرار فراوان داشت. بعد آیت الله دستغیب (ره) برای کاری از اتاق بیرون رفتند، آیت الله انصاری (ره) رو به ما کرد و فرمود:این سید برای رسیدن به مقام فنا خیلی اصرار می کند، ولی نمی داند که مقام فنای او، باعث شهادت و کشته شدنش به وسیله دشمنان اسلام می شود.در جلسه ای دیگر صریحاً به خود آیت الله دستغیب (ره) چنین می گوید:شما به مقام فنا می رسی ولی بعد از این که به دست دشمنان اسلام به شهادت برسی.خبر شهادت آیت الله دستغیب (ره) از جمله اخباری بود که قبل از انقلاب اسلامی ایران بین همه شاگردانش پخش بود. حاج آقا اسلامیه نقل می کردند که من این خبر را از حاج مؤمن شنیدم و وقتی جریان را به آیت الله نجابت(ره) گفتم، ایشان فرمودند: من خودم بودم که آیت الله انصاری(ره) صریحاً خبر از به شهادت رسیدن آیت الله دستغیب (ره) را دادند. آخرین خاطره حضرت آیت الله سید مهدی دستغیب اخوی شهید می گوید:همان روزی که این بزرگوار به شهادت رسیدند یعنی بیستم آذر، یک ساعت قبل از شهادت در خدمتشان بودم، دونفر از افراد سپاه هم آنجا بودند که از جبهه برگشته بودند، مقداری بر ایشان صحبت کردند و آن دونفر که رفتند به من فرمودند: نگاه کن، ما سالهاست داریم خون دل می خوریم برای رسیدن به لقاء رب العالمین، اما این جوان ها به یک قدم، در اثر همت والا و از خودگذشتگی که دارند، می روند و می رسند و ما همین طور مانده ایم تا عاقبت به کجا منتهی بشود که البته طولی نکشید و شاید یک ساعت هم فاصله نشد که خود این بزرگوار هم به لقاء رب العالمین رسید .

   

نفر دوم از راست : مرحوم گل آرايش (ره)و نفر اول از سمت چپ : آيت الله نجابت شيرازي(ره) 

 

آیت الله نجابت (ره) درباره ایشان نقل می کنند:من با شهید دستغیب از سن ۱۵ سالگی نهایت رفاقت را داشتم. روز به روز سبب بری (بی اعتنایی به اسباب) در او قویتر می شد. یعنی غنی رفته بود در دلش، می فهمید آقایش عزیزترین آقا است. در تمام شیراز ایشان خلوصشان به آقای خمینی از تمام علمای شیراز بیشتر بود. ایمان به خمینی، نه این که نون و آبش داغ شود. خلوصش به امام خمینی تمام اصل علم را تابع قرار داده بود. این که نوشته «من أطاع الخمینی فقد أطاع الله». ایشان غنی طبع و غنی نفس و غنی دل.چند مرتبه فرمود دیگر از پول خوشش نمی آید. تنها چیزی که دلم را خوش می کند حرف خدا و خدمت به مؤمنان است. در اثر اهمیت دادن ایمان به خدا و ایمان به مؤمنان.شهید آیت الله دستغیب از عنفوان جوانی تبعیت از نیکان شهر را سرلوحه زندگی خودشان قرار داده بودند، یعنی دائماً ملزم بودند دستورات مرجع دینی خود را فراموش نکنند. آن روزها حاج سید علیرضا بزرگ این شهر بود در تقوی و علم، لذا مصاحبت ایشان را دائماً وظیفه خودشان می دانست. آنچه از اهل علم متقی در شیراز بود، ایشان در خدمتشان حاضر می شدند و به راستی در تقوی به مرتبه ای رسیدند که در سن بیست و دو سالگی کتاب «صلاة الخاشعین» را نوشتند. در اثر این تبعیت و قوی شدن روح تقوی، دو چیز در ایشان فوق العاده شد: یکی یقین به خداوند تبارک و تعالی که دائماً حاضر و بیناست. در این مسأله ایشان بسیار امتیاز داشتند بر معاصران خودشان، یعنی برای یقین هر قدر درجه قائل بشویم، خدا ایشان را موفق به آن درجه کرده بود. این یقین رو به تزاید بود، لذا در هر مجلسی که بنده با ایشان تلاقی داشتم، صحبت خدا و معرفت ائمه طاهرین بود. شاید بنده بتوانم ادعا کنم مجلسی با ایشان نداشتم الا آن که درباره یقین و خدا و معارف اهل بیت (علیهم السلام) در آن سخن به میان آید، ولو در یک روز دومرتبه با ایشان تلاقی داشتیم، در هر دو مرتبه آیه و کلمه و روایتی درباره یقین پیش می آوردند برای سخن گفتن و برای شدت تذکر. در یقین به خداوند در عصر خودشان و در استان فارس منحصر بودند و آثار این یقین بود که مردم با جان و دل ایشان را دوست می داشتند . آنچه كه ایشان در آن ممتاز بود و بیشتر در آن استوار شده بودند واهلیت پیدا کرده بودند، توکل ایشان بر خداوند جلیل و متعال بود. یعنی روز به روز ایشان این معنی را کامل تر می فهمیدند که اسباب، با لذات مؤثر نیستند. وسایط محترمند لکن بالذات مؤثر نیستند. چند سال اخیر از عمر ایشان، این معنی بسیار برای ایشان واضح شده بود. معنی «لا حول و لا قوة الا بالله» و معنی این که همه کار دست خداست، برای ایشان واضح شده بود، لهذا ایشان کارهای خودش را چه دنیوی وچه اخروی به خداوند واگذار کرده بود. بهترین وکیل ها را خدا می دانست و عملاً این کار را اخیراً کرده بودند. یعنی بناشان بر این بود که تمام وضع حیات مادی و معنویشان را در اختیار خداوند بگذارند. لهذا در اثر این توکل و اتکالشان به خدا، فرمایشات ایشان تحقیقاً در هر قلب پاکی جایگزین بود، بلکه بعضی از قلوب ناپاک را هم پاک می کرد.همه کس می فهمید ایشان از صمیم قلب حرف می زند، اهل این مطالب است، اهل الله شده، لهذا روز به روز محبت اهالی فارس و بخصوص مردم شیراز نسبت به ایشان رو به ازدیاد بود ... ایشان از سن ۱۶ سالگی اغلب اوقات نان جو و روغن زیتون می خوردند. نان جو خوراک انبیا و اولیا است. از زیتون هم که در قرآن تعریف آمده. همیشه ایشان نان تنک جو در منزلشان داشتند و ایشان تا آنجا که من اطلاع دارم تا سه یا چهار سال قبل از شهادت این عادت را داشتند که مزاجشان خیلی خراب شده بود و نهی کرده بودند ایشان را از نان جو خوردن. برای جوان این که نان جو و روغن زیتون بخورد و هفته ای یک بار هم بیشتر گوشت نخورد، خیلی زحمت دارد. دائماً ایشان مواظب نفس خود بود که با مؤمنان سرکشی نکند، تا چه رسد به علما، تا چه رسد به مراجع تقلید. عرض کردم از همان اول با «حاج سید علیرضا» و بعد با مرحوم «میرزا علی اکبر ارسنجانی» و بعد در نجف اشرف با آقا شیخ «محمد کاظم شیرازی» و بعد با «حاج میرزا علی آقا قاضی» رضوان الله علیه که هم اول عالم نجف اشرف بودند و هم اول خداشناس. این ها که می گویم مربوط به پنجاه سال قبل است. ایشان با محترمین از مسلمین، یعنی با اول علمای مسلمین رفاقت داشتند و تبعیت می کردند. بنده در حدود چهل سال پیش که می خواستم مشرف بشوم نجف اشرف، آقای دستغیب فرمودند: این دو دینار را بگیر و به حاج میرزا علی آقا قاضی بده. دیدم رفاقت ایشان با اول مجتهد و اول خداشناس نجف از ده سال قبل بوده است.از جهت این که ایشان یقین پیدا کرده بودند که اساس مذهب تبعیت از اولی الامر است، لهذا پس از فرمان آقای خمینی (ره) که باید مردم بسیج شوند، ایشان ارتش و سپاهی و بسیجی را جند حضرت ولی عصر (عج) می دانست، نایب حضرت ولی عصر(عج) را هم امام خمینی (ره) می دانست. لذا آن معامله ای که حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) با اهل بدر کردند ایشان با تمام بسیج و ارتشی و سپاهی داشت. یعنی بنده مطمئن هستم که ایشان فاصله ای بین اینان و اصحاب بدر نمی دانست، اضافه ای که دارند این که چشم آن آقایان در چشم حضرت خاتم الانبیاء می افتاد و غم ها از دلشان می رفتند و این بزرگواران سالی یک دفعه هم نمی توانند امام را ببینند. می گفت: این ها برترند، چرا که با آن که پهلوی حضرت نیستند فدوی اسلام و معصومند.آنچه من در ذهن دارم از سن سیزده سالگی، سر آقای دستغیب در بحار و وسائل الشیعه و کافی و وافی و من لایحضر بود، در منزل ایشان یک اتاق بسیار بزرگ بود پر از کتاب. خانه که می آمدند دائماً مطالعه می کردند و حافظه بسیار خوبی هم داشتند.در علوم صرف و نحو و منطق و... بسیار ممتاز بودند، قهراً مطالعه کردن و فهمیدن روایات بر ایشان خیلی آسان بود، بنده بعید نمی دانم اگر ایشان بیست هزار حدیث از حفظ داشتند.

حضرت علامه طهرانی(ره) می فرمود : آیت الله دستغیب (ره) از سابق الایام با حضرت آقای حداد (ره) سابقه آشنایی داشت و به محضر ایشان مشرف می شد و آقای حداد (ره) هم گاهاْ برای دیدن ایشان به محل اقامتشان در زمان تشرف به عتبات می رفتند . شهید دستغیب کتاب های زیادی داشتند که بعضی محصول و بازساخته سخنرانی های ایشان است و برخی دست نوشته آن شهید. از جمله آثار ماندگار شهید دستغیب که دست نوشته ایشان بوده کتاب گناهان کبیره است. در این کتاب ابتدا به توضیح گناهان کبیره پرداخته شده و پس از آن گناهانی که احتمالاً کبیره به شمار می آیند توضیح داده شده که با هم نگاهی گذرا به آثار و عواقب بعضی از گناهان می اندازیم. در ابتدا لازم است بدانیم گناه کبیره چیست؟در جواب آن باید بگوییم: هر گناهی که در قرآن و حدیث به کبیره آن تصریح شده باشد؛ هر معصیتی که در قرآن یا سنت معتبر صریحاً برای ارتکاب آن وعده آتش رسیده باشد؛ گناهی که در قرآن و سنت معتبر از گناه کبیره مسلم بزرگتر شمرده شود (مثلاً فتنه از قتل بزرگتر است)؛ گناهی که دینداران آن را بزرگ می دانند. از آنجا که دانستن گناهان کبیره بر هر مسلمانی واجب است تا از آنها پرهیز کند، گناهانی که کبیره بودنش مسلم است و در این کتاب مشروحاً بیان شده است فهرست وار ذکر می گردد. فهرست گناهان کبیره۱- شرک و ریا ۲- یأس از رحمت خداوند ۳- بدگمانی به خدا ۴- نترسیدن از قهر خداوند ۵- آدم کشی ۶- عقوق والدین ۷- قطع رحم ۸- خوردن مال یتیم ۹- رباخواری ۱۰- زنا ۱۱- لواط ۱۲- قذف ۱۳- شراب خواری ۱۴-قمار ۱۵- سرگرمی به لهویات و... ۱۶- غناء ۱۷- دروغ ۱۸- سوگند دروغ ۱۹- شهادت دروغ ۲۰- گواهی ندادن ۲۱- پیمان شکنی ۲۲- خیانت در امانت ۲۳- دزدی ۲۴- کم فروشی ۲۵- حرام خواری ۲۶- حبس حقوق ۲۷- فرار از جهاد ۲۸- تعرب بعد از هجرت ۲۹- کمک به ستمگران ۳۰- کمک نکردن به ستمدیدگان ۳۱- سحر و جادو ۳۲- اسراف ۳۳- تکبر ورزیدن ۳۴- جنگ با مسلمانان ۳۵- خوردن مردار و گوشت خوک ۳۶- ترک عمدی نماز ۳۷- ندادن زکات ۳۸- سبک شمردن حج ۳۹- ترک یکی از واجبات ۴۰- اصرار بر گناه و کوچک شمردن گناه ۴۱- ستم کردن به ورثه در وصیت ۴۲- غیبت ۴۳- نمامی ۴۴- استهزاء مؤمن ۴۵- سب و طعن مؤمن ۴۶- خوار کردن مؤمن ۴۷- رسوا کردن مؤمن ۴۸- هجو مؤمن با شعر و نثر ۴۹-اذیت مؤمن ۵۰- همسایه آزاری ۵۱- مکر و نیرنگ ۵۲- دورویی ۵۳- احتکار ۵۴- حسد ۵۵- دشمنی با مؤمن ۵۶- مساحقه ۵۷- قیادت و دیاثت ۵۸- استمناء ۵۹- بدعت ۶۰- حکم ناحق ۶۱- جنگ در ماه حرام ۶۲- بازداشتن از راه خدا ۶۳- کفران نعمت ۶۴- فتنه انگیزی ۶۵- فروختن اسلحه به کفار ۶۶- بهتان و سوءظن ۶۷- هتک قرآن ۶۸- هتک کعبه ۶۹- هتک مساجد ۷۰- هتک مشاهد مشرفه و تربت امام حسین (ع) گناهانی که احتمالاً کبیره استدانستن سایر محرمات که ممکن است مورد ابتلاء مؤمن واقع شود، ضروری و واجب است که آنها را در رساله های توضیح المسائل بیان کرده اند. شهید دستغیب در این مورد هم ۲۲ عنوان را بیان کرده اند. محل كارش پناهگاه مستضعفين بود .  فرزند ايشان در اين خصوص چنين مى‏گويد: «ايشان معتقد بود كه ما بايد از همه مردم سطح زندگى‏مان پايين‏تر باشد تا مردم به روحانيت شيعه بدبين نشوند.» يكى از طلاب حوزه علميه شيراز مى‏گويد: «من در حوزه شيراز درس مى‏خواندم و انديشه ازدواج در سر داشتم؛ اما از نظر اقتصادى دچار مشكل بودم و آية اللّه دستغيب‏رحمه الله نيز مرا خوب نمى‏شناخت تا از ايشان استمداد كنم. با خود انديشيدم كه نامه‏اى بى‏نام و نشان خدمت آقا نوشته، درد دل خود را با ايشان در ميان بگذارم. اين كار را كردم؛ ولى دلهره‏اى داشتم. چند روز بعد آقا به مدرسه آمدند و از طلاب احوال‏پرسى و دل‏جويى كردند. هنگام رفتن رو به من كردند و گفتند: «آقاى... حاجتت برآورده است. بعداً به منزل بياييد!» دهانم از تعجّب باز ماند. اگر چه در دل غرق سرور شده بودم؛ ولى نمى‏دانستم كه او چطور فهميده و از كجا خبر داشته كه نامه را من نوشتم.
بعداً به منزل آقا رفتم و ايشان مقدارى پول مرحمت فرمودند. با آن پول ازدواج كردم و ديدم مقدار پولى كه آقا داده‏اند، درست به اندازه مخارج ازدواج است؛ نه كم تر و نه زيادتر.» مى‏ فرمود: «شهادت افتخار است. مگر شما حسودى‏تان مى‏شود كه من به اين مقام برسم و افتخارى نصيبم شود!»
ايشان معمولاً شبها در ساعت معينى از خواب برمى‏خاستند؛ ولى شب جمعه پس از ساعتى استراحت، ناگهان از خواب بيدار مى‏شوند، سرشان را در دستانشان مى‏گيرند و مرتب «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلَّا بِاللَّهِ» مى‏گويند. همسرش مى‏گويد: آقا! آب مى‏خواهيد؟ ناراحتى داريد؟ جوابى نمى‏شنود. اصرار مى‏كند و آقا مى‏گويد: «ديگر جز به اشاره سخن نمى‏گويم!»
مشهدى حيدر خادم مى‏گويد: «صبحها كه مى‏رفتم، ايشان هميشه پشت ميز نشسته بود؛ ولى آن روز جمعه در اتاق قدم مى‏زد و «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلَّا بِاللَّهِ» مى‏گفت.»
همه اين حالات حكايت از اين داشت كه گويا بار سنگين معرفتى در جانش ريخته‏اند و او در تحمّل آن از زلال ياد حق استمداد مى‏كند. و همسرش مى‏گويد: آن‏گاه كه خواست براى نماز جمعه خارج شود، دو اشاره كرد كه من بعدها فهميدم يعنى چه. و آن دو اشاره، يكى به خود و ديگرى به سوى آسمان بود؛ يعنى كه روز پرواز من به آسمان فرا رسيده است.
آقا روز جمعه بيستم آذرماه به طرف نماز جمعه حركت كرد. ناگهان در بين راه خانمى از در خانه‏اى به طرف آقا آمد. چون معمولاً افراد در راه به آقا نامه مى‏دادند و آقا سخت پروا داشت كه پاسداران مانع شوند. آن خانم خيلى سريع خود را به آقا رساند و در ساعت 25/11 دقيقه بود كه در يك لحظه زمين و زمان و كوچه پس كوچه‏هاى اطراف خانه آقا مملوّ از آتش شد. انفجارى مهيب رخ داد و پس از لحظه‏اى آقا غرق در خون شد و آيت نيك كردار حق، دستغيب، صدپاره به سوى دوست عروج كرد.



وقتی آقای دستغیب خدمت آقای انصاری(ره) می رسد یکی از رفقا که دارای مکاشفه بوده به آقای دستغیب نگاه می کند و می گوید: او را رد کن،اما آقای انصاری نگاه عمیقی به او می کند و می فرمایند:بمان! و در همان سفر اول دو ماه خدمت آقای انصاری می ماند. بعد از دو ماه آن آقایی که صاحب مکاشفه بود ایشون را می بیند و به آقای انصاری می گوید:با ایشون چکار کردید، این همان آدم قبلی نیست! آقای انصاری به ایشان خیلی اعتماد داشتند، در نماز به او اقتدا کرده و گاهی به ایشان می گفتند در جلسات صحبت کند. آقای انصاری در مورد ایشان می فرمود: آقای دستغیب خیلی عجیب شده و منظورشان آن صفای باطنی بود که ایشان پیدا کرده بود و خلوت خیلی عجیبی هم داشتند. آقای دستغیب ظاهراً با حضرت ولی عصر(عج) ارتباطاتی داشتند. آیت الله سید مهدی دستغیب میگوید:« حاج مؤمن ( که در کتاب داستهانهای شگفت طی ماجراهایی از ایشان به نام حاج عباس علی نام برده شد ) نقل می کند: که مسجدی است پشت شاه چراغ که خادم آن با حضرت ولی عصر«عج» ارتباط هایی داشت و حاج مؤمن در خدمت آن شخص بوده و به برکت او چیزهای نصیبش شده بود. وقتی آن خادم سر اذان از دنیا می رود، حاج مؤمن با حضرت ارتباطی پیدا می کند که به او می فرمایند: برو در خدمت عبدالحسین دستغیب، نگاه به الآنش نکن که جوانه، آینده خوبی داره. و بعد ایشان تا آخر عمر سفراً و حضراً خدمت آقای دستغیب می ماند. » مرحوم آيت الله شهيد دستغيب رضوان الله تعالى عليه فرمودند: مى گويند: يك روز مرحوم آخوند کاشی ميآيد وسط مدرسه صدر كنار حوض ‍ وضو بگيرد، مى بيند يك خرسى دارد طرفش مى آيد، دوان دوان خودش را به حجره اش مى رساند و در حجره رامى بندد و غش مى كند. چند روز از اين ماجرا مى گذرد، يكى رحمت خدا مى رود و ختمى برايش ‍ مى گيرند، علمابه مَراسِمَش مى روند، اتفاقا مرحوم آخوند هم به آن مجلس ‍ مى رود، يكى ازحاجى هاى بازار ميآيد خدمت آخوند و ميگويد:باشه حاج آقا حالا مراكه مى بينيد فرار مى كنيد. مرحوم آخوند،آن وقت متوجه مى شوند كه آن خرس اين حاجى بازارى بوده .

 

جناب استاد کاکایی می گفتند : شهید نامی و شهید ضیغمی دو پاسداری بودند که به تناوب، پاسدار آیت الله شهید دستغیب می‌شدند. آرزوی خیلی از بچه‌های سپاه این بود که پاسدار ایشان باشند. این دو با هم و در یک شب، در عملیات فتح المین شهید شدند. در همین عملیات فتح المبین،در یک شب روحانی که نمی‌دانم چه شبی بود- چرا که شب‌های جبهه همه یا شب قدر بودند و یا شب عاشورا- شهید نامی حال خوشی پیدا کرده بود. برای بنده تعریف می‌کرد که: «ماه محرم بود، شب تاسوعا. من پاسدار شهید آیت الله دستغیب بودم. عزاداری ابا الفضل(ع) بود. در مسجد جامع کنار شهید دستغیب ایستاده بودم. مرحوم حاج علی اصغر سیف، پیرِ عزاداران حسین(ع)، بلندگو را در دست گرفت. مطالبی را در سجایای ابا الفضل(ع) گفت. سپس با صدای بلند فریاد زد: “علمدار!”. جمعیت هم که با این ریتم سینه زنی آشنا بودند پاسخ دادند: “ابالفضل!”. من چشمم به شهید دستغیب بود. ایشان آرام و ساکت بودند. فقط اشک می‌ریختند و آهسته به سینه می‌زدند. آقای سیف فریاد کشید: «سپه‌دار!». باز هم جواب شنید: “ابالفضل!”. برای بار سوم: “وفادار!”، “اباالفضل!”. حالت شهید دستغیب همان‌طور ثابت و آرام بود تا این که آقای سیف ندا داد:‌ “غیرت‌دار!”. این‌جا بود که نگاه کردم دیدم شهید دستغیب منقلب، نه، بلکه منفجر شد، منتظر جواب جمعیت نماند، محکم به سینه زد و صدای لرزانش بلند شد که: “غیرت‌دار! اباالفضل!”».


 

نوشته شده توسط عبد عاصی در شنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 10:11 موضوع شرح حال اولیای الهی و اهل معنا | لینک ثابت