داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

بوعلی سینا: من چنین مطلبی نگفتم.


حجت الاسلام فاطمی نیا نقل می کنند:


عالمی است از اهل تبریز، اهل بصیرت و جامع علوم و معارف فراوان و بسیار از شهرت و سر و صدا گریزان است. می گفت:


در جوانی رفتم خدمت آقا سید محمد حسن الهی(برادر علامه طباطبایی) و خواهش کردم که کتاب شفای بوعلی سینا را برایم تدریس کند.ایشان قبول کردند و شفا را شروع کردیم.


در مبحثی یک روز رسیدیم به جایی که شیخ ابن سینا به عنوان اعتراض به مطلبی می گوید: لا ادری ما یقول (من نمی دانم چه می گوید)


ناگهان دیدیم صدای خود بوعلی سینا آمد که من چنین مطلبی نگفتم.


پرسیدیم: شما چه کسی هستی؟ گفت: من بوعلی سینا هستم.

گفتیم: پس شما چه گفته اید؟ گفت: من چنین گفته ام (و عبارتی را ذکر کرد)


اخوی علامه نامه ای می نویسد به قم و قضیه را برای علامه نقل می کند. آقای طباطبایی در جواب نامه می فرمایند: من سالها بود که می دیدم این عبارت موجود در شفا اشکال دارد و از شیخ بعید است که آن را گفته باشد، حالا درست شد.(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 74


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد