داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

آیت الله ملکی تبریزی و خبر از رحلت خود


مرحوم آیت الله آقا شیخ محمد حسین بهاری رضوان الله علیه می گوید:


روزی آیت الله ملکی تبریزی در میان درس رو به من کرد و پرسید: اهل کجایی؟ عرض کردم: اهل همدان. فرمود : از خود همدان هستی یا از اطرافش؟ عرض کردم: از اطرافش. فرمود: از بهار همدان هستی؟ عرض کردم: بلی. فرمود: قبر آقا شیخ محمد [بهاری همدانی] مزار شده یا نه؟


سپس در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود فرمود: این پنج شنبه مهمانش هستم.


یکی از شاگردان درسش که طلبه ای شیرازی بود با شنیدن این سخن بسیار منقلب شده و خیلی گریه می کرد. دوستانش به او گفتند: حالا آقا چیزی فرموده، معلوم نیست حتماً چنین باشد! گفت: شما ایشان را نمی شناسید، مطلبش حتمی است. پنج شنبه رحلت فرمودند.(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 141


سید مهدی قوام 2


در زمان طاغوت که فساد همه جا را گرفته بود، یک شب آقا سید مهدی قوام در بالاشهر تهران منبری می رود، به ایشان پاکتی پر از پول می دهند.در حال رفتن به منزل در مسیر یک زنی را می بیند، وضعیت نامناسبی داشته و و معلوم بود اهل فساد و فحشا است!


آقا سید مهدی به یک پیرمردی می گوید: برو آن زن را صدا کن بیاید! آن مرد تعلل می کند و می گوید: وضع آن زن و بی حجابیش مناسب نیست او را صدا بزنم. خلاصه با اصرار سید و با کراهت می رود و او را صدا می زند که آن آقا سید با شما کار دارند!


زن می آید! آقا سید مهدی از آن زن می پرسد: این موقع شب ابنجا چه می کنی؟ زن می گوید: احتیاج دارم ، مجبورم! سید آن پاکت پر از پول را از جیبش در می آورد و به آن زن می دهد و می گوید:


این پول مال امام حسین است، من هم نمی دانم چقدر است، تا این پول را داری از خانه بیرون نیا!


مدتی از این قضیه می گذرد، سید مشرف می شود کربلا. در آنجا زنی بسیار محجبه را می بیند با شوهرش ایستاده اند. شوهر می آید جلو و دست سید را می بوسد و می گوید: زنم می خواهد به شما سلامی عرض کند!


زن جلو می آید و سلام می کند و می گوید: آقا سید! من همان زنی هستم که آن پاکت پول را در آن شب به من دادید، ایشان هم شوهر من است که با هم مشرف شده ایم زیارت، من آدم شدم!(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 43





شیخ رجبعلی خیاط و زن و شوهر همسفر کربلا


آیت الله فاطمی نیا نقل کردند:


مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنها یک زن و شوهری بودند. یک روز که پس از زیارت از حرم بیرون آمده و برمیگشتند، این زن و شوهر با فاصله زیادی از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند، در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزاردهنده به وی می گوید.


هنگامی که همه وارد منزل و محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبول می گوید، به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین!


آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟ من این همه راه آمده ام کربلا، مگر من چکار کرده ام؟!

فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت!(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 121


سید مهدی قوام 1

آیت الله فاطمی نیا نقل می کنند:


آقا سید مهدی قوام رضوان الله تعالی علیه مرد بسیار یزرگ و با سعه صدری بود، اعجوبه ای بود! شبی دزدی وارد منزلش می شود همین که فرشی را جمع کرده و در حال بردن بود آقا سید مهدی بیدار می شود، با کمال خونسردی به او می گوید:


می خواهی این فرش را چه کنی؟ دزد می گوید: می خواهم آن را بفروشم.

آقا سید مهدی می گوید: اگر بفروشی آن را از تو خوب نمی خرند، من آن را به تو مباح کردم، حلالت باشد. برو آخر بازار عباس آباد، بگو سید مهدی  فرستاده! آن را بفروش و برو کاسب شو!


بعداً دیدند همان شخص، اهل عبادت و تقوی شده و از همان فرش کاسبی و مغازه راه انداخته است.(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 42



صورت باطنی غضب


آیت الله فاطمی نیا فرمودند:


علامه محمد تقی جعفری از صاحب دلی که چشم باطنش باز بود نقل کرد که:


در موضوعی داشتم با همسرم بحث و مشاجره می کردم و گمان می کردم که حق با من است، ولی در واقع حق با او بود، ناگهان صورت باطنی غضبم را به من نشان دادند، بسیار کریه و زشت بود! آن صورت آمد و به من نزدیک شد و در گوشم گفت: کثیف، ساکت شو!


همین که متنبه شدم، فوراً دست همسرم را بوسیدم و عذر خواستم، او که از قضیه خبر نداشت متحیر شد که چطور در وسط دعوی و مشاجره این کار را کردم!(1)


(1)   نکته ها از گفته ها ، صفحه 103، دفتر اول



آیت الله قاضی و ملکه شدن تجرد روح


آیت الله سید احمد فهری زنجانی نقل می کنند:


روزی آیت الله قاضی کسالت داشتند، به عیادتشان شرفیاب شدم، از وضع بیماری حضرتشان ناراحت شدم، ایشان فرمود:


من از خدای تعالی خواسته ام که تجرد را در من ملکه کند و سپس مرا از دنیا ببرد و این دعای من مستجاب شده و به حسب عادت اقلاً دو سال طول می کشد تا این ملکه در من حاصل شود.


و مان طور شد که تقریباً بعد از دو سال به جوار رحمت الهی انتقال یافت.(1)


پی نوشت:


(1)   فیض حضور، صفحه 187


استخاره آیت الله قاضی


سید محمد مهدی عبدالصاحب لنگرودی نقل می کنند:


در محضر مرحوم آیت الله قاضی رضوان الله تعالی علیه بودیم، عده ای می آمدند و استخاره می کردند و ایشان هم درست جواب همان مطلب را می دادند و ما تعجب می کردیم که خدایا این ها که در قرآن نیست، مثلاً فلان مساله ازدواج یا فلان معامله ویا .... .


در هر صورت روزی خودشان فرمودند:


ما وقتی طرف(شخص) از در می آید می دانیم چه می خواهد فقط قرآن را باز می کنیم تا باور کند.(1)


پی نوشت:


(1)   فیض حضور، صفحه 242


توصیه های مرحوم بیدآبادی


حاج محمد حسن شرکت نقل می کنند:


آیت الله بیدآبادی 5 سفارش مهم داشتند و همیشه می فرمودند که افراد ملتزم به آن باشند:


(1)   همیشه با طهارت (وضوء) باشید.

(2)   نماز اول وقت اقامه شود.

(3)   بیداری سحر از دست نرود.

(4)   غسل جمعه فراموش نشود.

(5)   مهمتر از همه: همیشه خود را در حضور حضرت ولی عصر ارواحنا فداه ببینید(دائم الحضور بودن)(1)


پی نوشت:


(1)   فیض حضور، صفحه 129





مرحوم بید آبادی و طلا کردن رودخانه


حاج محمد حسن شرکت نقل می کند:


از حضرت آیت الله بهجت شنیدم که یکی از بزرگان (ظاهراً سید بحرالعلوم) آمده بود خدمت مرحوم بیدآبادی و تقاضای علم کیمیا نموده بودند:


مرحوم بیدآبادی هم ایشان را کنار رودخانه ای برده بود و تصرفی کرده بودند ، به دنبال آن اشاره ای فرموده بودند، نگاه کن. آن عالم فرموده بودند که تمام رودخانه و اطراف آن طلا شده بود، بعد مرحوم میرزا فرموده بودند:


گیرم که داشتی آخر چه؟ اینها به درد نمی خورد!(1)


پی نوشت:


(1)   فیض حضور، صفحه 127و128



حاج عبدالزهراء و سید محمد کاظم قزوینی


آیت الله میرزا احمد سیبویه فرمودند:


در جلسه روضه هفتگی منزلمان در کربلا یک هفته مرحوم حاج عبدالزهراء و مرحوم آیت الله سید محمد کاظم قزوینی با هم به جلسه روضه آمدند، مرحوم حاج عبدالزهراء رحمه الله که قرار بود منبر بروند به مرحوم آیت الله قزوینی رحمه الله تعارف منبر کردند، در این حال مرحوم قزوینی به مرحوم حاج عبدالزهراء گفتند:


مگر دیشب مادرم زهراء سلام الله علیها شما را امر به منبر امروز نکردند؟


بعد معلوم شد هر دو بزرگوار ارتباطی معنوی با بی بی حضرت زهراء دارند.(۱)


پی نوشت:


(1)   فیض حضور، صفحه 115





میرزا محمد اسماعیل دولابی و کلاس تار


یکی از رفقا می گفت:


کلاس سه تار می رفتم و کسی هم اطلاع نداشت. هر هقته دوشنبه ها از شهرستان می آمدم و به جلسه منزل آقای نبوی می رسیدم، یک هفته قبل از اینکه حاج آقا دولابی تشریف ببرند به بنده فرمودند:


خوب است تو حال به ساز بدهی، نه ساز به تو حال بدهد.


از این سخن ایشان فهمیدم این کلاس و آموزش موسیقی را تعطیل کنم و همین کار را کردم.(۱)





پی نوشت:


(1)   فیض حضور، صفحه 104



نقد کتاب مجنون بی نوایان تالیف رضا صمدیها


(۱)   بعضی اوقات آدم تصمیم میگیره روی چیزی تحقیق کنه و کتابی بنویسه، ولی حین تحقیق متوجه میشه که مطالب بدرد بخوری دستش نیومده. اون وقت کار منطقی اینه که تحقیقشو تبدیل به یه مقاله 5 صفحه ای کنه و بده تو یه روزنامه محلی چاپ بشه، نه اینکه از هیچی 150 صفحه مزخزف سر هم کنه و با n نفر مصاحبه کنه همه دقیقا - تاکید میکنم دقیقا- یه حرف بزنن و آخرشم نه خودش بفهمه چی نوشته نه ملت!


(2)   آخر مرد مومن، بجز 3 مورد که از بعضی ها نقل کردی شخصیت اصلی کتاب یعنی "کاظم دیوانه" عارف بود، که به هیچ وجه من الوجوه کافی نبود، 150 صفحه مطلب نوشتی آخرشم یه داستان تخیلی که قضیه رو رمانتیک کنی و ما نه کرامتی خوندیم نه سندی که بشه پذیرفت؟؟!!!


(3)   آیا هر کسی به بچه یتیم ها برسه عارفه؟-قطعا آدم خیلی خیلی خوبیه ولی عارف بحثش جداست؟- با 200 نفر مصاحبه شده و همه عینا گفتن "کاظم دیوانه" می خواسته خیابان سپه رو تو قزوین بره بالا مردم به صورتش دوغ میمالیدن و میزدنش. یعنی کل  مطلب کتاب همین بود، بعد چطوری از توش عارف تولید کردی!!!


بسیار کتاب مزخرف و سطح پایینی بود و دقیقا به شعور مخاطب توهین کرده بود. عزیزم اسم عارف رو از رو جلد بردار!!!!





آیت الله بهجت و خبر از اتفاق ناگوار برای شیخ علی بهجت


حجه الاسلام و المسلمین علی آقای بهجت نقل می کنند:


چند روز قبل آقا (آیت الله بهجت) به من فرمودند: عمرت رو به اتمام است! فوراً نزد فلان آقا برو و بگو گوسفندی برایت قربانی کند و طبق دستور خاصی (که خودشان فرمودند) تمام آن را صدقه بده شاید بدائی حاصل شود و عمر دوباره پیدا کنی!!!


(در این هنگام علی آقا که بسیار شوخ طبع و مزاح است به شوخی گفت: لابد چون گفته ام دیگر بچه برایم کافی است مرگ خودم رسیده است!(1)




پی نوشت:


(1)   حدیث دلتنگی، صفحه 175



نقدی بر کتاب واقف الاسرار الهی تالیف رضا صمدیها


کتاب "واقف الاسرار الهی" کتابی است در شرح حال و کرامات سید موسی زرآبادی که توسط رضا صمدیها مدتی است وارد بازار کتاب شده. پس از مطالعه کتاب نکاتی به ذهنم رسید که در اینجا عنوان می کنم.


(1)   کتب شرح حال عرفا و اولیای الهی مدتی است طرفداران زیادی پیدا کرده و از این باب، ناشرین و مولفین، در تلاشند تا در این زمینه آثاری را خلق کنند. اما معمولا مجبور به کپی برداری از کتابهای چاپ شده موجود می شوند. چون تالیف کتابی که شرح حالی یکی از بزرگان عرفان باشد غالبا از طریق شاگردان سلوکی آن مرد خدا امکان پذیر است و هر کس به این افراد دسترسی ندارد.


نقطه قوت کتاب "واقف الاسرار الهی" مصاحبه با افرادی است که با این بزرگان در ارتباط بوده اند و از این باب موارد جدید و بکری را ارائه کرده است.


(2)   در ابتدای کتاب مولف محترم به دلیل تعصب زیاد به شهر قزوین اقدام به معرفی این شهر نموده!!! در این مورد حتی پس از ذکر مسائل مختلف به آمار تعداد گاو و گوسفندهایی که در این استان است اشاره نموده!!!

آیا ایت الله زرآبادی و مردان الهی چهره هایی ملی نیستند؟؟؟

آیا نباید برای مردان فراتر از یک شهر و یک منطقه بسان عظمت آنها رفتار نمود؟

آیا اگر کسی بخواهد احوالات مثلا ملا حسینقلی همدانی را بنویسد باید در مورد شهر و استان همدان اطلاعات ارائه کند؟

آیا شهر قزوین شهر کوچکی است که نیاز به معرفی دارد؟ آیا شهر ناشناخته یا منطقه ای محروم است؟؟؟


(3)   روی جلد کتاب همانطور که در تصویر دیده می شود نوشته شده "شرحی بر زندگانی و کرامات آیت الله سید موسی زرآبادی"

اما وقتی شروع به خواندن کتاب می کنیم در میابیم که شاید کمتر از 10 درصد مطالب کتاب به شخص سید موسی زرابادی بپردازد!!! پرداختن به کرامات دو فرزند آیت الله سید موسی زرآبادی از نقاط قوت کتاب است.اما مطالب پرداخته شده به فرندان حتی از پدر نیز بیشتر است!!! همچنین اساتید و نزذیکان این سه بزرگوار نیز معرفی شده اند. قطعا باید مولف محترم در مورد توضیح روی جلد تاملی بفرماید.


(4)   غلطهای تایپی کتاب بیش از حد و بعضاً عذاب آور است. حتی در یک صفحه شاید بالغ بر انگشتان دو دست ایراد تایپی وجود دارد.


(5)   در بعضی موارد که مطالب بسیار نابی از زبان نزدیکان ذکر می شود مطالب پشت سرهم و بدون هیچ جداکننده ای در پاراگراف بعد آمده است. به عبارتی وقتی وارد پاراگراف بعد می شوید انتظار دنباله مطالب قبل را دارید در حالیکه با داستان یا خاطره جدیدی مواجه می شوید!!! واقعا این اندازه بی سلیقگی جای تعجب دارد!!! چرا که کتابهای عرفانی چاپ شده در این وادی کم نیستند.

قطعا وقتی یک کرامت یا خاطره جدیدی نقل می شود باید بطور جداگانه اسمی برایش انتخاب شود و مستقلا به آن پرداخته شود و ...


(۶) عنوان کتاب نیز کمی ناموزون به نظر میرسد! ترکیبی از عربی و فارسی!!! واقف اسرار الهی بهتر به نظر نمی رسید؟!!


در مجموع و علیرغم مشکلاتی که دیده می شود به دلیل مطالب جدید و قابل تامل کتاب می توان به این تحقیق به دیده مثبت نگریست.