داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

بعد از ۲۶ ماه غیبت

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط فرموده بود:

وقتی مادر و والدم فوت کردند من در عالم برزخ کوشیدم که آن دو با هم زن و مرد باشند و از هم جدا نشوند ولی مادرم درجه اش بالاتر بود و والدم از او بایین تر.

شروع کردیم به ختم صلوات و قرآن و غیره و به روح والدمان هدیه نمودن تا اینکه درجه والد بالا آمد و به مادر رسید آنگاه مادرم حاضر شد تا با او ازدواج نماید.(۱)

 

(۱) تندیس عشق - حمید احمدی جلفایی-  چاب اول - ۱۳۸۶- صفحه ۱۲۷

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد