داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانی از مرجعیت آیت اللله بهجت


حجت الاسلام علی بهجت نقل می کنند:


حتی یک بار آقایی آمد که اهل علم و آدم فاضلی بود. گفت: چند دقیقه با آقا کار دارم. پیش ایشان رفت و گقن: آقا، عرفا و اساتید بزرگ شما مرجعیت را قبول نکردند. چندین سال در این زمینه فکر کردم، آخرش برایم این طور مکشوف شد که شما به امر حضرت حجت عج رساله دادید.

آیت الله بهجت فرمودند: آقا دست بردارید، به کار خودتان بپردازید.

دوباره گفت: آقا کاری ندارم، فقط می خواستم بدانم این کشف درست است؟

حرف را دوباره با یک لحن دیگر گفت. آقا فرمودند: عرض کردم « لا اقول لا و لا اقول نعم شما به کار خودتان برسید»

آن آقا که داشت می رفت بیرون گفت: دست شما درد نکند. جوابم را گرفتم.

گفتم: نه، آقا که چیزی نفرمود.

گفت: عزیزم، لا، لاست و نعم، نعم است. لا اقول لا و لا اقول نعم یعنی نعم و لا اقول.(1)


(1)   العبد، صفحه 172

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد