داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

چهار سوال در روز رستاخیز


امام کاظم علیه السلام از پدرانش علیهم السلا نقل کرده که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:


هیچ بنده ای در روز رستاخیز قدم از قدم بر ندارد تا آنکه چهار چیز را از او بپرسند:


1.   عمرش را در چه راهی به سر رسانده؟

2.   جوانی اش را در چه کاری سپری کرده است؟

3.   دارایی اش را از کجا بدست آورده است و در چه راهی صرف کرده است؟

4.   و نیز درباره دوستی ما اهل بیت بپرسند. 


الخصال، جلد 1، شیخ صدوق



اوقات خوش


اوقات خوش آن بود که با دوست بسر شد

باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

توکل


چون توکل نیست کار ما به دست مردم است

خواجه ما را منتظر ما ناز دربان می کشیم



جواب سلام از طرف عزرائیل


بانویی صالحه که از بستگان نزدیک نویسنده است و خود اهل درک و از سخنان سخنرانان در مجالس روضه و وعظ و خطابه تحلیل های با ارزشی دارد و در مجالس زنانه فقط آن جا که بانوان تحصیل کرده در حوزه های علمیه سخنرانی دارند شرکت می کند، در محفلی فامیلی به مناسبتی مطلب ذیل را حکایت کرد.


در یکی از مجالس زنانه که بطور سیار در بین بوستان های ششم تا هشتم خیابان پاسداران تهران تشکیل می شد، خانمی در تمام این جلسات شرکت داشت که از سنین جوانی تا حال که دوران کهولت را می گذراند، علاوه بر تقید به نماز شب بعد از هر نماز یومیه به یک یک معصومین علیهم السلام و به چهار ملک مقرب پروردگار ( جبرائیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل) سلام می رساند.


در یکی از این جلسات پس از ختم برنامه، که معمولاً گفتگوهایی بین حاضرین پیش می آمد این بانو که بسیار کم سخن و موقر بود، گفت:


چندی قبل درب خانه ام صدا کرد، در را باز کردم، دیدم مردی در لباس عربی است، به من سلام کرد، جواب سلامش را دادم. گفت: می خواستم در خانه چهارمی شخصی را قبض روح کنم چون عبور از در این منزل است خواستم جواب سلام های شما را بدهم. این را گفت و رد شد.


من که از دیدن این شخص عرب که با کلام و لهجه فارسی سخن گفت، آن هم از قبض روح و جواب سلام متحیر شده بودم و به خوبی و به زودی از تحلیل این جریان بر نمی آمدم به فکر فرو رفتم. دیری نگذشت که صدای شیون و گریه از دور به گوشم رسید. چون این صدا از همان طرف بود که آن مرد عرب اشاره کرد و رفت، از منزل بیرون آمدم. متوجه شدم در منزل چهارم، یکی از همسایگان فوت کرده است. بر من مسلم شد که آن شخص عزرائیل و یکی از چهار فرشته مقرب پروردگار بود که من همیشه بعد از نماز به آنان سلام می رساندم.(۱) 

 

(۱)   گفتارهای ارزنده صفحه ۱۵۸



ایت الله بروجردی: بلی همان است که در لوح محفوظ است.


آقای سید حبیب الله شفیعی از فضلای اهل رشت در مجلسی تعریف می کرد که در سال ۱۳۳۷ شمسی محضر مبارک آیت الله العظمی بروجردی بودم. ایشان در حال وضوء گرفتن بود.


من ناگاه از وضوء گرفتن ایشان وضوئ گرفتن اهل تسنن به نظرم آمد در ذهن گذراندم که آیا این نحو وضوء گرفتن ما شیعیان همان است که در لوح محفوظ است.


یکمرتبه دیدم آیت الله بروجردی رو به من کرد و فرمود: بلی، آسید حبیب الله! همان است که در لوح محفوظ است.(1)





(1)   گفتارهای ارزنده، صفحه 198 و 199





کارت به جایی رسیده که خودت را قنبر و فضه می دانی؟!


حجت الاسلام علی بهجت نقل می کنند:


آیت الله بهجت از اطعام و پذیرایی دیگران لذت می بردو آن قدر این کار را انجام داده بود  که بعضی ها سر ظهر در خانه ما را می زدند. ما هم که چیز زیادی نداشتیم، بنابراین غذای خودمان را به آنها می دادند. بعد از مرجعیتشان بود که یک بار ساعت ده و نیم شب، یکی آمد منزلمان، خودشان بلند شدند و برایش غذا درست کردند.


یک بار به پدرم گفتم: حضرت علی علیه السلام هم حداقل یک قنبر و فضه داشتند، من که نمی توانم هم قنبر باشم و هم فضه. با تغیر فرمودند: کارت به جایی رسیده که خودت را قنبر و فضه می دانی؟ برای غلام قنبر و فضه شدن هم خیلی مقامات باید طی کنی. (1)




(1)   العبد، صفحه 114


جوان کارگر و آگاهی از حضور حضرت ولی عصر در تبریز


حجت الاسلام فاطمی نیا نقل می کنند:


در تبریز مجتهد جلیل القدری بود به نام آیت الله آقا میرزا رضی تبریزی رضوان الله علیه. از ثقات شنیدم که وقتی ایشان به قم آمده بودند و مهمان آیت الله خمینی شده بودندُ اقای خمینی به خانواده شان فرموده بودند: این مهمان ما کسی است که با دلگرمی می شود از او تقلید کرد! و این کلام ایشان به خوبی دلالت بر عظمت علمی و عملی آقا میرزا رضی  دارد.


مرحوم آقامیرزا رضی گفته بود: ما در منزلمان کار بنایی داشتیم، عده ای کار می کردند. در میان کارگرها یک نفر بود که معلوم بود با دیگران فرق دارد. دنبال بهانه ای می گشتم که با او سر صحبت را باز کنم. برای کار نیاز به نردبان بلندی داشتیم که آن را کرایه نمودیم و پس از اتمام کار بنا شد آن کارگر، نردبان را ببرد و تحویل دهد.


وقتی رفت و برگشت، مقداری بیش از معمول طول کشید، چون حدود مسافت را می دانستم. دیدم بهانه ای است برای صحبت کردن، به او گفتم: چه شد که مقداری طول کشید؟!


با یک متانتی جواب داد: چون نردبان بلند بود و ممکن بود که برای دیوارهای خانه های مردم اصابت کند و من مدیون شوم، لذا با احتیاط بیشتری حرکت کردم، به همین جهت مقداری بیشتر طول کشید.


فصل تابستان بود و آفتاب دیر غروب می کرد. هنگام ظهر که کارگرها برای تهیه غذا و صرف ناهار متفرق شدند، او اول وقت به سراغ نماز رفت و با حالت توجه خاصی نماز می خواند. وقتی تکبیر می گفت، من شدیداً تحت تاثیر قرار می گرفتم، بدنم گویا به لرزه می افتاد!


نماز که تمام شد رفتم به او گفتم: شما بعد از اتمام کار، باز هم وقت برای نماز خواندن داشتی، چرا در زمان کار من نماز می خوانی؟


در جواب من فقط این را خواند:


و انّ المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا  (سوره جن آیه 18)

و مساجد مخصوص خداوند است پس نباید با خدا احدی غیر او را پرستش کنید.


با این جواب او گویا پاهایم لرزید و نتوانستم خود را کنترل کنم، همانجا نشستم و فهمیدم شخص فوق العاده ای است.


از او عذر خواهی کردم و گفتم: غرضم از این مطالب این بود که خواستم مقداری با تو صحبت کنم. حالا بگو امام زمان الان کجا هستند؟!


گفت: حضرت در تبریز تشری داشتند، یک ساعت است که این شهر را ترک نموده اند.

گفتم: چکار کنم که خدمتشان برسم، راهش چیست؟!


گفت: یک مقداری به خودت رسیدگی کن، مراقبه داشته باش، آقا خودشان تشریف می آورند! پس از آن صحبت هم دیگر او را ندیدم!(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 109 و 110 و 111




بوعلی سینا: من چنین مطلبی نگفتم.


حجت الاسلام فاطمی نیا نقل می کنند:


عالمی است از اهل تبریز، اهل بصیرت و جامع علوم و معارف فراوان و بسیار از شهرت و سر و صدا گریزان است. می گفت:


در جوانی رفتم خدمت آقا سید محمد حسن الهی(برادر علامه طباطبایی) و خواهش کردم که کتاب شفای بوعلی سینا را برایم تدریس کند.ایشان قبول کردند و شفا را شروع کردیم.


در مبحثی یک روز رسیدیم به جایی که شیخ ابن سینا به عنوان اعتراض به مطلبی می گوید: لا ادری ما یقول (من نمی دانم چه می گوید)


ناگهان دیدیم صدای خود بوعلی سینا آمد که من چنین مطلبی نگفتم.


پرسیدیم: شما چه کسی هستی؟ گفت: من بوعلی سینا هستم.

گفتیم: پس شما چه گفته اید؟ گفت: من چنین گفته ام (و عبارتی را ذکر کرد)


اخوی علامه نامه ای می نویسد به قم و قضیه را برای علامه نقل می کند. آقای طباطبایی در جواب نامه می فرمایند: من سالها بود که می دیدم این عبارت موجود در شفا اشکال دارد و از شیخ بعید است که آن را گفته باشد، حالا درست شد.(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 74


سید محمد حسن الهی و انبیاء گذشته


علامه طباطبایی بعد از رحلت برادرشان سید محمد حسن الهی فرمودند:


یک روز دیدم برادرم بعد از نماز صبح با چند تن از انبیاء گذشته جلسه دارند و مشغول صحبت کردن می باشند.(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 71



آیت الله بهاء الدینی و بیداری برای نماز شب


حجت الاسلام فاطمی نیا نقل می کنند:


از زبان آیت الله بهاء الدینی شنیدم که فرمودند: ارواح بزرگان مرا برای نماز شب بیدار می کنند.


پیشوازی علما و انبیاء هنگام مرگ آیت الله حجت


حجت الاسلام فاطمی نیا نقل می کنند:


در تهران بزرگی بود به نام حاج شیخ محمود یاسری رضوان الله علیه. بخشی از پیرمردهای تهران تربیت شده او بودند. بنده آقا شیخ محمود را دیده بودم. سلمان زمانه بود، بسیار پاک و بزرگوار...

قضیه ای را از خود ایشان شنیدم که شرحش مفصل است و ذکرش لزومی ندارد.


اجمالاً اینکه بنا بود روح شیخ بهایی را احضار کنند. روح شیخ را احضار کرده بودند. شیخ یک مسئله ای را که یک سوال علمی بوده حل کرده بود... خواستند سوال دیگری بکنند، شیخ فرموده بود:


من دیگر وقت ندارم، من و تمام علما و انبیاء باید برویم پیشواز آقا سید محمد تبریزی!


می گوید جلسه تمام شد، ساعتی بعد ضجه از قم بلند شد که آیت الله حجت مرحوم شدند.(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 175


توصیه هایی از آیت الله بهجت

ملائکه صدای ما را ضبط می کنند، هم از گفتار ما، هم از اصل و نیت گفتار ما که به داعی الهی صادر شده است، یا نفسانی و شیطانی، عکس برداری می کنند.


اگر کسی طالب هدایت و معرفت خدا باشد و در طلب، جدی و خالص باشد، در و دیوار باذن الله هادی او خواهند بود.


تمام لذها روحی است و آنچه از لذات در طیب(عطر) و یا از راه نساء به صورت حلال تکویناً مطلوب است، بیش از آن و به مراتب بالاتر، در نماز است.


هر کس می خواهد دعایش مستجاب شود، برای نجات مومنین و مومنات دعا کند، تا دعای مَلَک که مورد استجابت است، یقیناً مشمول حال او شود.


راستگویی در دیدن رویای صادقه و صفای روح خیلی موثر است.


دلیل عقب ماندگی ما آن است که اموال شبهه ناک مصرف می کنیم، و مال شبهه ناک، ایجاد تردید و شبهه می کند.


توسلات خیلی نافع است. به این امام زاده ها زیاد سر بزنید! این بزرگواران همچون میوه ها که هر کدام یک ویتامین خاصی دارند، هر کدامشان خواص و آثاری دارند.


خدا می داند یک صلواتی را که انسان بفرستد و برای میتی هدیه کند، چه معنویتی، چه صورتی، چه واقعیتی برای همین یک صلوات است.


برگرفته از کتاب دُردانه، صفحات 83-88-134-143-168-188-202 و 351



داستانی از مرجعیت آیت اللله بهجت


حجت الاسلام علی بهجت نقل می کنند:


حتی یک بار آقایی آمد که اهل علم و آدم فاضلی بود. گفت: چند دقیقه با آقا کار دارم. پیش ایشان رفت و گقن: آقا، عرفا و اساتید بزرگ شما مرجعیت را قبول نکردند. چندین سال در این زمینه فکر کردم، آخرش برایم این طور مکشوف شد که شما به امر حضرت حجت عج رساله دادید.

آیت الله بهجت فرمودند: آقا دست بردارید، به کار خودتان بپردازید.

دوباره گفت: آقا کاری ندارم، فقط می خواستم بدانم این کشف درست است؟

حرف را دوباره با یک لحن دیگر گفت. آقا فرمودند: عرض کردم « لا اقول لا و لا اقول نعم شما به کار خودتان برسید»

آن آقا که داشت می رفت بیرون گفت: دست شما درد نکند. جوابم را گرفتم.

گفتم: نه، آقا که چیزی نفرمود.

گفت: عزیزم، لا، لاست و نعم، نعم است. لا اقول لا و لا اقول نعم یعنی نعم و لا اقول.(1)


(1)   العبد، صفحه 172

آیت الله بهجت و اجازه از حضرت ولی عصر عج جهت پذیرش مرجعیت


حجت الاسلام ناصری نقل می کنند:


یکی از رفقای ما که گاهی خدمت آقا بود نقل می کرد: وقتی که قضیه رساله آیت الله بهجت مطرح شد دروناْ از این قضیه ناراحت بودم و باطناْ اعتراض داشتم. یک روز صبح برای اعتراض خدمت ایشان رفتم.

همین که نشستم فرمودند:

این طور ها هم نبوده است آقا، بعضی از اساتید ما برای ورود به مرجعیت از حضرت حجت (عج) اذن می گرفتند.فقط این یک جمله را گرفتند، رفته بودم که بگویم:آقا چرا وارد این قضایا شدید؟ دور خودتان را شلوغ می کنید ولی با گفتن همین یک جمله دیگر چیزی نگفتم.

آیت الله بهجت: این را هم ناشر کرده است؟


حجت الاسلام روحی نقل می کنند:


یک زمانی وسط جلسه استفتائات آیت الله بهجت کتاب مناسک لازم می شود، مناسک را که می آورند، آیت الله بهجت می بیند رویش نوشته است:   آیت الله بهجت

حتی کلمه العظمی هم دنبالش نبود. می پرسد این را چه کسی نوشته است؟ علی اقا را بگویید بیاید، همان جا وسط جلسه.


علی آقا خودش می گفت: امدم و گفتم چه شده است آقا؟

فرمود: این چیست اینجا؟

علی آقا گقت: این را ناشر نوشته است.

آقا فرمود: ناشر نوشته یعنی کار توست.


بعد از آن علی آقا می گفت: اگر به جای پیاز هم اشتباهی سیبز مینی می خریدیم اقا می فرمود: این را هم ناشر کرده است؟ اگر بیست سال دیگر هم عمر کند به نظرم مرا رها نمی کند. یعنی این طور آدمی است که به خاطر همین یک کار بیست سال هم باشد شوخی هایش را رها نمی کند تا ما دیگر از این کارها نکنیم.(1)


پی نوشت:

(1) العبد، صفحه 69